🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم» ⏪ بخش ۱۱۴: _دانیال! مشکلت چیه؟ هیچ وقت یادم نمی آد واسه
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم»
⏪ بخش ۱۱۵:
دو دکمه ی اول پیراهنش پارگی داشت و پنجه می کشید بر روح زخم خورده ام تیزی آینه، سینه ی مردانه اش را درید. بوسه زدم بر فراخی سینه ی ستبرش. بارها؛ بارها و بارها. آرام نمی شد قلب آتش گرفته ام. بیش تر شعله می کشید.
تمام روحم می سوخت. کاش بیش تر چشم به تماشایت می سپردم و حفظ می شدم تک تک حرکات را. کاش سراپاگوش می شدم و تمام شنیدن هایم، پر می شد از موج صدایت. می دانی خیلی وقت است برایم قرآن نخوانده ای؟ کاش دیشب، بچگی به خرج نمی دادم و صدای نفس هایت را برای آخرین بار در مغزم ذخیره می کردم.
موهایش را با انگشتانم، شانه زدم. به صورتش دست کشیدم و او لبخند زد. چه قدر، دلم هوای خندیدنش را کرده بود. عاشق که باشی، دل خوش می کنی به دل خوشی های معشوقت و من عاشقانه دل خوش کردم.
«این قلب ترک خورده ی من، بند به مو بود
من عاشق او بودم و او عاشق او بود»
باران اشک می بارید و با خوشی حسام راه می آمد. باریدم. دستانش را بوسیدم. حالا باید جمله ای را که قرار داشتم روز عروسی به او بگویم، می گفتم. دست و پا شکسته کلمات فارسی را در ذهنم ردیف کردم. به چشمان بسته اش خیره شدم و نجوا کردم:
«امیر مهدی جان! اندازه ی تمام دوستت دارم های دنیا دوستت دارم!»
صدای گریه ی دانیال و دو جوان بلند شد؛ اما لبخند را بر لب های حسام دیدم.
کاش روحم با او پر می کشید. امیر مهدی، بهترین ها را برایم رقم زد و حالا من در کربلا وداعش را لبیک گفتم. به اصرار دانیال عازم هتل شدیم که یکی از آن جوانان نظامی، صدایم زد و نایلونی به سمتم گرفت.
_ گوشی سیده. خاموشه. فکر کنم شارژش تموم شده.
کیسه را گرفتم و به هتل برگشتیم.
وسایلم را جمع میکردم و دانیال اشک ریزان، دل به تماشایم سپرده بود. تهوع و درد، شروع شد. ناخواسته به تخت پناه بردم. دانیال با لیوانی آب و قرص، کنارم روی تخت نشست.
_ این ها رو بخور سارا! باید قوی باشی.
فاطمه خانم تمام چشم امیدش به تو هست.
حسام به خواسته ی قلبش رسید.
میان حرف هایش بارید. آری! من قوی بودم. بیش تر از آنچه فکرش را بکنند. خودم آمین شهادتش را گفتم دو بار، یکی، وقتی در سوریه گم شد؛ دیگری وقتی شانه به شانه اش، صحن حسین را تماشا می کردم. باید پایش می ماندم. گرچه نمی دانم کدامش مستجاب شد.
_ از کجا خبر دار شدی؟
با بغض گفت:
_ صبح با گوشیش تماس گرفتم.
گفت داره می ره گشتزنی اما خواست بهت چیزی نگم که نگران نشی. بعدم گفت تا اذان ظهر برمی گرده. تو چیزی نمی پرسیدی، منم چیزی نمی گفتم. ولی همه ی حواسم بهت بود که چشم به راهی. تا این که از ظهر گذشت و هیچ خبری ازش نشد. نگران شدم. مدام به گوشیش زنگ زدم، می گفت خاموشه. دم دمای عصر، وقتی حال پریشون و سراغ گرفتن هات رو از حسام دیدم، دیگه خودم هم ترسیدم. واسه همین از بچهها سراغش رو گرفتم. اول گفتن زخمی شده و برم اون جا. وقتی که رفتم دیدم زخمی نه، شهید شده. تمام ثانیه های پریشانی ام تداعی شد و قلبم تیر کشید.
_ چه جوری شهید شده؟
چانه اش لرزید.
_ با چند نفر رفته بودن واسه گشت زنی که متوجه می شن یه عده از حرومی ها، قصد نزدیک شدن به شهر رو دارن. باهاشون در گیر می شن. حسام و دوستانش تا آخرین گلوله ی خشابشون مقاومت میکنن و به مقر خبر میدن. اما دیگه محاصره شده بودن و تا نیروها برسن، بچه ها شهید می شن.
آه از نهادم بلند شد. پس باز هم پای غیرت و پاسداری در میان بود.
_ داعشی ها چی شدن؟
لبخندش تلخ بود.
_ تارومار شدن!
صبح روز بعد سوار بر هواپیما، همراه پیکر حسام راهی ایران شدیم. در مسیر، چشم دوخته به آبی آسمان و همسفر با مسافران بی خبر، اشک ریختم و عطر به جا مانده از پیراهن حسام را بر چادرم بوییدم. قرار بود با سوغات و تربت کربلا به ایران برگردم، اما حالا داشتم حسام بی جانم را چشم روشنی سرزمین عراق می بردم. بیچاره فاطمه خانم!
به خاک ایران رسیدیم. هوای ایران پر بود از عطر نفس های حسام. فاطمه خانم، با دیدن من و تابوت پیچیده شده در پرچم فرزندش، دیگر پایی برای ایستادن نداشت. پدر که مُرد، حتی نشانی قبرش را نپرسیدم. ولی حسام بر تمام احساسم حکومت می کرد. من و دانیال بی تفاوت به مرگ پدر، حالا بی تابیمان سر به عرش می کشید، از نداشتن حسام. فاطمه خانم در راهرویی از مردان گریان با پوشش نظامی روی باند هواپیما به سمتم دوید. مرا به آغوش کشید و صورتم را بوسید.
_ زیارتت قبول مادر!
دست به تابوت پسرش کشید.
_ شهادت تو هم قبول باشه مادرم! یکی یه دونه ی من!
⏪ ادامه دارد...
.................................
🌳 #بوستان_داستان
💠 زندگی زیبا
http://eitaa.ir/sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
🌹
از چشم خود تحقیر ها به دور،
یک خانم آمریکایی پیشرفتهای زن ایرانی و آمریکایی را با هم مقایسه کرده است.
نتایج طوری نیست که خودکم بین ها احساس رضایت کنند.
#نیمه_ی_پر_لیوان
🌱 امید
@sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼🍃🌹🍃✼══┅┄
🕊჻ᭂ࿐
چیز زیادی از او نخواسته بودند
گفته بودند به خمینی توهین کن تا آزادت کنیم!
اما او حاضر شد ماهها اسارت بکشد،
با سر تراشیده در روستاها چرخانده شود،
ناخنهایش را بکشند و بعد از کلی شکنجه او را زنده به گور کنند، اما تن به این کار ندهد.
این گونه «ناهید فاتحی» این شیردختر غیور و شجاع کرد ایرانی لقب «سمیه ی کردستان» گرفت.
🔹 دختران کردستان
🔹 شیرزنان ایران
🔸جنایات کومله
#یکی_از_میان_ما ...🌷...
/یاد یاران
…………………………………
@sad_dar_sad_ziba
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
اگر زلال باشی
دنیا با زیبایی هایش
در وجود تو منعکس می شود.
🌿 «زندگی زیباست»
🌿 @sad_dar_sad_ziba
12.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌿
💠 اجرای زیبای اسماء الحسنی (نام های خدا)
🎵 «مصطفی راغب» و «محمد موسیزاده»
#ترنم_ترانه
/موسیقی 🎼🌹 🎵
🗞 #مجله_ی_مجازی «زندگی زیباست»
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🔹💠🔹
اگر میدانستید که اندیشه هایتان چه قدر
نیرومند هستند
و در آفریدن رویدادهای زندگیتان چه نقشی دارند،
حتی برای یک لحظه ی دیگر هم
افکار منفی و ناامیدی را ادامه نمی دادید!
🌊 #اقیانوس_آرام
آقای روان شناس
🗞 #مجله_ی_مجازی «زندگی زیباست»
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🌿
خدایا!
مگذار فهم نادرست ما از چیزی،
منجر به عمل شود!
🤲🏼 #نیایش
@sad_dar_sad_ziba
🔹🔹💠🔹🔹
از کسی که در سختی ها،
ریشههایت را به #امید گره میزند مواظبت کن!
🌿 «زندگی زیباست»
🌿 @sad_dar_sad_ziba
◾️◾️🌿◾️◾️
چهارصد غلام و کنیز داشت،
ولی وقتی پا به خانه ی #پیامبر نهاد گفت:
«خانه، خانه ی توست و من، کنیز تو!»
سالروز وفات امّ المؤمنین، حضرت خدیجه (درود خدا بر او) تسلیت!
◾️◾️🌿◾️◾️
[زیارت نامه حضرت خدیجه]
«بسْمِ ٱللّهِ ٱلرَّحْمنِ ٱلرَّحِیمِ»
«السَّلامُ عَلَیْک یا اُمَّ الْمُؤْمِنِینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْک یا زَوْجَةَ سَیّـِدِ الْمُرْسَلِینِ، اَلسَّلامُ عَلَیْک یا اُمَّ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ سَیِّدَةِ نِساءِ الْعالَمِینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْک یا أَوَّلَ الْمُؤْمِناتِ، اَلسَّلامُ عَلَیْک یا مَنْ أَنْفَقَتْ مالَها فِی نُصْرَةِ سَیِّدِ الاْنْبِیاءِ، وَ نَصَرَتْهُ مَااسْتَطاعَتْ وَ دافَعَتْ عَنْهُ الاْعْداءَ، اَلسَّلامُ عَلَیْک یا مَنْ سَلَّمَ عَلَیْها جَبْرَئِیلُ، وَ بلَّغَهَا السَّلامَ مِنَ اللهِ الْجَلِیلِ، فَهَنِیئاً لَک بِما أَوْلاک اللهُ مِنْ فَضْل، وَالسَّلامُ عَلَیْک وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ»
«سلام بر تو ای مادر مؤمنان، سلام بر تو ای همسر سرور فرستادگان، سلام بر تو ای مادر فاطمه زهرا سرور بانوان دو جهان، سلام بر تو ای نخست بانوی مؤمن، سلام بر تو ای آن که دارائیش را در راه پیروزی اسلام و یاری سرور انبیا هزینه کرد و دشمنان را از او دور ساخت، سلام بر تو ای آن که بر او جبرئیل درود فرستاد، و سلام خدای بزرگ را به او ابلاغ کرد، این فضل الهی گوارایت باد و سلام و رحمت و برکاتش بر تو باد.»
◾️ @sad_dar_sad_ziba
7.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 حُرمت نگه داریم تا حرمتمان را نگه دارند!
#نردبان
/دینی، اخلاقی
………………………………………
💐 @sad_dar_sad_ziba
🌳 #بهار بهانه ای است
تا به خود بهایی بدهیم،
غبار خستگی بتکانیم،
احساسی نو بپوشیم
و مهربان تر باشیم!
بهار به خاطرمان می آورد
که همیشه میتوان
از نو آغاز کرد!
🌳 بهار زندگیتان پایدار!
🍀 @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹
🇮🇷 «این جا ایرانه!»
🌸 یه تبریک خاص به مناسبت دوازدهم فروردین، روز جمهوری اسلامی
#نیمه_ی_پر_لیوان
🌱 امید
«زندگی زیباست»
@sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼🍃🌹🍃✼══┅┄