eitaa logo
ارشيو ،زندگينامه شهداي نيرو ويژه صابرين
75 دنبال‌کننده
204 عکس
38 ویدیو
10 فایل
ارتباط @Hamadani_52
مشاهده در ایتا
دانلود
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🌹🕊 ۴ همسر شهید🌹 ⚜️موقعی که با شهید حسونی‌زاده آشنا شدید، ایشان در جبهه‌های دفاع مقدس حضور یافته بود؟ ⚜️بله، سال 1362که فرشاد به خواستگاری من آمد، اوج جنگ بود. من آن موقع 13 سال داشتم. البته ما سال 1364 با هم ازدواج کردیم. ایشان همان زمان از بچه‌های جبهه و جنگ بود. وقتی با هم صحبت کردیم، شرط اولش برای ازدواج این بود که من غیر از اینکه در خدمت خانواده هستم، تعلق اصلی‌ام برای مردم است نه فقط مردم کشور خودم، بلکه کل مردم جهان. ⚜️ایشان آن زمان 16 سال داشتند و من 14، 15 سال. می‌گفت نمی‌خواهم در آینده از نبودن‌هایم شکایت کنی و ناراحت شوی و من پذیرفتم و گفتم که می‌توانم. این صحبت‌ها از یک نوجوان 16 ساله در آن شرایط و اوضاع جنگ چندان بعید نبود. آنها برای اهتزاز پرچم اسلام در آن سوی مرزها مجاهدت می‌کردند. شور انقلاب در وجود تک تک جوانان و نوجوانان موج می‌زد. من می‌دانستم که با یک رزمنده جهادی ازدواج می‌کنم که هر لحظه احتمال شهادتش وجود دارد. ⏮ادامه دارد،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🌹🕊 ۵ 🔅دغدغه چه بود؟ 🔅ایشان به عنوان یک همسر در خانه چه رفتاری داشتند؟ 🔅 مبارزی خستگی‌ناپذیر بود و هیچ وقت خسته نمی‌شد. من تا امروز کلمه خسته شده‌ام را از زبانش نشنیدم. ارتباط خیلی خوبی با جوانان داشت و همواره من را به ارتباط با دختران جوان سفارش می‌کرد. می‌گفت با رفتار و کردارتان جوانان را به خود جذب کنید و آنها را به حجاب و نماز تشویق کنید. ایشان بسیار باایمان و بااخلاق بود. قبل از چند روزی را در کنار ایشان بودم. غذا می‌پخت، شام و ناهار را مهیا می‌کرد و من را مثل همیشه شرمنده خود می‌کرد. می‌گفتم: مهم این است که در کنار هم هستیم. برای چه زحمت ناهار و شام را می‌کشی؟ 🔅اما می‌گفت: من باید برای مجاهدم غذا درست کنم. می‌گفتم حاجی مجاهد تویی نه من! می‌گفت شما هستید که سال‌ها ما را یاری می‌کنید. 🔅سردار دلتنگ یاران و همرزمان شهید دوران دفاع مقدسش می‌شد؟ 🔅نمی‌دانم چه سر و رازی در دلتنگی بچه‌های رزمنده دوران دفاع مقدس بود که از قافله و دوستانشان جامانده‌اند و نمی‌توانند آرامش داشته باشند. آنها تنها منتظر اذن بودند، که بروند و به داد مظلومان مسلمان برسند. بارها گریه و زاری و التماس‌های حاجی را به می‌شنیدم و معنای این همه دلتنگی را نمی‌دانستم اما هر بار که راهی منطقه می‌شد و به خاک قدم می‌گذاشت، شادتر از دفعات قبل باز‌می‌گشت. حاجی بود و گاهاً دردها امانش را می‌برید اما می‌گفت فرصتی برای درمان و دکتر و... ندارم. این دردها برای من است. شما نگران نباشید. ⏮ادامه دارد،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🌹🕊 ۶ 🔶کی متوجه شدید که همسفر زندگی‌تان می‌خواهد مدافع حرم شد؟ 🔹 دو سال و شش ماه در سوریه بود. وقتی متوجه شدم که می‌خواهد به برود، گفتم شنیده‌ام آماده‌ای و می‌خواهی بروی، گفت: مخالفی؟ گفتم: نه اگر کاری برای خدا باشد من هم هستم و حاجی خدا را شکر کرد. 🔸بچه‌ها نسبت به تصمیم پدرشان و جهاد ایشان در آن سوی مرزها، عکس‌العملی نشان ندادند؟ 🔹دختر و پسر کوچک‌ترم برای رفتن بی‌تابی می‌کردند و می‌گفتند پدر اگر تکلیفی داشته تا امروز همه را انجام داده است ولی من به آنها گفتم اگر تکلیف بر گردن کسی باشد، همیشگی است. زمان و انتها ندارد و همچنان ادامه دارد و پایان‌ناپذیر است. شما اگر از می‌ترسید من به شما بگویم می‌تواند در یک تصادف یا هر اتفاق دیگر پدر از بین شما برود. اگر قرار بر هم باشد شهید می‌شود. بگذارید جهادش را بکند، ما کاری به شهادت نداریم. اگر شد، مزد جهاد پدرتان بوده است. ⏮ادامه دارد،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🌹🕊 ۷ 🔺از اینکه همسرتان بعد از 30سال مزد مجاهدتش را گرفت، چه احساسی دارید؟ من از سردار به آرامش رسیدم. می‌دانم چه بود و در دلش چه می‌گذشت. می‌دانم چه دردهایی می‌کشید. خیلی درد داشت از کسانی که از ولایت تبعیت ندارند. این درد‌ها در دلش ماند. از حضرت (س)‌ خواستم هر چه در دل است بدهد. من امروز پسرهایم را در این راه می‌دهم. امام حسن از علی‌اصغر، از علی‌اکبر، از قاسم از همه داشته‌هایش گذشت. همه چی را داد. باید اسلام زنده بماند. من از حضرت خواستم که پسر‌ها ادامه‌دهنده راه پدر شوند و من شرمنده نشو م. اما در اینجا می‌خواهم از طریق روزنامه «جوان» به کسانی که گاهاً طعنه و کنایه‌هایشان از حضور نیرو‌های ما در و دل خیلی‌ها را می‌سوزاند بگویم که: هر جا اسلام در خطر باشد ما همانجا هستیم. فرقی نمی‌کند جهاد که فقط در ایران نیست. اسلام ناموس همه ما است. اینها هدف‌شان نابودی مسلمانان است. اینها برای تضعیف و تسلط بر ایران به سوریه و عراق آمدند. داعشی‌های تکفیری امروز همان ابوسفیان‌ها و شمر‌ها و ضدانقلاب‌ها و کسانی هستند که از سال‌ها برای اسلام برنامه دارند. ریشه همه آنها یکی است. ⏮ادامه دارد،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🌹🕊 ۸ ❤️فرزند شهی🕊د نمی‌توانم 33 سال زحمتم را هدر بدهم 🍃ناصر حسونی‌زاده فرزند حاج فرشاد حسونی‌زاده از افتخاری چون پدرش برایمان می‌گوید: یکی از پاتوق‌های همیشگی پدر بود و ... 🍃خودم شوق و ذوق شنیدن خاطرات و حرف‌هایش از دوران را داشتم و همواره با ایشان به مناطق عملیاتی می‌رفتم. پدر برایم رفیق بود، خیلی صمیمی بودیم. الان اگر بخواهم از رفیق برایتان بگویم این است که هرگز خسته نمی‌شد. همواره ما را امیدوار می‌کرد و می‌خواست که در همه شرایط به خدا توکل کنیم. پدر خیلی در رفتار و اخلاقش گذشت داشت. به خواهر و برادرم می‌گفتم که بابا یک لحظه از فکر من خارج نمی‌شود چون او را در منطقه با نام ابوناصر صدا می‌زنند. 🍃وقتی به اهواز می‌آمد، لیستی از دیدارها و ملاقات‌هایش با خانواده و بستگان آماده می‌کرد تا کسی را فراموش نکند و صله رحم را به جا آورد. پدرم 33 سال را از خدا در ذکر قنوت‌هایش عاجزانه طلبید. وقتی بچه‌ها می‌گفتند بابا می‌شود نروی سوریه، گفت نمی‌توانم 33 سال زحمتم را هدر بدهم. پدرم رفت تا اسلام را نجات دهد. جهاد پدر برای حضرت رقیه (س) ‌و (س)‌ بود. او حرمین شریفین را ناموس خودش می‌دانست. رفت تا دشمنان قسم خورده به خاک ما تعدی نکنند. آری اینگونه در پدر را به سمت خودش کشید. ⏮پایان
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 ۱ ⚜️نیمه‌های شب اوایل مهرماه بود که صدای پیامک تلفن همراه، خبر شهید مدافع حرم را منتشر کرد. با خودم گفتم چه می‌کنند این جوانان عاشورایی که در ایام عزاداری سالار _شهیدان خود را به قافله کربلائیان می‌رسانند. کمی که پرس‌وجو کردم متوجه شدم همه داشته مادری بود که بعد از فوت همسرش با وجود مشکل شنوایی و عدم قدرت تکلم، فرزندانش را با حب اهل بیت(علیه السلام) پرورش داده تا اینکه یکی از دست‌پرورده‌هایش مدافع حرم شده است. سجاد زبرجدی سهراب اهل تهران و محله خانی‌آبادنو بود. از بسیجیان دهه هفتادی که حالا خلف شایسته‌ای برای رزمندگان دفاع مقدس شده‌اند. از همان سربازان امام زمانی که با شنیدن صوت هل من معین امام زمان‌شان خود را به قافله زینبیون می‌رسانند. برای آشنایی با زندگی و شهادت این مدافع حرم با علی زبرجدی برادر شهید، صفیه کمانی مادر ، آقایان قاسمی و سیفی از دوستان همکلام شده‌ایم که از نظرتان می‌گذرد. دنباله‌روی شد. ⏮ادامه دارد..
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 ۲ همکلامی‌مان با مادر سجاد زبرجدی شرایط خاصی داشت. مادری که سعی می‌کرد با زبان بی‌زبانی برایمان از دردانه بگوید. صفیه کمانی همه صحبت‌هایش را با ترک‌خورده‌اش درهم می‌آمیخت و اگر نمی‌توانست منظورش را بفهماند، نوشتاری به دستم می‌داد تا به این ترتیب بتواند روایتگر زندگی تا شهادت فرزند باشد. صفیه کمانی سخنانش را از دردانه‌اش اینگونه آغاز می‌کند: سجاد در یک خانواده رشد پیدا کرد. داود و مرتضی کمانی هر دو از شهدای دفاع مقدس هستند. پسرم دوست داشت سپاهی شود و ما هم مشوقش بودیم. از بارز پسرم می‌توانم به محجوب بودن، داشتن ایمان قوی، حب رهبری، پاکدامنی، شجاعت، صداقت، مهربانی، احترام به بزرگ‌تر‌ها، ساعی، ورزشکار و بسیار مسئولیت‌پذیر اشاره کنم. اهل صله رحم بود و تمامی خصوصیات خوب یک انسان واقعی را دارا بود. با ایمان قوی و علاقه شدید قلبی به اسلام و ائمه اطهار، از میهن و اسلام و کشورش می‌کرد و همواره گوش به فرمان رهبر بود. به نظر من همه این خوب بودن‌ها و خالص بودن‌هایش، به خاطر علاقه‌اش به سرگذشت دایی‌های داود و مرتضی کمانی بود. او مسیر را از دایی‌هایش آموخته بود. ⏮ادامه دارد..
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 ۳ ⚜️از مادر می‌خواهم در مورد تربیت فرزندانش بگوید. اینکه چطور بعد از فوت همسرش دست تنها بچه‌ها را بزرگ کرده است. می‌گوید: من با تمام سختی‌های پیش رو در زندگی که عمده‌ترین آنها از دست دادن و نداشتن مسکن و نبود منبع درآمد و مشکل تکلم و شنوایی‌ام بود، سه فرزندم را با حب# ائمه_اطهار بزرگ کردم. سجاد در اولین اعزامش به سوریه بسیار خوشحال بود و با شوق تمام روزشماری می‌کرد تا اینکه در اواخر خرداد ماه سال ۱۳۹۵ برای اولین بار عازم سوریه شد. پسرم سفارش‌هایی برای خانواده‌ داشت که پیروی از خط رهبری و اتحاد و همبستگی‌، خواندن ، نافله، زیارت جامعه کبیره، برای ظهور حضرت حجت، اول وقت، به معروف و نهی از منکر، حجاب و پاکدامنی از جمله آنها بود. هر موقع که می‌توانست زنگ می‌زد و از احوال خانواده باخبر می‌شد. اعزام سجادم در تاریخ ۲۰/۶/۱۳۹۵ بود و نهایتاً بعد از گذشت ۱۸ روز، چهارشنبه ۷/۷/۹۵ به درجه رفیع 🕊 نائل آمد. ⏮ادامه دارد..
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 ۴ ⚜️از مادر می‌پرسم به نظر شما چه لزومی برای حضور در جبهه مقاومت اسلامی وجود دارد، پاسخ می‌دهد: به نظر من حضور رزمندگان مدافع حرم برای دفاع و پاسداری از اسلام و میهن‌مان و همین طور حرم مطهر اهل بیت(علیه السلام) است. ادامه دادن راه و بیداری اسلامی و تلاش برای آقا امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) از کارهایی است که می‌توانیم با آن یاد شهدا را زنده نگه داریم. اقوام نزدیک شهید شب قبل از ایشان در خواب دیده‌اند که پدربزرگ مرحوم و دو تن از شهید در کنار هم بودند. شهید ناگهان می‌گوید می‌خواهم به سوریه بروم. به ایشان می‌گویند در سوریه جنگ است، می‌گوید من حتماً باید به آنجا بروم. تعبیر این خواب پدر‌بزرگ برای به آغوش کشیدن فرزند غیور و رشید خودش بود. رفت پیش ⏮ادامه دارد..
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 ۵ ⚜️برادر از قول کتک زدن برادر هم می‌گوید: قبل از تشییع پیکرش از حال رفته بودم و در بیمارستان سجاد را دیدم. سجاد به طرف من آمد و گفت آمدم از تو خداحافظی کنم. گفتم کجا؟ گفت باید بروم. گفتم تو قول دادی زود برگردی زود هم برگشتی، اما نباید بروی دیگر. تو مادر داری، خواهر داری، من هم می‌خواهم به تو تکیه کنم. گفت دیگر نمی‌توانم بمانم، باید بروم. هر کاری کردم نگهش دارم نتوانستم و او رفت. روز پیکرش سر مزار وقتی روی سجاد را برداشتم تا آن کتکی که قولش را داده بودم بزنم، دیدم جایی برای زدنش نیست. خمپاره نیمی از صورتش را برده بود. مراسم بسیار باشکوهی بود. بیش از ۳۵۰۰ نفر مهمان داشتیم. تشییعی که من خودم باورم نمی‌شد. وقتی جمعیت را دیدم قلب گرفتم. با خودم گفتم اگر چه سجاد مظلوم شهید شد، اما هستند کسانی که سجاد و راه سجاد را بشناسند. سجاد نترسی داشت و با پای قرص در میدان حاضر می‌شد. در شرایط سخت خانوادگی هرگز ندیدم که زبان به اعتراض باز کند. هیچ گاه ندیدم مقابل ما حرف زشت بزند. واقعاً بود. ⏮ادامه دارد..
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 ۶ ⚜️سجاد در حلب شده بود. نحوه شهادتش را اینطور برایمان روایت کرده‌اند که سجاد جانشین یکی از گروهان‌های بود. شب قبل شهادت سجاد، دشمن تک کرده بود و در حین درگیری نیروهای اسلام با تکفیری‌ها شهید با اصابت تیر مستقیم دشمن به می‌رسد. عملیات تا فردا ساعت ۷صبح ادامه پیدا کرده بود. و تعدادی از بچه‌ها در عملیات عقب راندن دشمن شرکت داشتند تا خط تثبیت شد. بعد از اینکه منطقه به دست بچه‌های خودمان افتاد، ساعت ۱۲و نیم ظهر بود که سجاد همراه با تعدادی از نیرو‌های تازه‌نفس برای تقویت به بالای خاکریز می‌رود و در حین دیدبانی با اصابت خمپاره به خاکریز ترکشی از میان بشکه‌هایی که در روی خاکریز قرار داشت به صورت و سمت اصابت می‌کند که همین امر باعث آسمانی 🕊شدن سجاد می‌شود. ⏮ادامه دارد..