eitaa logo
🌸 زندگی زیباست 🌸
582 دنبال‌کننده
5هزار عکس
3هزار ویدیو
21 فایل
°•﷽•° 📰 #مجله_ی_مجازی 🌸 زندگی زیباست 🌸 «همه چیز بَـــراے زندگۍ زیــ★ـݕـا» رسانه های دیگر ما: «خانه ی هنر و هنرمندان» http://eitaa.com/rooberaah «ارج» http://eitaa.com/arj_e_ensan ارتباط با مدیر: @kooh313 تبادل و تبلیغ: @fadakq2096
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿 من هنوزم مثل بچه ها روی قول آدما حساب می‌کنم. یعنی اين جوری ام كه اگه یه دوست قولی بهم داد، باور دارم حتما بهش عمل می‌کنه. 🌿 @sad_dar_sad_ziba
7.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لطفاً تو یکی ما رو دوست نداشته باش! ☺️ 🤭 ツ➣ @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹🔹💠🔹🔹 🔺 کدام آزادی؟ 🌃 / اجتماعی 💐 «همه چیز برای زندگی زیبا» ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
🌿 پرسيد: قافيه چيه؟! گفتم: مثلاً شما آخر مصراع اول كه «كمرنگ» می شى ما مجبور می شيم آخر مصراع دوم «دلتنگ» بشيم! 🌴 @sad_dar_sad_ziba
🌿 خدا مهربانی است ڪہ ما را به نڪویی دانایی زیبایی و به خود می‌خواند. جنتی دارد نزدیک، زیبا و بزرگ دوزخی دارد به گمانم کوچک تر و دورتر. در پی سودایی است ڪہ ببخشد‌ ما را! 🤲🏼 🌹 @sad_dar_sad_ziba
6.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻 عجب دیوانه بازاری است این جا! 🔺 ازدواج با خود ⚫️ ┄┅┅┅┅♦️┅┅┅┅┄ /غرب و شرق شناسی مصداقی 🏁 ╭─┅═💠🌏💠═┅─ ‌ ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═💠🌎💠═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛰ کبیرکوه / ایلام / نَمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷 @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🌿🌸🌿 دوست داشتن یک نفر باید این جوری باشه که: دستت رو وارد روحش کنی و دنبال زخم هاش بگردی، بعد تمام عشق و علاقه‌ت رو مثل مرهم بریزی رو اون زخم ها و بعد صبر و حوصله و تحمل کنی تا آروم آروم ترمیم بشن. 🌊 آقای روان شناس 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🔹🔹🔻🔹🔹 🔸 عابران اجاره‌ای یکی از طرح‌های قابل پيش‌بينی دشمن در مسئله ی حجاب، عرفی‌سازی بی‌حجابی از طریق استخدام و اجیرکردن افرادی است که با پوشش‌های عجیب‌وغریب و تابوشکنانه در خیابان‌ها تردد می‌کنند تا نوع خاصی از پوشش مغایر با هنجارهای جامعه ی ایرانی عادی‌سازی شود. به تازگی مراجع انتظامی و امنیتی چندین فرد را دستگیر كرده‌اند که به‌گفته ی خودشان صرفاً مأموریت داشته‌اند با دریافت دستمزد، با نوع پوشش به‌ خصوصی که با هنجارهای ایرانی هم‌خوانی ندارد در خیابان‌ها تردد کنند. 👤 يکی از این خانم‌ها که بازداشت شده در این‌باره گفته است: برای هر ساعت تردد با وضعیت تابوشکنانه در تهران به ما گفته بودند که مبلغ سه تا پنج دلار به ما پرداخت می‌کنند. 📱 /خبرگزاری تسنيم 👌🏼 💢 @sad_dar_sad_ziba
🍁 به زودی اندوه ها و رنج ها خواهند گذشت 🍀 و ما بهارانه از درد رنج ها زنده خواهیم شد و با هم سرخوشانه خواهیم زیست؛ آن گونه شیرین و شاد، گویی که هیچ تلخی و اندوهی نچشیده ایم. 🌱 🌳 @sad_dar_sad_ziba
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت بـود» ⏪ بخش ۲۵: سرم تیر کشید. کاش می توانستم حرفی بزنم. جوابی بی ربط ک
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت بـود» ⏪ بخش ۲۶: نمی‌دانستم کجای دنیا ایستاده ام. گیجی امانم نمی داد. دوباره جملات را ردیف کرد: «مگه این که اون آدم اصلاً از اولش هم نمُرده باشه و این یعنی یه دروغ بزرگ بهتون گفته ن. به نظرت چرا باید همچین دروغی بگن؟» به فرض یک شباهت چرا باید حرف های این ناشناس را باور می کردم؟ چند عکس دیگر ارسال کرد؛ عکس هایی از دانیال و پیرمرد در امامزاده، از من و مرد موطلایی زیر باران، کنار مزار شهید حسام، حین رفتنمان سمت ماشین که همه‌شان مربوط به اتفاقات روز قبل بود. «خب نظرت راجع به این عکس ها چیه؟ از من می شنوی، خودت رو گول نزن. خودت هم خوب می دونی این یه شباهت ساده نیست؛ عین واقعیته.» من دیروز پیرمرد را در امامزاده دیدم؛ این عکس ها یعنی او کنج حیاط انتظار آمدن دانیال را می کشید؟ باورم نمی شد. پس مکالمه ی امروز مرد موطلایی با پیرمرد کشمیرپوش در بیمارستان یعنی چیزی وجود داشت که عادی نبود. هجوم معماهای مبهم آن قدر زیاد بود که ذهنم مجال نفس کشیدن نمی‌یافت. صدایی فریاد می‌زد که آن چه سارا را در حیاط امامزاده برآشفت تماشای همین پیرمرد بود. آن که بازگشتش، دخترک چشم آبی را مسافر خوابی اغما زده نمود. بی شک همین پیرمرد بود. اما بد بودن دانیال بر باورم نمی نشست. این ناشناس فرصت استراحت به افکارم نمی داد: «وقتی یه آدم زنده مُهر مرگ به پیشونی خودش می زنه، یه حالت بیشتر نداره؛ اون هم این که می خواد فراموش بشه تا بتونه خودش رو واسه همیشه گم و گور کنه و دیگه هیچ کس سراغش رو نگیره. حالا اگه این آدم دوباره برگرده یعنی یه حالت دومی هم وجود داره؛ اون هم این که می خواسته فراموش بشه تا بتونه دورخیز کنه واسه حمله ی جانانه.» چرا این چیزها را به من می‌گفت؟! او خودش گفت که آدم بد قصه است؛ پس در این آب گل آلود پی چه می گشت؟ سلول به سلولم خالی شد. دیگر تاب خواندن نداشتم. گوشی را روی زمین رها کردم و خود را به آغوش کشیدم. وجودم داغ بود اما سرمای اضطراب استخوانم را می‌سوزاند. انگار هر چه نیرو داشتم به یک باره از شیره ی وجودم گرفته شد. نفهمیدم کی به خوابی کابوس زده فرورفتم اما ثانیه ثانیه اش را در وحشتی شبیه به بیداری جان کندم. تا فردای آن روز در تبی شبیه به جهنم سوختم و همه دلیلش را سرماخوردگی می پنداشتند. صبح با سردردی عمیق و گلویی پرخراش از سرفه بیدار شدم. وجب به وجب جغرافیای تنم حس کوفتگی داشت. تمام حرف های آن ناشناس در خاطرم زنده شد. تهوع بر معده ام مشت کوبید. باید به بیمارستان می رفتم و به چشمان دانیال زل می زدم تا دشمن جان بودنش را باور می کردم. ⏪ ادامه دارد... ................................. 🌳 💠 «زندگی زیباست» https://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄