فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ مشکل محرومیت مردم سیستان و بلوچستان از حقّابه ی رودخانه ی هیرمند از کجا آغاز شد؟
#روزگار_پهلوی
#آینه_ی_عبرت
تاریخ، بدون دستکاری 🎥
………………………………………
🗞 #مجله_ی_مجازی «زندگی زیباست»
🌱 @sad_dar_sad_ziba
╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
🌿🌸🌿
🔘 همین که به چیزهایی که دوست داریم فکر می کنیم،
🔘 همین که برای خودمان دلخوشی های کوچک دست و پا می کنیم،
🔘 همین که یادمان نمیرود که روزهای سخت تر از امروز را هم پشت سر گذاشته ایم،
🔘 همین که می کوشیم برای مشکلات احتمالی آینده آماده شویم،
🔘 همین که خودمان را از ته دل دوست داریم،
❇️ یعنی از خیلی ها خوشبخت تریم.
✅ چون با تلاش در مسیر درست، توانایی کنار زدن مشکلاتمان را داریم.
🌊 #اقیانوس_آرام
آقای روان شناس
🗞 #مجله_ی_مجازی «زندگی زیباست»
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
☀️ وقتی خورشید
برای سلام کردن به تو
طلوع می کند،
🌻 چرا من گل آفتابگردانی نباشم
که برای دوست داشتنت
بیدار می شود؟!
🌱 @sad_dar_sad_ziba
🌾 به امید خدا...
💎 #دُرّ_گران
………………………………………
💐 «همه چیز برای زندگی زیبا»
💐 @sad_dar_sad_ziba
🍃
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت بـود» ⏪ بخش ۴۱: صدای زنگ گوشی ام در اتاقک ماشین پیچید و سکوت را بر زب
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «مثـل بیـروت بـود»
⏪ بخش ۴۲:
گوشی را روی صندلی جلو پرت کرد. صدای باز شدن در عقب حواسم را به خود کشید.
_ خب دیگه وقت رفتنه.
صدای بسته شدن در حکم رهایی از چنگال ابلیس را صادر کرد. به قلبم چنگ زدم بلکه آتشش آرام شود. هنوز آسودگی به ریه ام باز نگشته بود که دوباره در عقب گشوده شد. نوای نحسش از میان در نیمه باز، در شنوایی ام خزید.
_ راستی من اگه جات بودم از جام جُم نمی خوردم.
و صدای انفجار درآورد.
_ بوومممم!
نفسم قطع شد. لحنش تمسخر برداشت.
_ به امید دیدار خواهر پاسدار طاها!
باران چشمانم به یکباره خشک شد. کوبیده شدن در خبر از رفتنش داد. بی حسی بر چهار ستون بدنم خیمه زد. جرئت تکان خوردن را در خود نمی دیدم. باورم نمی شد در چنین مخمصه ای گیر افتاده باشم. دوست داشتم کسی تکانم دهد و بگوید:
«بیدار شو، خواب بد دیدی.»
نمی دانم چند نفس مات ماندم و زمان از کف دادم، چند نفس صدای یکنواخت گوشی را شنیدم و انگار نشنیدم. چند نفس مرگ آرزویم شد و نمردم تا این که برخورد قطرات تند باران به شیشه من را به خود آورد. بی رمق و دستپاچه تماس های بی وقفه ی طاها را پاسخ گفتم. فریاد عصبی اش پرده ی گوشم را درید.
_ چرا این گوشی لعنتیت رو جواب نمی دی؟! عمرم تموم شد.
مجال پاسخ نمی داد و مسلسل وار کلمه پشت کلمه ردیف می کرد.
بچه ها می گن هنوز نرفتی پیششون. تو کجایی؟ چرا نرفتی؟!
صدایم از قعر چاه می آمد.
_ نمی شه... نمی تونم برم.
تمام خشونتش به یک باره نشست و اضطراب جایش را گرفت.
_ چرا نمی شه؟ چرا نمی تونی؟
نای حرف زدن نداشتم.
_ زیر صندلیم یه بمبه.
نفس های عمیق و وحشت زده اش در دالان شنوایی ام دوید. حالا اجازه داشتم به جای تک تک آدم های روی زمین بترسم.
_ نترس... نترس دارم می آم. نزدیکم. فقط از جات تکون نخور. باشه؟ با من حرف بزن. گریه نکن، حرف بزن.
اشک هایم به هق هق افتاد. تلاش طاها برای سلطه بر اوضاع به هم ریخته ی روانی به نتیجه نمی رسید. هیچ وقت فکر نمی کردم انتهای زندگی ام تکه تکه شدن در آغوش آتش باشد.
وای مادر... وای پدر... چه بر سر آن ها می آمد؟
اغتشاش در لحن و کلمات برادر می دوید. از یک سو سعی در حفظ تماس و آرام کردنم داشت و از سوی دیگر، به لطف گوشی دومش، شرایط پیش آمده را به همکارانش توضیح می داد.
چند مرد از حراست به سراغم آمدند. دو نفرشان مشغول دور کردن مردم از ماشین شدند و یک نفرشان که مردی میانسال به نظر می رسید، کمر همت بست به امید دادن و راندن وحشت از وجودم. نمی دانم زمان چه قدر کش آمد که در گیرودار عبور از معترضان خیابانی، بالأخره طاها خود را رساند.
⏪ ادامه دارد...
.................................
🌳 #بوستان_داستان
💠 «زندگی زیباست»
https://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
🍂
به مظلوم می گن: پخمه!
به مهربون می گن: اسکل!
به صبور می گن: بی بخار!
به دغدغه مند می گن: عصبی!
به منتقد می گن: زبون دراز!
به حقگو می گن: بی ادب!
و...
همین جوری انسانیت رو خراب کرده ن و تنها خودشون رو انسان می دونن.
در حالی که خودشون به اون نسبت هایی که به مخالفانشون می دن نزدیک تر هستند.
🌿 @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 «دفاع حقیقی از زندگی»
🎤 «حسن رحیم پور»
#فانوس
/روشن بینی و روشنگری 🌙 🌕
………………………………………
🗞 #مجله_ی_مجازی «صد در صد»
╭─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─ @sad_dar_sad_ziba
╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
🌿🌸🌿
گاهی فکر می کنم بعضی آدم ها چه قدر مثل کاهو هستند. 🥬
به مرور زمان هر قدر لایه های شخصیت آن ها را ورق می زنی و داخل تر می شوی، برایت کوچک تر می شوند و حقیرتر.
چه قدر بد است یک انسان از دور بزرگ باشد و اما یک روز بفهمی، کوچک بوده، تو اشتباه کرده ای!
بخش مهم وجود ما انسان ها، درون و باطن ماست، نه برون و ظاهرمان.
🌊 #اقیانوس_آرام
آقای روان شناس
🗞 #مجله_ی_مجازی «زندگی زیباست»
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🍃
این کوزه چو من، عاشق زاری بوده است
در بند سر زلف نگاری بوده است
این دسته که بر گردن او میبینی
دستی است که بر گردن یاری بوده است
رباعی
«خیام»
🌴 @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹🔹💠🔹🔹
الآن همه ی مشکل ما این دوتا تار موی خانم هاست؟!
من پوششم رو رعایت کنم، مشکل گرونی و اختلاس، حل می شه؟!
🌃 #آرمانشهر
/ اجتماعی
💐 «همه چیز برای زندگی زیبا»
@sad_dar_sad_ziba
╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دخترمون با ما قهر کرده،
ولی با شکمش نه! ☺️
#نیشخند 🤭
ツ➣ @sad_dar_sad_ziba
▒
🌿
قدیمی ها وقتی دو نفر هم دیگه رو پیدا میکردن که به هم شبیه بودن و اون قدر نزدیک بودن که انگار وجودشون به هم وصله، یه حرف قشنگ می زدن و می گفتن:
«انگار خدا خاکشون رو از یه جا برداشته!»
همین اندازه ساده و زلال و قشنگ!
🍃 @sad_dar_sad_ziba
🌸 زندگی زیباست 🌸
─ ✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾ 💞 خواهر برادری 🌸 #سرود @sad_dar_sad_ziba ─ ✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾ ─
13.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
─ ✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾
🌸 بهترین دختر دنیا
🌸 #سرود
@sad_dar_sad_ziba
─ ✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾ ─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿🌸🌿
موجودیت، زندگی، شخصیت، هویت و به دنبال آن، آرامش و خوشبختی ما به پایه های مستحکم اعتقادات صحیح ما وابسته اند.
❗️ اگر این پایه ها تضعیف شوند، ویران می شویم!
🌊 #اقیانوس_آرام
آقای روان شناس
🗞 #مجله_ی_مجازی «زندگی زیباست»
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 برخورد زیبای پلیس ایتالیا با یک زن
⚫️ «زن، زندگی، آزادی» در اروپا
┄┅┅┅┅♦️┅┅┅┅┄
#آواز_دُهُل
/غرب و شرق شناسی مصداقی 🏁
╭─┅═💠🌏💠═┅─ @sad_dar_sad_ziba
╰─┅═💠🌎💠═┅─
آبشار شلماش
شهرستان سردشت
استان آذربایجان غربی
#ایرانَما
/ نَمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«نور، باشد سایه ای در پای دیوار شما
کور، بینا می شود با یاد دیدار شما»
🌺 دهه ی کرامت مبارک باد!
🕌 زیارت قبول!
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🎞 زندگی فیلم نیست، تئاتره.
🎬 اگر وسطش خراب کردی نمی شه قطعش کنی و نمی تونی از اول شروع کنی.
باید بقیه ش رو درست و خوب بازی کنی.
@sad_dar_sad_ziba
🍃🍂
🍂🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌳🍃🐐🍃🌲
توانایی شگفت انگیز بز کوهی در راه رفتن روی دیواره ی عمودی سد برای خوردن نمک و مواد معدنی
🌿 #آفرینش
༻🍄 @sad_dar_sad_ziba 🍄༺
🌿🍁🌿
تو نه مهتاب و نه خورشیدی و نه دریایی
تو همان ناب ترین جاذبه ی دنیایی
تو پر از حرمت بارانی و چشمت خیس است
حتم دارم که تو از پیش خدا می آیی
مثل اشعار اهورایی باران پاکی
و به اندازه ی لبخند خدا زیبایی
خواستم وصف تو گویم همه در یک رؤیا
چه بگویم که تو زیباتر از آن رؤیایی
مثل یک حادثه ی عشق پر از ابهامی
و گرفتار هزاران اگر و امّایی
ای تو آن ناب ترین رایحه ی شعر بهار
تو مگر جام شرابی که چنین گیرایی؟
من به اندازه ی زیبایی تو تنهایم
تو به اندازه ی تنهایی من زیبایی
عاشقی را چه نیاز است به توجیه و دلیل
که تو ای عشق همان پرسش بی زیرایی
«قیصر امین پور»
🌺🌺🌺🌺🌺
#شور_شیرین_شعر فارسی
┏━🦋━━•••━━━━┓
🦋 @sad_dar_sad_ziba 🦋
┗━━━━•••━━🦋━┛
☘ آسوده باش!
💎 #دُرّ_گران
………………………………………
💐 «همه چیز برای زندگی زیبا»
💐 @sad_dar_sad_ziba
🍃
شب هجران گل و داغ شقایق، سخت است
سوی امواج بلا راندن قایق، سخت است
عاشقان! دست به دامان محبت بزنید
بی محبت گذر عمر و دقایق، سخت است
«مجتبی عطایی»
🌿 @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 اعتراف واضح اغتشاشگران فتنه ی «زن، زندگی، آزادی» و دشمنان مردم و جمهوری اسلامی به نزدیکی، همفکری و همراهی با یزید
و
یک پاسخ روشن به آن ها!
#فانوس
/روشن بینی و روشنگری 🌙 🌕
………………………………………
🗞 #مجله_ی_مجازی «صد در صد»
╭─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─ @sad_dar_sad_ziba
╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
🌿🌸🌿
ما بخش های پنهان شخصیت خود را در تعامل و همراهی با دیگران بهتر می توانیم بشناسیم.
تعامل
#کار_گروهی
🌊 #اقیانوس_آرام
آقای روان شناس
🗞 #مجله_ی_مجازی «زندگی زیباست»
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹
🇮🇷 ایرانی، ایرانی
مهدی طارمی
🌺 «مهدی طارمی» بازیکن تیم ملی فوتبال کشورمان، آقای گل لیگ فوتبال پرتغال شد.
#نیمه_ی_پر_لیوان
🌱 امید
«زندگی زیباست»
@sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼🍃🌹🍃✼══┅┄
🌿🌸🌿
🚢 برای کشف اقیانوسهای جدید، باید شهامت ترک ساحل آرام خود را داشته باشیم.
جهان، جهانِ تغییر است، نه جهان تسلیم!
🌊 #اقیانوس_آرام
آقای روان شناس
🗞 #مجله_ی_مجازی «زندگی زیباست»
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت بـود» ⏪ بخش ۴۲: گوشی را روی صندلی جلو پرت کرد. صدای باز شدن در عقب حوا
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «مثـل بیـروت بـود»
⏪ بخش ۴۳:
چشمانم که به قامت بلند و چهارشانه برادر افتاد، آشوب قلبم آرام که نه اما کمی خنک شد. چون دخترکان پنج ساله دوست داشتم که به آغوش امنش پناه ببرم. با گامهایی بلند، کنار ماشین ایستاد و در را گشود. رنگ به رخ نداشت. نفس نفس می زد اما لبخندی تصنعی بر لب نشاند. چشم در صورتم چرخاند و نگران، حالم را جویا شد.
_ چیزی نیست، درست می شه. الآن بچه ها می رسن. فقط سعی کن نترسی و تکون نخوری.
داشت شوخی میکرد؟ واقعاً چیزی نبود؟ مرگ در حیاط خلوت زندگی ام قدم می زد تا بیتعارف وارد خانه ام شود، آن وقت می گفت چیزی نیست؟
پرتشویش روی زمین زانو زد و محتاطانه نگاهی به زیر صندلی انداخت. یکی از حراستی ها بطری کوچکی از آب میوه به سمتم گرفت. دهانم قفل بود و دلشوره، تهوع به کامم تزریق می کرد. لجوجانه سر به نخواستن تکان دادم. مرد جوان مؤدبانه زبان به اصرار چرخاند اما نمی توانستم. طاها که یک دندگی ام را دید، سرش را بالا آورد.
_ زهرا جان بخور. فشارت افتاده. اگه حالت بد بشه، اوضاع از اینی که هست هم بدتر می شه. پس کمک کن تا...
گوشی اش زنگ خورد. شماره ی روی صفحه را که دید اضطراب چهره اش دو چندان شد. با تعلل پاسخ داد. از حرفهایش متوجه شدم پدر پشت خط است. کلمات را دست به عصا ادا میکرد تا از التهاب پدر کم کند.
_ حالش خوبه، فقط ترسیده. نه... نگاه کردم. یه جعبه زیر صندلیشه. باید دو زمانه باشه که به محض نشستن روی صندلی فعال شده. نمی دونم، خودم هم گیجم. آره، الآن بچه ها می رسن. باشه.
دستش را روی گوشی گرفت و نگران نگاهم کرد.
_ زهرا جان، بابا می خواد باهات حرف بزنه. خیلی خیلی نگرانه. سعی کن آروم باشی.
سری به تأیید تکان دادم، اشک ها را پس زدم و گوشی را از دستش گرفتم. «باباجان» گفتن مهربان پدر که بر قلبم نشست، سیل بارانی بی رعد از کنار چشمانم سرازیر شد. سردار خانه مان برای دلگرمی ام نرم نرم جمله می ساخت اما مگر هراس از مردن، مجال کرنش می داد؟ جملاتم که به انتها رسید،خیرگی طاها را روی صورتم خواندم. ابروهایش گره داشت اما حال من به هم ریخته تر از آن بود که دلیل بخواهم. گوشی را به دستش سپردم و از آمدن پدر تا دقایقی دیگر با خبرش کردم. چروک پیشانی اش عمیق تر شد. دستمالی از جیبش بیرون آورد و خون جاری از بینی ام را پاک کرد.
_ چرا داره از دماغت خون می آد؟
نمی دانستم بگویم دستپخت آن ناشناس است یا داستان ببافم. میان زمین و آسمان گیر کرده بود. می ترسیدم. زهرای پرحرف از حرف زدن می ترسید؛ صدای مردانه اش بم شد.
_ اصلاً چه طوری متوجه شدی تو ماشین بمب هست؟!
واماندگی در جزء به جزء صورتم خودنمایی میکرد. مردی جوان نفس زنان سراغ طاها آمد و او را از رسیدن تیم بررسی و خنثی سازی آگاه کرد. ای کاش این کابوس به لطف انفجار و جان دادنم در جهنم آتش، تمام می شد.
چند مرد با آرامشی نظامی به سراغمان آمدند. بعد از سلام و احوالپرسی، مشغول بررسی محتاطانه جعبه ی زیر صندلی شدند. یکیشان که کمی تپل تر بود و وسط سرش هم از مو خالی شده بود، دست از بررسی کشید و ابروانش را بالا داد.
_ آقا طاها، این جعبه کمی مشکوکه. بزار بچه ها آماده شن اما فکر کنم ماجرا اون جوری که نشون می ده نیست.
⏪ ادامه دارد...
.................................
🌳 #بوستان_داستان
💠 «زندگی زیباست»
https://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
🥀 انسان ها به اندازه ی عزیز بودنتون ازتون دلخور میشن، نه به اندازه ی اشتباهاتتون!
@sad_dar_sad_ziba
🍃🍂
🍂🍃