💪🏽 قوی ترین مردم جهان!
💎 #دُرّ_گران
………………………………………
«همه چیز برای زندگی زیبا»
💐 @sad_dar_sad_ziba 💐
با ایستادن و زل زدن به آب
نمیشود از دریا عبور کرد.
نگذار
عمرت به خیالپردازی درباره ی آرزوهای واهی سپری شود!
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
💫 @sad_dar_sad_ziba 💫
🌿🍁🌿
اصطلاح «حرف مفت زدن» از چه زمانی بین مردم جا افتاد؟
در زمان ناصرالدین شاه اولین تلگرافخانه تأسیس شد اما مردم استقبالی نکردند و کسی باور نداشت پیامش با سیم به شهر دیگری برود.
به ناصرالدین شاه گفتند تلگرافخانه
بیمشتری مانده و کارمندانش آن جا
بیکار نشسته اند.
ناصرالدین شاه دستور داد به مدت یک ماه مردم بیایند مجانی هر چه میخواهند تلگراف بزنند و چون مفت شد همه هجوم آوردند و بعد از مدتی دیدند پیامهایشان به مقصد میرسد و به همین خاطر هجوم مردم روز به روز زیادتر شد در حدی که دیگر کارمندان قادر به پاسخگویی نبودند!
سرانجام ناصرالدین شاه که مطمئن شده بود مردم ارزش تلگراف را فهمیدهاند، دستور داد سردر تلگرافخانه تابلویی بزنند بدین مضمون:
«بفرموده شاه از امروز حرف مفت زدن ممنوع!» و اصطلاح حرف مفت زدن از آن زمان به یادگار مانده است.
🍁🌿🍁
🌿 @sad_dar_sad_ziba
🛣 «خیابان خدایان»
جایی در شهر سورابایا در کشور اندونزی که مسجد، کلیسای کاتولیک، کلیسای پروتستان، معابد بودایی ها، هندوها و کنفوسیوسیها ردیف در کنار هم قرار گرفتهاند؛ چیزی مثل «چهار راه ادیان» در تهران.
🌿 @sad_dar_sad_ziba
202030_2110509552.mp3
8.22M
🎶 #همه_ی_اون_روزها
🎙 «رضا صادقی»
#ترنم_ترانه
/موسیقی 🎼🌹 🎵
_____________
🗞 #مجله_ی_مجازی «صد در صد»
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🌿🌿🌿
در روزهای سالگرد درگذشتش
به یاد #قیصر شعر فارسی
🌺🌺🌺🌺🌺
#شور_شیرین_شعر فارسی
┏━🦋━━•••━━━━┓
🦋http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba 🦋
┗━━━━•••━━🦋━┛
🌸 زندگی زیباست 🌸
🌿🌿🌿 📒 «راهبی که فراری اش را فروخت» ⏪ بخش ۱۲: /ادامه ی فصل ۳: «دگرگونی معجزه آسای جولیان منت
🌿🌿🌿
📒 «راهبی که فراری اش را فروخت»
⏪ بخش ۱۳ :
فصل ۴ :
«ملاقاتی جادویی با خردمندان سیوانا»
بعد از ساعتهای مدید راه رفتن در مسیرهایی پیچیده و دشوار و کوره راههای پوشیده از علف، دو مسافر به درهای سرسبز و انبوه میرسند. یک طرف دره، کوههای پوشیده از برف هیمالیا بود که مانند سربازان آفتاب سوختهای که از محل استراحت ژنرالشان محافظت میکنند، از آن دره حفاظت میکردند. در طرف دیگر، جنگلی انبوه بود از درختان کاج که پیشکش فوق العاده ی طبیعت بودند به این سرزمین جذاب و خیالی.
مرد خردمند نگاهی به جولیان میاندازد و به آرامی لبخند می زند:
«به نیروانای سیوانا خوش آمدی!»
همراه یکدیگر از راهی که کمتر کسی از آن عبور کرده بود، پایین میروند و داخل جنگل انبوهی میشوند که دره را شکل داده بود. بوی کاج و چوب صندل در هوای خنک و تروتازه ی کوهستان به مشام میرسد. جولیان اینک با پای برهنه، برای تسکین درد پاهایش، رطوبت خزهها را زیر انگشتانش احساس میکرد. از دیدن گلهای ارکیده ی پررنگ و انبوهی از دیگر گلهای زیبا که در میان درختان به رقص درآمده بودند، متعجب شده بود. انگار گلها برای زیبایی و شکوه این قطعه ی کوچک از بهشت، شادی میکردند.
جولیان از فاصله ی دور صداهای آرامی میشنید که گوش نواز و آهسته بودند. بدون کوچکترین صدایی به دنبال مرد خردمند میرفت. بعد از پانزده دقیقه راه رفتن، دو مرد به فضای بازی در جنگل میرسند. در مقابل، منظرهای بود که جولیان منتلِ دنیادیده که به ندرت شگفت زده میشد، نمیتوانست حتی تصورش را هم بکند، دهکدهای کوچک که فقط از گل رز درست شده بود. در مرکز دهکده، معبدی کوچک قرار داشت، از آن معبدهایی که جولیان در سفرهایش به تایلند و نپال دیده بود، اما این معبد از گلهای قرمز و سفید و صورتی ساخته شده بود که با نوارها و ترکههای بلند رنگارنگ، نگه داشته شده بود. به نظر میرسید کلبههای کوچکی که در فضاهای باقیمانده پراکنده بودند، خانههای ساده ی خردمندان باشند. آنها هم از گل رز درست شده بودند. جولیان مات و مبهوت شده بود.
راهبانی که ساکن دهکده بودند و جولیان میتوانست آنها را ببیند، شبیه همسفرش بودند. اکنون دیگر میدانست نام آن خردمند «یوگی رامان» است. او توضیح داد که پیرترین خردمند سیواناست و رهبر این گروه است.
ساکنان این سرزمین رؤیایی به طرزی حیرت انگیز جوان به نظر میرسیدند و با متانت و هدف حرکت میکردند. هیچ کدام صحبت نمیکردند، در عوض، با انجام وظایفشان در سکوت، به آرامش این محل احترام میگذاشتند.
مردانی که به نظر میرسید ده نفر باشند، همگی لباس فرم قرمزی مانند یوگی رامان پوشیده بودند و با ورود جولیان به دهکده، با آرامش به او لبخند زدند. همه ی آنها آرام، سالم و عمیقاً راضی به نظر میرسیدند. انگار خیلی از فشارهایی که ما را در دنیای امروزی کلافه کرده، در آن مکان سرشار از آرامش، هیچ جایی نداشت. جولیان کوله بار خود را بسته و به سوی محیطی وسوسه انگیز رفته بود. با اینکه بعد از سالها چهرهای جدید به آنها پیوسته بود، واکنششان آرام بود و فقط به نشان خوشامدگویی به مسافری که از راه دور آمده، تعظیمی ساده میکردند.
⏪ ادامه دارد...
………………………………………
🌱 #حس_خوب
☘ @sad_dar_sad_ziba ☘
🌿🌿🌿
من کجا، باران کجا و راه بى پایان کجا؟
آه این دل دل زدن تا منزل جانان کجا؟
اى حریر از شانه هایت ریخته تا راه من
عطر خوبت را بگو آخر کنم پنهان کجا؟
من غریق رودهاى خفته در نام توام
مرغ دریایى کجا و بیم از طوفان کجا؟
هرچه کوی ات دورتر، دل تنگ تر، مشتاق تر
در طریق عشقبازان مشکل آسان کجا؟
کاتبان گفتند شب، تکثیر گیسوى تو است
نور خورشید انعکاس چشمه ى روى تو است
بى قرار دیدنت این خاک باران خورده است
خواب چشمان مرا امشب خیالت برده است
«پوریا سوری»
🌺🌺🌺🌺🌺
#شور_شیرین_شعر فارسی
┏━🦋━━•••━━━━┓
http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba
┗━━━━•••━━🦋━┛
با فرزندتان صحبت کنید!
صحبت کردن با کودکان به آن ها کمک
می کند که سخن گفتن و #مهارت_های_اجتماعی را یاد بگیرند.
این کار باعث می شود که #اعتماد_به_نفس کودک نیز افزایش یابد!
─┅═ঊঈ🍃🌳🍃ঊঈ═┅─
#باغچه
/خانوادگی
─┅═ঊঈ🦋🌹🦋ঊঈ═┅─
↙دوستان خود را به این جا دعوت کنید!
@sad_dar_sad_ziba
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸