eitaa logo
🌸 زندگی زیباست 🌸
773 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
3هزار ویدیو
22 فایل
°•﷽•° 📰 #مجله_ی_مجازی 🌸 زندگی زیباست 🌸 «همه چیز بَـــراے زندگۍ زیــ★ـݕـا» رسانه های دیگر ما: «خانه ی هنر و هنرمندان» http://eitaa.com/rooberaah «ارج» http://eitaa.com/arj_e_ensan ارتباط با مدیر: @kooh313 تبادل و تبلیغ: @fadakq2096
مشاهده در ایتا
دانلود
چه جذاب و دوست‌داشتنی است... کسی که حرف حرف خودش نیست، حرفِ خدایش است؛ کسی که در تعاملاتش نفع خودش را در نظر نمی‌گیرد و می‌بیند «حق» کدام است ؟ کسی که در روابطش هرگز کاری نمی‌کند که دوست ندارد با خودش انجام دهند؛ کسی که در احترام گذاشتن‌ها به دنبال مقام و جایگاه نیست؛ کسی که در تایید کردن حرف های دیگران (ویا پسند کردن‌ِ پست‌های آنها) به حق بودنِ کلام فرد توجه می‌کند نه به اینکه رابطه‌ و جایگاهش در چشم مردم خراب می‌شود یا نه؟ کسی که.... *«همانا برترین انسانها در پیشگاه خدا کسی است که عمل به حق در نزد او دوست داشتنی‌تر از باطل باشد هرچند از قدر او بکاهد و به او زیان رساند و باطل به او سود رساند و بر قدر او بیافزاید «-بخشی از خطبه125- »*
⭕️ کتاب «#داستان_رویانا»، تاریخ شفاهی اقدامات «#شهید_دکتر_سعید_کاظمی_آشتیانی» خاطرات ناب و منتشر نشده از روند شکل‌گیری پژوهشگاهی را روایت می‌کند که موفق به درمان #ناباروری و سلول درمانی و شبیه‌سازی شد. 🔹در بخشی از مقدمه این کتاب می‌خوانیم: «پس از جنگ تحمیلی، عده ای جوانِ از جنگ برگشته دور هم جمع شدند و تصمیم گرفتند مجموعه ای را راه اندازی کنند که برای اولین بار مشکل «#نازایی» را در کشور حل می کرد. انگیزۀ آنها برای حرکت، امید به توشۀ آخرتی بود که از ثمرۀ تلاششان فراهم می‌آمد. سالها بعد از آن همه تصمیمات و اقدامات و رنجها، نتیجۀ کارشان نماد پیشرفت ایران شد و به باز کردن گره زندگی خانواده‌های گرفتار انجامید. #روزی_۳۴_صفحه_کتاب_بخوانیم! 📚@sad_dar_sad_ziba📚
⚫️ ⚫️ روایت دوم: ورود کاروان امام به کربلا راوی می گوید: امام همچنان به راه خود ادامه داد تا به ۲ فرسخی کوفه رسید؛ در این هنگام به حربن یزید ریاحی که هزار سوار همراه او بود ، برخورد. اباعبدلله علیه السلام به حر فرمود: با مایی یا علیه ما هستی؟ حر عرض کرد: علیه تو یا اباعبدالله. حر مانع از بازگشت امام به مدینه شد و گفت : ای فرزند رسول خدا اجازه بازگشت نداری ، ولی راهی را در پیش بگیر که نه وارد کوفه شوی و نه به مدینه بازگردی تا من برای ابن زیاد عذر بیاورم که تو راهت را کج کردی. امام حسین علیه السلام به سمت چپ حرکت کرد تا به سرزمین « غدیب هجانات» رسید. راوی می گوید: نامه ای از عبیدالله به حر رسید و او را به خاطر رفتار نرمش با امام سرزنش کرد. حر با سپاهش جلوی حرکت امام را گرفت. امام فرمودند: مگر به ما نگفتی از راهی که می رفتیم خارج شویم؟ حر گفت: آری ولی نامه ای از امیر عبیدالله به دستم رسید ، که در آن به من امر کرده تا بر شما سخت گیری کنم. راوی می گوید : امام حسین از هر راهی که می رفت یا جلویش را می گرفتند یا مسیرش را تغییر می دادند تا این که روز دوم محرم به کربلا رسید... منبع: مقتل ⚫️ @sad_dar_sad_ziba ⚫️
266240_-210318.mp3
11.45M
رسیده کاروونی از دلِ تب دار صحرا... ⚫️ @sad_dar_sad_ziba ⚫️
...فَتَلقّی آدَمَ مِنْ رَبِّه کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیه پس آموخت آدم از پروردگارش کلماتی را و به سوی او توبه نمود... 📜 سوره ی بقره، آیه ۳۷ پی‌نوشت: ای کلمه ی رسیدنِ به خدا، حُسِیـــــــن...❤️ ⚫️ @sad_dar_sad_ziba ⚫️
🌸 🏴 زنانِ کربلا: بی بی زینب کبری «سلام‌الله علیها» در بازار کوفه، در حال اسارت، آن خطبه‌ی شگفت آور را ایراد کرد؛ لفظ مثل پولاد محکم، معنا مثل آب روان تا اعماق جانها می‌نشیند. در آن‌چنان وضعیتی زینب کبری «سلام‌الله علیها» مثل خود امیرالمؤمنین «علیه‌السلام» حرف زد؛ تکان داد دل‌ها را، جان‌ها را و تاریخ را. حضرت آیت‌الله خامنه‌ای؛ ۹۲/۰۸/۲۹ ⚫️ @sad_dad_sad_ziba ⚫️
📡 💻 📱 📿ذکر بعد از نماز ‌ ‌ ⚫️ @sad_dar_sad_ziba ⚫️
⚫️⚫️ روایت سوم: حضرت رقیه سلام الله علیها یكي از مصيبت هايي كه در شام براي اهل بيت عليهم السلام رخ داد، شهادت حضرت رقيّه خاتون عليها السلام بود. زنان خاندان نبوّت شهادت پدران را از كودكان پنهان مي داشتند و مي گفتند: پدرانتان به سفر رفته اند. رقیه خاتون شبي با حالت پريشاني از خواب بيدار شد و گفت: پدرم حسين عليه السلام كجاست؟ اكنون او را ديدم! زنان و كودكان از شنيدن اين سخن گريان شدند و شيون از ايشان برخاست. يزيد از خواب بيدار شد و گفت: چه خبر است؟ جريان را به او خبر دادند. آن لعين دستور داد سر پدر را براي او ببرند... دستمالي روي سر انداختند و آن طبق را جلو آن دختر نهادند. پرده از آن بر گرفت و گفت: اين سر كيست؟ گفتند: سر پدر توست. سر را از ميان طشت برداشت و به سينه گرفت و مي گفت: «پدر جان، كي تو را با خونت خضاب كرد! اي پدر كه رگهاي گردنت را بريد! اي پدر، كي مرا در كودكي يتيم كرد! پدر جان، بعد از تو به كه اميد وار باشيم؟ پدرجان، اين دختر يتيم را كي نگهداري و بزرگ كند!». و از اين سخنان با او گفت، تا اينكه لب بر دهان شريف پدر نهاد و سخت بگريست تا غش كرد و از هوش رفت. چون او را حركت دادند از دنيا رفته بود. منبع: نفس المهوم ⚫️ @sad_dar_sad_ziba ⚫️