eitaa logo
🌸 زندگی زیباست 🌸
550 دنبال‌کننده
5هزار عکس
3هزار ویدیو
20 فایل
°•﷽•° 📰 #مجله_ی_مجازی 🌸 زندگی زیباست 🌸 «همه چیز بَـــراے زندگۍ زیــ★ـݕـا» رسانه های دیگر ما: «خانه ی هنر و هنرمندان» http://eitaa.com/rooberaah «ارج» http://eitaa.com/arj_e_ensan ارتباط با مدیر: @kooh313 تبادل و تبلیغ: @fadakq2096
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹🔹💠🔹🔹 📚 هر کتابی، خواندنی نیست! 🗓 به فراخور بازگشایی نمایشگاه سالانه ی کتاب 🌃 / اجتماعی 💐 «همه چیز برای زندگی زیبا» ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌳🍃 🦉 🍃🌲 استتار جغد در میان شکوفه‌های بهاری / منطقه ی دینور / شهرستان صحنه / استان کرمانشاه 🌿 ༻‌🍄 @sad_dar_sad_ziba 🍄༺ ‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌
「🍃「🌹」🍃」 با خیلی ها می‌شه زندگی کرد ولی... 🌊 آقای روان شناس 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 «هر چند که از آینه بی رنگ تر است از خاطر غنچه ها دلم تنگ تر است بشکن دل بی نوای ما را ای عشق! این ساز، شکسته اش خوش آهنگ تر است!» 🪜 /دینی، اخلاقی ……………………………………… 💐 @sad_dar_sad_ziba
20.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
─ ✾࿐༅🍃🌹🍃༅࿐✾ این سرود با همین موسیقی و همین مضمون در خیلی از کشورهای جهان در حال اجراست و اینک نسخه ی فارسی آن هم ساخته شده است. 🎶 @sad_dar_sad_ziba ─ ✾࿐༅🍃🌹🍃༅࿐✾ ─
🇬🇧 🇺🇸 رسانه ی دولتی بی بی سی فارسی و صدای آمریکا: «حضور پلیس ایالات متحده در دانشگاه و کمک به دختر دانشجوی معترض، برای جدا کردن آدامس از موهای او» 🙄 🤭 ツ➣ @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این جا جای تقیه نیست؛ جای صراحت است، جای افتخار است. 💍 🔷 @sad_dar_sad_ziba 🔷 ۩๑▬▬▬✨✨✨▬▬●
「🍃「🌹」🍃」 راه رشد و تعالی 🌊 آقای روان شناس 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «تـــــــولد در تـــــوکیو» ⏪ بخش ۲۸: بعضیشان هم مسلمان نبودند و از این وَر و آن و
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «تـــــــولد در تـــــوکیو» ⏪ بخش ۲۹: اول از مهاجرت شروع کردم می‌گفتم می‌خواهم بروم ایران. می‌خواهم به یک کشور اسلامی مهاجرت کنم و آن جا ازدواج کنم. می‌گفت: «دیوانه شده‌ای.» یک بار به مادرم گفتم: «مامان من می‌خواهم بروم ایران و با یک مرد ایرانی ازدواج کنم.» گفت: «تو نمی‌خوای این اسلام را ول کنی؟ مثل این که اشتباهی توی ژاپن به دنیا آمده‌ای. باید توی ایران به دنیا می‌آمدی.» من خودم چند تا پسر خوب ژاپنی برایت سراغ دارم. پسرهایی را که مادرم می‌گفت می‌شناختم می‌دانستم مادرشان من را از مادرم خواستگاری کرده بودند. بیشترشان پسرهایی بودند که در دوره ی راهنمایی و دبیرستان با هم همکلاسی بودیم؛ ولی چون اصلاً به ازدواج با آن ها فکر نمی‌کردم و می‌دانستم نظر اسلام این است که باید حتماً با پسری مسلمان ازدواج کنم، چیزی درباره ی شغل و وضع مالیشان از مادرم نمی‌پرسیدم. تقریباً هفت سال طول کشید تا توانستم خانواده‌ام را راضی کنم که می‌خواهم با پسری به نام محسن ازدواج کنم. هم رضایت خانواده برایم شرط بود و هم باید در این مدت کار می‌کردم تا خرج مهاجرتم را دربیاورم. در این هفت سال هر بار فرصتی پیش می‌آمد از مهاجرت و ازدواج با محسن می‌گفتم؛ ولی خانواده هر بار مسخره بازی در می‌آوردند و قضیه را به شوخی می‌گرفتند. فکر می‌کردند من همین طوری یک حرفی می‌زنم. پیش خودشان می‌گفتند: «این برای یک مدتی این‌ها را می‌گوید و بعد از سرش می‌افتد.» چند سال که گذشت و دیدند من هنوز همان حرف‌ها را می‌زنم، قضیه برایشان جدی شد. من هم کم کم پولم داشت به اندازه‌ای می‌رسید که می‌شد با آن هزینه ی مهاجرت را تامین کرد. تا رسید به روزی که آن ها باورشان شد من واقعاً قصد مهاجرت دارم. از آن روز هی اصرار می‌کردند که آزمایشی برو ایران ببین اصلاً فرهنگ زندگی در ایران را می‌پسندی یا نه؟ ببین اصلاً این پسر، پسر خوبی هست یا نه؟ می‌گفتند لااقل یک بار با چشم خودت همه چیز را ببین. قبول کردم و قرار شد آزمایشی برای یک ماه به ایران سفر کنم. قبل از این درباره ی ایران خیلی تحقیق کرده بودم، به تارنماهای زیادی سر زده بودم و کتاب‌های زیادی درباره‌اش خوانده بودم؛ ولی با این همه به خاطر سیاه نمایی رسانه‌ها فکر می‌کردم ایران کشوری عقب افتاده است، فکر می‌کردم مردم ایران خیلی فقیرند، آب و هوای ایران مثل عربستان است. فکر می کردم مثل کشور های عربی است. فکر می‌کردم کشوری بیابانی است و مردم به جای استفاده از ماشین، از شتر استفاده می‌کنند. بعدها فهمیدم ایران فرق چندانی با ژاپن ندارد. ماشین‌های مدل بالا، ساختمان‌های زیبا، برج‌های بلند و آب و هوای خوب. فهمیدم بیشتر اطلاعاتی که رسانه‌ها درباره ی ایران می‌داده اند دروغ بوده. فرهنگ ایرانی خیلی شبیه ژاپن بود. کلمات زیادی هم در سال‌های خیلی قبل از طریق سفرهای تجاری راه ابریشم، به ژاپن وارد شده بود. مثلاً: «چرند و پرند» که ما می‌گوییم «چرند و پورند» یا کلمه ی «جان» که ایرانی‌ها برای ابراز محبت استفاده می‌کنند و مثلاً می‌گویند: «فاطمه جان!» ما هم در ژاپن می‌گوییم «چن» که ظاهراً از یک ریشه است. این‌ها باعث شدند نسبت به ایران حس خوبی پیدا کنم. ◀️ ادامه دارد ... ................................. 🌳 💠 «زندگی زیباست» http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
2_144217444408649434.mp3
7.84M
🌿 🎶 «روزگار» 🎙 اسماعیل تژم (ترانه ی بختیاری) /موسیقی 🎼🌹 🎵 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 تأثیر پلاستیک و مواد شیمیایی موجود در لاک ناخن بر سلامت و باروری انسان 🍏 🍎 @sad_dar_sad_ziba 🍎 ┗━━━━━━━━•••━━🍏━┛
💢 آخر الزّمان 💎 ……………………………………… 💐 «همه چیز برای زندگی زیبا» 💐 @sad_dar_sad_ziba 🍃
🌳🍃 🐪 🍃🌲 بچه شتر 😍 🌿 ༻‌🍄 @sad_dar_sad_ziba 🍄༺ ‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹🔹💠🔹🔹 👽 قاتل مرموز 🍷 🌃 / اجتماعی 💐 «همه چیز برای زندگی زیبا» ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
🔲 نزدیک های دور 🔳 دورهای نزدیک 🍃 «زندگی زیباست» 🌳 @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 فارسی را پاس بداریم. 💠 تذکری لطیف از امام خامنه ای در حاشیه ی بازدید از نمایشگاه کتاب 💍 🔷 @sad_dar_sad_ziba 🔷 ۩๑▬▬▬✨✨✨▬▬●
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍀🍁🍀 من نمی دانم چه باید گفت از نانی که نیست... ✔️ شعر طنزی از «ناصر فیض» فارسی   ┏━🦋━━•••━━━━┓ 🦋 @sad_dar_sad_ziba 🦋 ┗━━━━•••━━🦋━┛
هدایت شده از رو به راه... 👣
‌  🪴هنرڪده ی «رو به راه» 🪴 https://eitaa.com/rooberaah ━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
📰 تصویر روی جلد آمریکایی «مجله ی نیویورکر» فضای این روزهای آیین دانش آموختگی دانشگاه های آمریکا را این گونه به تصویر کشیده است: 🔸 فضای امنیتی، حضور پلیس و دانشجویانی که با دستان بسته و تحت بازداشت پلیس روی صحنه حاضر می شوند تا مدرک دانش آموختگی خود را دریافت کنند. ┄┅┅┅┅♦️┅┅┅┅┄ /غرب و شرق شناسی مصداقی 🏁 ╭─┅═💠🌏💠═┅─ ‌ ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═💠🌎💠═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ارتفاعات زیبای سبلان یکی از دیدنی های زیبا و جذاب کشورمان کوه سبلان است که سومین قله ی بلند ایران محسوب می شود و جاذبه های گردشگری فراوانی دارد. این کوه در گذشته آتشفشان بوده است اما امروزه غیر فعال شده و گردشگران زیادی را به خصوص در فصل گرما به علت هوای خنک و طبیعت بی نظیرش به خود جذب می نماید. / نَمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷 @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
هدایت شده از رو به راه... 👣
🕊   ندانی که ایـــران نشستِ من است جهـــان سر به سر  زیر دست ِ من است هنر نزد ایرانیان است و بـــس  ندادند شـیر ژیان را به کــس همه یکـدلانند  یـزدان  شنــــاس  بـه  نیکـــی  ندارنـــد  از  بـد   هـراس نمــانیم کین بـــــوم، ویران کننـــــد همی غــارت از شهـــر ایــــــران کنند نخـــوانند بر مــا کـــسی آفــــــرین چو ویـــران بود بـــــوم ایــران زمــین دریغ است ایـران که ویـران شــود کُنام  پلنگــــان  و شیــران شــود چـو ایـــــران نباشد  تن  من مـبــاد در این بـــوم و بر زنده یک تن مبــــاد همـه روی  یک سر  به جـنگ  آوریــم جــهان بر   بـداندیـــــش  تنـگ آوریم همه سربه سر تن به کشتـــن دهیــم از آن به، که  کشـــور به دشمـن دهـیم چنین  گفت  موبد  که مردن  به نام بـه از زنـــده،  دشمـــن بر او شادکام اگر کُشـت  خواهـد  تو را روزگــار چــه  نیکـو تر  از مـرگِ  در کـار زار  «حکیم ابوالقاسم فردوسی» 🪴روز پاسداشت زبان فارسی گرامی! 🏡 خانه ی هنرhttps://eitaa.con/rooberaah ┄┅═✧❀💠❀✧═┅┄
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ فقیری از بازار عبور می کرد که چشمش به دکان خوراک پزی افتاد. از بخاری که از سر دیگ بلند می شد، خوشش آمد. تکه نانی که داشت بر سر آن می گرفت و می خورد. هنگام رفتن صاحب دکان گفت: تو از بخار دیگ من استفاده کرده ای و باید پولش را بدهی. مردم جمع شدند. مرد بیچاره که از همه جا درمانده بود بهلول را دید که از آن جا می گذشت. از بهلول کمک خواست. بهلول به آشپز گفت: آیا این مرد از غذای تو خورده است؟ آشپز گفت: نه ولی از بوی آن استفاده کرده است. بهلول چند سکه ی نقره از جیبش در آورد و به آشپز نشان داد و به زمین ریخت و گفت: ای آشپز! صدای پول را تحویل بگیر. آشپز با کمال تحیر گفت: این چه شیوه ی پول دادن است؟ بهلول گفت: مطابق عدالت است. کسی که بوی غذا را بفروشد، در عوض باید صدای پول دریافت کند. 🍀 ༻‌🌹 @sad_dar_sad_ziba 🌹༺ ┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏢 علت نامگذاری «دانشگاه صنعتی شریف» ، به این نام، چیست؟ تاریخ، بدون دستکاری 🎥 ……………………………………… 🗞 «زندگی زیباست» 🌱 @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
「🍃「🌹」🍃」 🕯 تو روشنی! 🌊 آقای روان شناس 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
هدایت شده از رو به راه... 👣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تصویر امام خامنه ای (سایه اش پایدار) بر روی برگ درخت ‌  🪴هنرڪده ی «رو به راه» 🪴 https://eitaa.com/rooberaah ━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
🙄 حتما باید «ویل دورانت» بگه تا قبول کنن؟ 👌🏼 💢 @sad_dar_sad_ziba
🌳🌱🌺🌱🌴 بچه ها را از خدا نترسانید! چون انسانها اگر از چیزی بترسند نمی توانند آن را دوست داشته باشند. همه ی ما از دوری خدا باید بترسیم نه از خود خـدا. / خانوادگی مشاور 💐 [همه چیز برای زندگی زیبا] @sad_dar_sad_ziba ─┅═ঊঈ🦋🌹🦋ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگیتون به زیبایی و شیرینی این هندوانه 🍉 🌿 «زندگی زیباست» 🌿 @sad_dar_sad_ziba
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «تـــــــولد در تـــــوکیو» ⏪ بخش ۲۹: اول از مهاجرت شروع کردم می‌گفتم می‌خواهم برو
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «تـــــــولد در تـــــوکیو» ⏪بخش ۳۰: «فصل هشتم» هواپیما تکان خورد. از خواب پریدم. صدای جیرجیر لاستیک‌هایش از پشت شیشه‌های چند جداره ی پنجره ی تخم مرغی به گوش خورد. هوا تاریک بود. ساعت مچی‌ام را نگاه کردم پنج صبح را نشان می‌داد. خانمی که بغل دستم نشسته بود، کمربندش را باز کرد. خواست بلند شود که مهماندار به انگلیسی بهش گفت: «باید صبر کند تا هواپیما کاملاً بایستد.» زن که انگلیسی نمی‌فهمید برگشت سمت من و به ژاپنی گفت: «فهمیدی این چی می گه؟» برایش توضیح دادم. دو تا دست‌هایش را گره کرد توی هم و گذاشت روی سگک کمربند و گفت: «خودم می‌دانستم. فقط می‌خواستم کیفم را از جعبه ی بالا بردارم و اخم‌هایش را کشید توی هم.» سرم را به سمت پنجره برگرداندم و به سالن فرودگاه که همه ی چراغ‌هایش روشن بود خیره شدم. وارد سالن فرودگاه که شدم چشم چشم می‌کردم محسن را ببینم. همه منتظر چمدان‌هایشان کنار نوار نقاله ایستاده بودند و من اصلاً یادم رفته بود چمدان دارم. توی تالار می‌گشتم و مثل گیج ها یک مسیر را صد بار می‌رفتم و می‌آمدم. تا به حال محسن را از نزدیک ندیده بودم. تمام تصویر ذهنی ام از او همان عکس‌هایی بود که توی مجازی برایم فرستاده بود. هر مرد قد بلند و ریش و مو قهوه‌ای را که می‌دیدم خیره می‌شدم بهش تا ببینم شبیه عکس‌ها هست یا نه؟ بعد از چند دقیقه‌ای گشت و گذار خسته شدم و نشستم روی صندلی‌های کنار تالار. با خودم گفتم عجب آدم بی‌فکری. من که بهش گفتم صبح زود می‌رسم. هنوز نیامده است. داشتم توی ذهنم بهش غر می‌زدم که دیدم چمدان به دست دارد می‌آید سمتم. سریع از جا بلند شدم. آمدم سرش جیغ بکشم که زد زیر خنده. به چشم‌هایش خیره شدم. فهمیده بود چه قدر عصبانی‌ام. همان طور که می‌خندید گفت: «این جوری ازم استقبال می‌کنی؟» چشم‌هایش خیلی مهربان بود. ریش‌های قهوه‌ای اش از نزدیک با نمک‌تر بود. نتوانستم جلوی خودم را بگیرم. خنده‌ام گرفت. دوباره اخم کردم ولی خنده توی صورتم معلوم بود. حس عجیبی داشتم. هم می‌خواستم گریه کنم هم بخندم. اشک از چشم‌هایم راه افتاده بود و از ته دل می‌خندیدم. خوشحال بودم. محسن گفت: «نمی‌خوای چمدونت رو بیاری؟» یک دفعه یادم افتاد چمدان داشتم به نوار نقاله نگاه کردم، خاموش بود. بدو بدو رفتم سمت نوار نقاله و به انگلیسی داد زدم «یکی این رو روشن کنه من چمدوتم رو هنوز برنداشتم!» برگشتم سمت محسن و بلند گفتم محسن تو زبانشان را می‌فهمی بگو چمدان من جا مانده. دوباره خندید. گفتم: چته تو همه ش می‌خندی؟ از شدت خنده اشک از کنار چشم‌هایش زده بود بیرون. چشمم افتاد به چمدانی که دسته اش را گرفته بود. چمدان خودم بود. تا آمدم بگویم: تو از کجا می‌دانستی این چمدان منه؟ گفت: «روز آخر عکسی که فرستادی و بارت رو بسته بودی چمدانت رو توی عکس دیدم.» ◀️ ادامه دارد ... ................................. 🌳 💠 «زندگی زیباست» http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
درنگی کن، درنگی کن، درنگی! 💎 ……………………………………… 💐 «همه چیز برای زندگی زیبا» 💐 @sad_dar_sad_ziba 🍃