eitaa logo
🌸 زندگی زیباست 🌸
573 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
2.9هزار ویدیو
19 فایل
°•﷽•° 📰 #مجله_ی_مجازی 🌸 زندگی زیباست 🌸 «همه چیز بَـــراے زندگۍ زیــ★ـݕـا» رسانه های دیگر ما: «خانه ی هنر و هنرمندان» http://eitaa.com/rooberaah «ارج» http://eitaa.com/arj_e_ensan ارتباط با مدیر: @kooh313 تبادل و تبلیغ: @fadakq2096
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿🍁🌿 تاب بنفشه می‌دهد طُرّه ی مشکسای تو پرده ی غنچه می‌درد خنده ی دلگشای تو ای گل خوش نسیم من! بلبل خویش را مسوز کز سر صدق می‌کند شب همه شب دعای تو من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان قال و مقال عالمی می‌کشم از برای تو دولت عشق بین که چون از سر فقر و افتخار گوشه ی تاج سلطنت می‌شکند گدای تو خرقه ی زهد و جام می، گر چه نه در خور همند این همه نقش می‌زنم از جهت رضای تو شور شراب عشق تو آن نفسم رود ز سر کاین سر پر هوس شود، خاک در سرای تو شاه‌نشین چشم من تکیه‌گه خیال توست جای دعاست شاه من بی تو مباد جای تو خوش چمنی است عارضت، خاصه که در بهار حسن «حافظ» خوش کلام شد مرغ سخنسُرای تو «حافظ شیرازی» 🌺🌺🌺🌺🌺 فارسی   ┏━🦋━━•••━━━━┓ 🦋 @sad_dar_sad_ziba 🦋 ┗━━━━•••━━🦋━┛
🔘 یگانه امید 💎 ……………………………………… 💐 «همه چیز برای زندگی زیبا» 💐 @sad_dar_sad_ziba 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر لباسی که بپوشم جای تو همیشه این جاست! 💚 🖤 سالگشت کوچیدن امام خوبی ها تسلیت باد! 🌿 @sad_dar_sad_ziba
🌿🍁🌿 در جسم وطن، روحِ خدا مانده هنوز عطر نفس فرشته ها مانده هنوز یک چهره ی مهربان و پر نور، از او در خاطره های ما به جا مانده هنوز ایثار شهیدان حرم ثابت کرد آیین امامِ شهدا مانده هنوز چون بت شکنی بود که با سیلی او بر صورت دشمنان صدا مانده هنوز آری همگی عبرت تاریخ شدند جمهوری اسلامی ما مانده هنوز هر چند امام عارفان دیگر نیست یک رهبر درد آشنا مانده هنوز سید علی حسینی خامنه ای این آینه ی عشق نما مانده هنوز «احمد ایرانی نسب» 🌺🌺🌺🌺🌺 فارسی   ┏━🦋━━•••━━━━┓ 🦋 @sad_dar_sad_ziba 🦋 ┗━━━━•••━━🦋━┛
🌿🌸🌿 راه مهار و اصلاح رفتار، مهار و اصلاح ذهن و فکر است. اگر بتوانیم ذهن و افکارمان را مهار و هدایت کنیم، رفتارمان اصلاح خواهد شد. هر چیزی را باید از سرچشمه اصلاح کرد. پس مراقب ذهن و فکرمان باشیم! 🌊 آقای روان شناس 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
💞 دل های ما که به هم نزدیک باشد دیگر چه فرقی می‌کند که کجای این جهان باشیم؟! دور باش اما نزدیک! من از نزدیک بودن های دور می‌ترسم! 🌿 «زندگی زیباست» 🌿 @sad_dar_sad_ziba
به عزیزی گفتم: صبحت به خیر! در پاسخم گفت: عاقبتت به خیر، فرجامت نیک! به وجد آمدم از پاسخش. چـــه دعــــایـــی! من برای او خیری خواستم به کوتاهی یک صبح و او خیری برای من خواست به بلندای یک سرنوشت! 🌿 «زندگی زیباست» 🌴 @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توصیف امام از زبان سردار امام ...🌷... /یاد یاران ………………………………… @sad_dar_sad_ziba ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
رخِ زیـبای تو ایـن را بـه همه ثــابت کـرد/ که خدا نمره‌ی نقاشی اش از بیست، صد است 🍀 @sad_dar_sad_ziba
🌳 طبیعت هورامان / استان کردستان / نَمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷 @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت بـود» ⏪ بخش ۴۶: بعد از دقایقی هماهنگی، حرکت کردیم. متعجب، مقصد را جویا
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت بـود» ⏪ بخش ۴۷: زیر چک چک قطرات سرُم، پلک بر پلک چسباندم تا شاید افکار زلزله زده ام سامان بگیرد. کسی وارد اتاقک بهداری شد. صدای پایش را می شناختم. پدر بود. نگاهم را به ملاحت جنگ زده ی صورتش دوختم. لبانش کش آمد و نرم حالم را پرسید. بدتر از این نمی توانستم باشم. _ با طاها می ری خونه. امروز خیلی تحت فشار بودی. مراقب باش چیزی از اتفاق های امروز به مادرت نگی؛ نمی خوام فکرش درگیر شه. با صدایی که می لرزید از بی جواب ماندن سؤالات همکارانش گفتم. جذبه ی چشمان و استواری کلامش مکثی تقریباً طولانی برداشت. _ نگران نباش، بابا! خودم گزارش رو می نویسم. نفس راحتی کشیدم. حداقل دیگر مجبور به داستان سرایی نبودم. ولی در اصل ماجرا توفیری نداشت؛ خطر بیخ گوشمان خط و نشان می کشید. کاش می شد به گونه ای باخبرشان می کردم. _ بابا! خبرهای امروز در مورد دانیال... واقعاً دانیال مُرده؟! سکوت کرد و انگشتان سردم را میان مشتش فشرد. اشک از گوشه ی چشمم لیز خورد. بیچاره آن پیرزن! ای کاش همه کس را فراموش کند. طاها به همراه آن جوان رسول نام، در همهمه ی شعارهای خیابانی و پیچش مسیرهای جدید، من را به خانه رساندند. باز هم نگاه جفتشان زیادی محکم اطراف را می کاوید. آن شب وقتی به خانه رسیدم، در هجوم بد خلقی های به حق مادر، هر دو با زبانی غلاف شده به اتاق هایمان پناه بردیم. حال عجیب برادر را نمی فهمیدم. هیچ وقت این قدر التهاب سرد در صورتش ندیده بودم. شام در سکوت قهرآلود مادر، ابروهای به هم تنیده ی طاها و جای خالی پدر خورده شد. چرا این خانه دیگر شبیه همیشه نبود؟ با هر لقمه که زیر نگاه های سنگین برادر میان دستانم می چرخید، گندمزار طلایی دانیال در خیالم پر می زد و بعض بر گلویم سفره می انداخت. کاش زندگی دکمه ای به نان «دور تند» داشت. ظرف ها را برای شستن جمع کردم. از ظهر بی قراری قلبم لحظه ای آرام نمی رفت. صدای بلند مجموعه ی مورد علاقه ی مادر از تلویزیون، شبیه به دندانه های چنگال، بر تخته سیاه اعصابم ناخن می کشید. ظرف های کف آلود را با حرص به تن سرد آب سپردم. سکوتم جان دانیال را گرفت، نباید اجازه می دادم اتفاقی دیگر بیفتدـ باید راهی می یافتم تا پدر را از زالویی که به جان زندگیمان افتاده بود مطلع کنم. اما چه طور؟ افکارم به هزار پله می پرید و پوستم داغ تر می شد. آتشی در سینه ام می سوخت. مشتی آب سرد بر صورتم پاشیدم و دست خیسم را روی استخوان های سینه ام فشردم اما فایده ای نداشت. _ بیا برو اون ور، خودم بقیه ش رو می شورم. یکه خورده از صدای بم و مردانه ی طاها به سمتش چرخیدم. آدم با حوصله ی همیشگی نبود. دستم را کشید و جایم را گرفت. زبان بسته ماندم و به سکوت تلخش نگاه دوختم. هیچ نرمشی به خرج نداد و مشغول شستن شد. این سرسنگینی دلیلی داشت و ته دل مرا خالی می کرد؛ اما چه دلیلی را نمی دانستم. دوست داشتم مقابلش بایستم، سیر تا پیاز ماجرا را برایش بگویم. کاش می شد. کاش می توانستم. نرم به عقب گام برداشتم. نرسیده به در آشپرخانه صدایم زد. شیر آب را بست و تکیه زد. _ زهرا، چیزی می خوای بگی؟ خیره ی چشمان نافذش ماندم. حرف برای گفتن داشتم اما جرئت نه. جز سکوت به دهانم نمی آمد. دستپاچه سری به نشانه ی منفی تکان دادم. ⏪ ادامه دارد... ................................. 🌳 💠 «زندگی زیباست» https://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌳 ریشه دار و استوار و امیدوار که باشی با تن زخمی هم به بار می نشینی! «زندگی زیباست» 🌳 @sad_dar_sad_ziba
🌿🌸🌿 🌏 رسالت مهم تو آن است که جهان را بهتر از آن چه تحویل گرفته ای تحویل بدهی؛ دلی آرام، جهانــی آباد، اندیشه هایی آزاد، انسان هایی خوشبخت. 🔸 خودفراموشی یعنی این که خود را دست کم بگیری، به کم ها بسنده کنی، در دام ها گرفتار شوی و رسالتت را به فراموشی بسپاری! 🌊 آقای روان شناس 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
⏹ آخرین بار 💎 ……………………………………… 💐 «همه چیز برای زندگی زیبا» 💐 @sad_dar_sad_ziba 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 او را نذر حضرت عباس (درود خدا بر او) کردند و نذرشان قبول شد! 🌱 بچه هایمان را نذر امام زمان کنیم. ...🌷... /یاد یاران ………………………………… @sad_dar_sad_ziba ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
غیر ولایت چه جانشین ولایت؟ تالیِ «وَ الشَّمس» بین که «وَ القَمَر» آید «شهریار» …………………………………… ☀️ خامنه ای، خمینی دیگر است... 🌴 @sad_dar_sad_ziba
هدایت شده از رو به راه... 👣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بانوی مسیحی با دیدن یک خواب مسیر زندگی اش تغییر می‌کند و نقاش تصاویر شهدا می‌شود! 🏡 خانه ی هنر ⇨ https://eitaa.com/rooberaah ┄┅═✧❀🍃🌷🍃❀✧═┅┄
اگر غم ها را با هم تقسیم نکنیم، غم ها ما را تقسیم خواهند کرد! @sad_dar_sad_ziba 🍃🍂 🍂🍃
🌿🌸🌿 همان ‌گونه که در مجاورت سرما دمای بدن انسان کم می‌شود و انسان احساس سردی و کرختی می کند؛ در مجاورت افراد حقیر نیز از عزت نفس و حرمت انسان کاسته می‌شود و انسان احساس حقارت و ناتوانی می کند. 🌊 آقای روان شناس 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت بـود» ⏪ بخش ۴۷: زیر چک چک قطرات سرُم، پلک بر پلک چسباندم تا شاید افکار
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت بـود» ⏪ بخش ۴۸: زیر آوار مردمک های سنگین به سمت اتاقم رفتم. وجودم عین تنور بود. روسری بر سر کشیدم، پرده را کمی کنار زدم و پنجره را گشودم. سوز سرما بر صورتم سیلی زد اما خنکایی بر حالم ننشست. نفس هایم را عمیق تر به جان ریه انداختم. فایده نداشت؛ خاکستر نمی شد این ققنوس لعنتی. در همهمه ی سکوت و تاریکی نیمه جان کوچه توجهم به ماشینی جلب شد که مقابل ساختمان متوقف شده بود. حواسم در ظرف چشمانم جمع شد. نیم رخ مبهم راننده را در تاریک روشنای فضا دیدم. چرا این جا ایستاده بود؟ با اتفاقات از سر گذشته، ذهنم آمادگی کامل هر داستان سرایی ترسناکی داشت. ظاهراً دیگر چیزی تا دیوانگی ام نمانده بود. پوزخندی تلخ کنج صورتم نشست. مرد راننده سنگینی نگاهم را خواند. سرش را بالا آورد اما از تیررس پنجره گریختم. در هجوم زوزه ی باد، روی تخت دراز کشیدم و محتویات ذهن مخدوشم را به سخره گرفتم. در پیچ و تاب تصویر دانیال، شعارهای خیابانی، صدای مرد ناشناس و اضطراب انفجار بمب به خوابی عمیق پرت شدم؛ خوابی که کابوس هایش مرگ را به کامم شیرین می کرد. نمی دانم چه قدر از پنجه انداختن بختک بر جانم گذشته بود که از شدت سرما چشم گشودم. باد، پرده ی حریر پنجره را می رقصاند و قطرات تند باران بر صورتم سیلی می زد. به سختی روی تخت نیم خیز شدم تا پنجره را ببندم. نگاهم به آشوب باران در خلوتی کم نور کوچه افتاد. باز همان ماشین و سرنشینش در کوچه بودند. متعجب ماندم. ساعت چند بود؟! در تاریکی فضا، کورمال کورمال گوشی را از زیر تخت برداشتم. عقربه ها از سه نیمه شب می گذشت و او هنوز این جا بود؛ چرا؟ نکند همان ناشناس شوم باشد؟ کوبش ضربان قلبم شدت گرفت. اوضاع زندگی ام آن قدر به هم ریخته بود که برای سکته ای بی دلیل، آمادگی کامل داشتم. هراسان وسط اتاق ایستادم. اگر باز اتفاقی می افتاد... چون دیوانگان به سمت در اصلی خانه پا تند کردم و چندین قفل به گلویش زدم. به سراغ برادر رفتم. نبود. به اتاق مادر سرک کشیدم. خبری از پدر هم نبود؛ این یعنی شب را به خانه نیامده بود. پرتشویش به اتاقم بازگشتم. گوشه ی پرده را نرم کنار زدم و چشم دوختم به ماشینی که سوار درشت هیکلش، هزار فکر یأجوج و مأجوجی بر سرم می کوبید. با دستانی لرزان شماره ی طاها را گرفتم. تا می توانست بوق خورد اما جواب نداد. به گوشی پدر زنگ زدم. نجوا کرد که خاموش است. دیگر نمی دانستم چه کنم. بیدار کردن مادر جز به هراس انداختنش فایده ای نداشت. مستأصل روی تخت نشستم و دستانم را دور سرم قاب کردم. فکری به ذهنم رسید. با پلیس تماس گرفتم. گزارش یک خودروی مشکوک را دادم و منتظر ماندم. کمی بعد، صدای قل خوردن لاستیک ماشینی بر آسفالت خیس کوچه در گوشم پیچید. به سرعت روی تخت کنار پنجره خزیدم. پرده را محتاطانه کنار زدم. خودشان بودند؛ یک ماشین پلیس با دو سرنشین. دو افسر انتظامی، در بارش تند باران، ضربه ای به پنجره زدند. مرد راننده از ماشین پیاده شد. چیزی شبیه به کارت نشانشان داد. گفت و گویی کوتاه صورت گرفت، سپس دستان یکدیگر را فشردند و از هم جدا شدند. خودروی پلیس رفت اما مرد ماند. ⏪ ادامه دارد... ................................. 🌳 💠 «زندگی زیباست» https://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
همه ی دایره ها همرنگ هستند؛ کافی است تصویر را بزرگنمایی کنید! دید 🌿 @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹🔹💠🔹🔹 ... آزادی ... 🌃 / اجتماعی 💐 «همه چیز برای زندگی زیبا» ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─