eitaa logo
🌸 زندگی زیباست 🌸
552 دنبال‌کننده
5هزار عکس
2.9هزار ویدیو
19 فایل
°•﷽•° 📰 #مجله_ی_مجازی 🌸 زندگی زیباست 🌸 «همه چیز بَـــراے زندگۍ زیــ★ـݕـا» رسانه های دیگر ما: «خانه ی هنر و هنرمندان» http://eitaa.com/rooberaah «ارج» http://eitaa.com/arj_e_ensan ارتباط با مدیر: @kooh313 تبادل و تبلیغ: @fadakq2096
مشاهده در ایتا
دانلود
🏡 خانه‌ی تاریخی هوانس / اصفهان 💠 / نَمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷 @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «فرنگیس» ⏪ بخش ۲۶: خوشحال بودم که حالا یک خانه برای خودم دارم. خانه‌ای که در آن زند
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «فرنگیس» ⏪ بخش ۲۷: از آن به بعد، کار روزانه‌ام که تمام می‌شد، می‌رفتم وردستش می‌ایستادم. مثل شاگرد، جلوی دستش کار می‌کردم. علیمردان هم نگاه می‌کرد، لبخند می‌زد و می‌گفت: «شاگرد خوبی هستی تو! خوب داری یاد می‌گیری.» به قهرمان کمک می‌کردم که تفنگ بسازد. کنارش می‌نشستم و به دست‌هایش نگاه می‌کردم. به من می‌گفت فلان وسیله را بده دستم. وسیله را که می‌گرفت، دوباره مثلاً می‌گفت پیچ گوشتی را بده. آن قدر سرش به کارش گرم بود که سر بلند نمی‌کرد. درست کردن تفنگ خیلی لذت داشت. از وقتی که دسته ی آن را می‌ساخت، تا وقتی که لوله‌اش را درست می‌کرد، من یک لحظه هم از کنار دستش دور نمی‌شدم. علاقه ی زیادی به درست کردن تفنگ داشتم. چون قهرمان شکارچی هم بود، خودش از تفنگ‌هایش در وقت شکار استفاده می‌کرد. دسته ی تفنگ‌ها از چوب بود. من چوب‌ها را خوب صاف می‌کردم و می‌دادم دستش. لوله ی تفنگ‌ها را هم با مهارت می‌ساخت. آن قدر خوب می‌ساخت که فکر می‌کردی این تفنگ‌ها را توی کارخانه ساخته‌اند. یک روز پدرم که آمده بود به ما سر بزند، به قهرمان گفت: «یک تبر تیز و خوب برایم می‌سازی؟ یک تبر که با آن چیلی بشکنیم و برایمان درست و حسابی کار کند.» قهرمان گفت: «چرا نسازم؟!» بعد با شوخی ادامه داد: «دخترت فرنگیس شاگرد من است و دارد یاد می‌گیرد. تبر را با فرنگیس می‌سازیم.» آن روز مشغول درست کردن تبر شد. کارش طول کشید. توی کوره دمید تا داغ شد. بعد یک تکه آهن بدون شکل را گذاشت تا خوب خوب سرخ شد و با پُتک بنا کرد به کوبیدن روی آن. یک طرفش، جای یک سوراخ برای دسته ی آن گذاشت و آن قدر طرف دیگرش را کوبید تا به شکل تبر در آمد. لبه ی تیز تبر را که ساخت، چوبی آورد و حسابی صاف کرد و بعد دسته ی تبر را هم درست کرد. کارش که تمام شد خوب به تبر نگاه کرد و با افتخار گفت: «ببین فرنگیس، چه تبری برای پدرت ساختم. حرف ندارد. برای همه کار می‌تواند ازش استفاده کند.» تبر را گرفتم و نگاهش کردم. توی دستم چرخاندم. قهرمان پرسید: «چه طور است؟» در حالی که هنوز داشتم تبر را سبک سنگین می‌کردم گفتم: «خیلی خوب، عالی!» به لبه‌اش دست کشیدم. تیز و براق بود. خوشم آمد. گفتم: «کاش این تبر مال من بود.» قهرمان لبخندی زد و گفت: «تو و پدرت ندارید با هم استفاده کنید.» چند روز بعد که پدرم آمد آن طرف‌ها، قهرمان تبرش را به او داد و گفت: «بیا، این هم یک تبر تیز و کاری. برای کندن چیلی حرف ندارد.» پدرم همان جا تبر را داد دست من و گفت: «زحمت این تبر و کندن چوب‌ها بیشتر با فرنگیس است. فرنگیس هنوز هم زحمت ما را می‌کشد.» به پدرم نگاه کردم و از عمق جان گفتم: «کاکه! تا آخر عمر، نوکریت را می‌کنم نور چشممی.» ◀️ ادامه دارد ... ................................. 🔹 : «فرستادن داستان به دیگر رسانه ها تنها با ذکر نشانی همین کانال، مجاز است.» 🌳 💠 «زندگی زیباست» http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ 👏 بِجُنب! 🌌 / نهج البلاغه ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠 ☀️ 💠ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 صد جوان امروز، صد مدیر موفق فردا 🌳 💍 🔷 @sad_dar_sad_ziba 🔷 ۩๑▬▬▬✨✨✨▬▬●
‌‌‍‌‌‎‎「🍃「🌹」🍃」 🌳 اگر می‌خوای ثمر درختی بهتر بشه، بايد اون درخت رو از ريشه تقويت كنی. ❇️ اگر به دنبال رشد و تکامل و بهبود هستی، بايد اول باورهای درونی خودت و آنچه رو كه به چشم نمی‌آد تغيير بدی! 🌊 آقای روان شناس 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🔹🔸🔹🔸 ❇️ طی چند روز تعطیلی در یک هفته از سال: 🔹 حدود ۵ درصد مردم ایران به مشهد سفر کردند و حدود ۴ درصد به شمال کشور! 🔹 ازدحام در فرودگاه امام خمینی به حدی بود که برخی به سختی به پروازهایشان رسیدند. 🔹 طی دو هفته‌ی قبل، مردم ۱۲ میلیارد دلار برای خرید خودرو در بانک‌ها پول مسدود کردند. 🔹 مجموع خودرو تولید داخل در سال به یک‌میلیون و ششصد هزار دستگاه رسیده است. 🔹 ظرفیت کنسرت ها با بلیط ۲ و ۵ میلیونی به سرعت تکمیل می شود. 🔹 طی هفته قبل اعلام شد مردم ایران چهارمین دارنده‌ی ارز دیجیتال جهان هستند. 🔹 پس از روسیه، بالاترین میزان گردشگر ترکیه مربوط به ایران است. 🔹 اورژانس اعلام کرد یک نفر ۴۲۰۰۰ بار مزاحمت تلفنی داشته اما چون ممکن است روزی برایش مشکل پیش بیاید تلفنش را مسدود نمی کنیم! 🔹 مغازه های محلات معمولاً یا بزرگ‌تر شده اند، یا به املاکی و غذاخوری‌های متنوع تبدیل شده اند که تا نیمه های شب شلوغ هستند. ⬅️ اما رسانه کاری کرده که عموم مردم ما احساس کنند فقیرترین و بدبخت‌ترین ملت دنیا هستند. 🔷 /جهان رسانه 📡 💻 📱 ╭─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─ ‌ ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
مسئولان پارالمپیک، مقام نخست مسابقات و نشان طلای «صادق بیت سیاح» را به دلیل به دست گرفتن پرچمی با نام حضرت ام البنین، از او پس گرفتند. لعنت بر آن تفکری که نمادهای هم جنس بازی را ترویج می‌کند ولی به خاطر پرچم حضرت ام البنین، نشان طلا و مقام نخست را پس می‌گیرد و آن گاه شعار می دهد که «ورزش را سیاسی نکنید!» با چنین جهان متناقض و تنفرآوری روبه‌رو هستیم. 🔺 ┄┅┅┅┅♦️┅┅┅┅┄ /غرب و شرق شناسی مصداقی 🏁 ╭─┅═💠🌏💠═┅─ ‌ ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═💠🌎💠═┅─
دوباره بر سر چشم تو جنگ است تو باشی زندگی خوش آب و رنگ است تو مثل ماه و خورشیدی عزیزم! کنارت روز و شب‌هایم قشنگ است «صفيه‌ قومنجانی» ☘ «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ╔🌸🍃═══════╗
‌‌‍‌‌‎‎「🍃「🌹」🍃」 🌾 عبور از رنج 🌊 آقای روان شناس 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃 «رهف سعد» یکی از هزاران کودک خردسال فلسطینی است که به این سرنوشت دچار شده است. 🍃 @sad_dar_sad_ziba
🥀 زخم‌ آمد و در وجود تو مرهم شد اشک آمد و در نگاه تو شبنم شد یک‌ روز که لبخند زدی ای دل من!  اندوه تو را به کوه دادم خَم شد «سیروس عبدی» ☘ «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ╔🌸🍃═══════╗
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «فرنگیس» ⏪ بخش ۲۷: از آن به بعد، کار روزانه‌ام که تمام می‌شد، می‌رفتم وردستش می‌ای
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «فرنگیس» ⏪ بخش ۲۸: هر وقت پدرم برای دیدن من به گور سفید می‌آمد، تا نیمه‌های راه با او می‌رفتم و بدرقه‌اش می‌کردم. هر چه قدر می‌گفت روله (عزیزم) فرنگیس برگرد، قبول نمی‌کردم. خوشم می‌آمد تا نزدیک مزرعه‌ها بروم و پدرم دلش خوش شود. این بار هم با هم راه افتادیم. خوش‌حال بودم که حالا یک تبر تیز و تازه دارد. توی راه، تبر را از دستش گرفتم تا راحت‌تر برود. به موهایش که نگاه کردم، دیدم دانه‌های سفید، موی سرش را پوشانده است. وسط راه، خندید و گفت: «دیگر تبر را بده و برگرد خانه‌ات. باز مثل همیشه به زحمت افتادی.» تبرش را دادم و ایستادم و رفتنش را تماشا کردم. روی سنگی نشستم و تا وقتی پدرم از پیچ جاده ی خاکی گم نشد، از جا بلند نشدم. غروب بود. به طرف روستای گور سفید راه افتادم. دلم گرفته بود. با خودم گفتم: «چه دنیایی است! قبلاً این راه را با پدرم می‌رفتم، حالا باید او از آن راه برود و من از این راه.» چون آوه‌زین و گور سفید به هم نزدیک بودند، زیاد به خانه ی پدر و مادرم رفت و آمد می‌کردم. پیاده از کنار مزرعه‌ها راه می‌افتادم تا به آوه‌زین می‌رسیدم. به خواهرها و برادرهایم رسیدگی می‌کردم و سعی می‌کردم کم و کسری نداشته باشند. رحیم و ابراهیم که نوجوان بودند، بقیه هم داشتند بزرگ می‌شدند. وقتی ازدواج کردم، رحیم شانزده سالش بود و ابراهیم دوازده سال. جمعه هشت سال، لیلا هفت سال، ستار پنج سال و جبار و سیما هم یک ساله بودند. کارهای خانه ی مادرم را انجام می‌دادم، در کارگری به پدرم کمک می‌کردم و بعد به روستای خودمان برمی‌گشتم و به کارهای خانه ی خودم می‌رسیدم. بعد از مدتی، دو بار باردار شدم اما هر بار بچه‌ام از دست رفت. انگار بچه‌دار شدن هنوز برایم زود بود. خیلی آرزو داشتم خداوند به من فرزندی بدهد. باید همچنان منتظر می‌ماندم. رحیم و ابراهیم نوجوان بودند. گاهی می‌آمدند و از انقلاب حرف می‌زدند. از مردی می‌گفتند که روحانی است و ضد شاه است. پدرم می‌ترسید و مرتب به برادرهایم می‌گفت: «مواظب خودتان باشید. به شهر که می‌روید، حواستان باشد. نکند یک وقت به دست ژاندرام ها بیفتید.» رحیم و ابراهیم با هم می‌رفتند و با شور و اشتیاق از خبرهای شهر و کرمانشاه حرف می‌زدند. دیگر کمتر توی روستا می‌شد دیدشان. می‌گفتند امام که بیاید، خیلی چیزها تغییر می‌کند. ما هم خوشحال بودیم. رحیم و ابراهیم هر روز خبر تازه‌ای می‌آوردند. همه امیدوار بودند با آمدن امام، فقر و ناراحتی و نداری هم از مردم میان مردم برود. آن موقع‌ها، گیلان غرب شهر کوچکی بود. روزی که انقلاب پیروز شد، شادی مردم را فراموش نمی‌کنم. روستایی‌ها نشسته بودند و با شادی عکس امام را در دست گرفته بودند. ◀️ ادامه دارد ... ................................. 🔹 : «فرستادن داستان به دیگر رسانه ها تنها با ذکر نشانی همین کانال، مجاز است.» 🌳 💠 «زندگی زیباست» http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
تا به روی زندگی لبخند نزنی، زندگی به تو لبخند نخواهد زد. این قانون جهان آفرینش است که هر چه بکاری، دیر یا زود، این‌جا یا آن ‌جا همان را درو خواهی کرد. 🌱 تا می‌توانی خوبی بکار! 🌸 «زندگی زیباست» 🌱 @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ 🌓 غم و شادی دنیا 🌌 / نهج البلاغه ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠 ☀️ 💠ঊঈ═┅─
🍃 بدون تو... ☘ «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ╔🌸🍃═══════╗
شاید پشت زیباترین لبخند بیش‌ترین رازها نهفته باشد. چه بسا که زیباترین چشم بیش‌ترین اشک‌ها را ریخته و مهربان‌ترین دل بیش‌ترین دردها را کشیده باشد. «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba 🍃🍂 🍂🍃
‌‌‍‌‌‎‎「🍃「🌹」🍃」 💡 چراغی روشن کن! 🌊 آقای روان شناس 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇩🇪 صحنه‌هایی جالب از برلین آلمان ┄┅┅┅┅♦️┅┅┅┅┄ /غرب و شرق شناسی مصداقی 🏁 ╭─┅═💠🌏💠═┅─ ‌ ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═💠🌎💠═┅─
🌹 🇮🇷 ایران در المپیادهای علمی جهانی سال ۲۰۲۴ میلادی سوم شد. ❇️ با پایان المپیادهای علمی سال ۲۰۲۴ میلادی، در ۵ المپیاد با بیشترین کشور شرکت‌کننده (۱ز ۵۳ تا ۱۱۰ کشور) ایران با کسب ۱۰ نشان طلا، ۱۰ نقره و ۲ برنز در جایگاه سوم جهان قرار گرفت. 🌱 امید 🌳 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼🍃🌹🍃✼══┅┄
「📿」 💚 معبودا تو چه گونه معشوقی هستی که خود، دعوت می‌کنی و فرامی‌خوانی؟ 🌿 کدامین معشوق می‌گوید: صد بار اگر تــوبه شکستی بازآ! 🤲🏼 🌳 @sad_dar_sad_ziba
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «فرنگیس» ⏪ بخش ۲۸: هر وقت پدرم برای دیدن من به گور سفید می‌آمد، تا نیمه‌های راه با
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «فرنگیس» ⏪ بخش ۲۹: ابراهیم و رحیم همان اوایل انقلاب، وقتی که سپاه تشکیل شد، رفتند و عضو شدند. تفنگ را که توی دستشان می‌دیدم، با حسرت نگاهشان می‌کردم و می‌گفتم: «خوش به حالتان!» سال ۱۳۵۹ بود. تازه نوزده سالم شده بود. روی مزرعه ی مردم مشغول کار بودیم. تابستان تازه تمام شده بود. خرمن ها را جمع کرده بودیم و می‌خواستیم برای پاییز آماده شویم. گه گاه صدای دامب و دومبی از دور می‌شنیدیم. مردهای ده که جمع می‌شدند، می‌گفتند: «صدامی‌ها می‌خواهند حمله کنند.» برادرهایم رحیم و ابراهیم رفتند و دوره ی آموزش نظامی دیدند. رحیم بیست و یک سالش بود و ابراهیم شانزده سال داشت. هر دو شبیه هم بودند؛ هم از نظر قیافه و هم رفتار. هر دو قد بلند و قوی هیکل بودند. اصلاً خانوادگی همگی قد بلند و قوی هیکل بودیم. با همان لباس‌های کردیشان می‌رفتند. گاهی که می‌آمدند، با نگرانی از شروع جنگ حرف می‌زدند. مادرم نگران بود و دائم به آن دو تا می‌گفت: «کم این طرف و آن طرف بروید. می‌ترسم بلایی سرتان بیاید.» رحیم و ابراهیم چیزی نمی‌گفتند، ولی معلوم بود نگران هستند. یک بار از رحیم پرسیدم: «چرا جنگ؟ مگر ما چه کرده‌ایم؟» رحیم خوب از این چیزها سر در می‌آورد جواب داد: «عراق می‌خواهد از مرز قصر شیرین حمله کند.» ترسیدم. به سینه زدم و گفتم: «براگم، مواظب خودتان باشید.» رحیم که انگار ترس‌ را توی صورت من دیده بود گفت: «مگر بمیریم و اجازه بدهیم این نمک‌ به حرام‌ها خاک ما را بگیرند.» قصر شیرین به گیلان غرب نزدیک بود و گاهی صدای بمب‌هایی را که در قصر شیرین می افتاد، می‌شنیدیم. مردها عصبانی بودند و ناراحت. زن‌ها و بچه‌ها هم دلهره داشتند. مردها می‌گفتند: «مگر ما بی‌غیرت باشیم که سربازهای عراقی این قدر راحت بخواهند کشور ما را بگیرند.» دیگر دست و دلمان به کار نمی‌رفت. شب و روزمان شده بود حرف زدن درباره ی صدای بمب‌ها و توپ‌هایی که می‌شنیدیم. گاهی مردمی را می‌دیدیم که از قصر شیرین می‌آمدند و با مقداری وسایل، از روستای ما رد می‌شدند. چون گور سفید مابین قصر شیرین و گیلان غرب بود، زیاد آن ها را می‌دیدیم. یک بار خانواده‌ای را دیدم که هراسان بودند. خسته و خاکی و پیاده بودند. مرد آن ها با ترس گفت: «خواهر، می‌شود آب و نان به ما بدهید؟» سریع رفتم خانه و برایشان آب و چند تا نان ساچی آوردم. بچه‌هایشان با حرص، نان‌ها را می‌خوردند. تعارفشان کردم بیایند خانه. قبول نکردند. گفتند باید بروند. پرسیدم: «چه خبر است؟» زن که بچه‌اش را بغل کرده بود، گفت: «خواهر، خدا کند که نبینی. تمام شهر شده خرابه. دارند جلو می‌آیند. اگر به شما برسند، دیوانه می‌شوید. تا خبری نشده، فرار کنید. نمانید این جا.» ◀️ ادامه دارد ... ................................. 🔹 : «فرستادن داستان به دیگر رسانه ها تنها با ذکر نشانی همین کانال، مجاز است.» 🌳 💠 «زندگی زیباست» http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
🍀🍁🍀 گامی به راه و گامی در انتظار دارم سرگشته روزگاری پَرگاروار دارم دلبسته‌ی امیدی در سنگلاخ گیتی رَه بی‌شکیب پویم، دل بی‌قرار دارم یک عمر می‌زدم لاف از اختیار و اینک چون شمع، اشک و آهی بی‌اختیار دارم گو ابرِ غم ببارد تا همنشین عشقم از غم چه باک دارم کاین غمگسار دارم نبود روا که گیرم جا در حضیض پَستی سیلم که هستی خود از کوهسار دارم سرشارم از جوانی هر چند پیر دهرم چون سرو در خزان نیز رنگ بهار دارم از خاک پاک مشهد نقشی است بر جبینم شادم «امین» که از دوست، این یادگار دارم «امام خامنه ای» (سایه اش پایدار) فارسی   ┏━🦋━━•••━━━━┓ 🦋 @sad_dar_sad_ziba 🦋 ┗━━━━•••━━🦋━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩 فَإِنَّ حِزبَ اللهِ هُمُ الغالِبون ...🌷... / یاد یاران ………………………………… @sad_dar_sad_ziba ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
اگر انسان سرمایه‌اش را در مغزش بگذارد نه در کیف پولش، هیچ دزد و راهزنی نمی‌تواند آن را از او برباید. 🌿 «زندگی زیباست» 🌳 @sad_dar_sad_ziba
✔️ بهترین عدالت 💎 ……………………………………… 🌿 «زندگی زیباست» 🍃 @sad_dar_sad_ziba
‌‌‍‌‌‎‎「🍃「🌹」🍃」 🕊 فقط کسانی می تواننــــد لذت پرواز را بچشـــــند که از سقوط نمی ترســـــند. 🌊 آقای روان شناس 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
༺◍⃟☀️჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ کتاب بخوانیم... شاید در کتابی که می خوانیم جمله‌ای، شخصیتی یا کلیدی برای قفل درون ما وجود داشته باشد. 🌃 / اجتماعی 💐 «همه چیز برای زندگی زیبا» ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─