🌿🌸🌿
اشخاصی که در گرداگرد ما هستند به صورت اتفاقی در کنار ما قرار نگرفتهاند. شما به دلیل تشابه یا نقطه اشتراک خاصی جذب همدیگر شدهاید.
اگر کسی بگوید: «من از ارتباطاتم راضی نیستم.»
پاسخ ساده است:
تغییر کنید تا اطرافیان شما هم افراد دیگری شوند!
🌊 #اقیانوس_آرام
آقای روان شناس
🗞 #مجله_ی_مجازی «زندگی زیباست»
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
✨
خدایا جهان پادشاهی تو راست
ز ما خدمت آید خدایی تو راست
پناه بلندی و پستی تویی
همه نیستند آنچه هستی توسی
همه آفریده است بالا و پست
تویی آفریننده ی هر چه هست
💫 @sad_dar_sad_ziba
شاید زمانی بیاید که زبانی باشد، دلی باشد، ولی عزیزی نباشد!
قدر بدانیم!
🌸 «گل عزیز است، غنیمت شمریدش صحبت/
که به باغ آید از این راه و از آن خواهد شد»
🌸 @sad_dar_sad_ziba
10.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
او عارف بود!
او بنیانگذار بود!
او مدیر واقعی بود!
سردار شهید سلیمانی درباره ی
🌷 شهید حسین خرازی
#یکی_از_میان_ما ...🌷...
/یاد یاران
…………………………………
@sad_dar_sad_ziba
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
9.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖥 تولید نمایشگرهای علایم حیاتی بیمار
و صادرات آن به کشورهای مختلف جهان
💠 سال «مهار تورم، رشد تولید»
#دسترنج
/تولید ایرانی 🌾 🔩 💊
………………………………
🗞 #مجله_ی_مجازی «زندگی زیباست»
🌱 @sad_dar_sad_ziba
╰─┅═ঊঈ ⚙🛠 🔩ঊঈ═┅─
پل ورسک
/ مازندران
#ایرانَما
/ نَمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیروت بود» ⏪ بخش ۱۱۱: آن نگهبانان جهنم، جفتمان را با دستانی بسته روی صندلی
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «مثـل بیـروت بود»
⏪ بخش ۱۱۲:
ما را طعمه ی این چهار دیواری کرد که اگر پای پاسدار جماعت برای دستگیری او وسط بود، در همین تله اقدام کنند و نقشهشان لو برود؛ اما امان از دست بالای دست. چارهای جز صبوری نبود. باید انتخاب دختر حاج اسماعیل را به انتها میرساندم. جمع شده در خود از شدت سرما، زیر لب ذکر زمزمه میکردم بلکه هراس قلبم آرام گیرد.
چند ساعتی از حبسمان در آن سلول میگذشت. اما نه کسی میآمد و نه کسی میرفت. سرما، تا عمق جانمان سرک کشیده بود و دانیال لحظه به لحظه بد حالتر میشد. دلشوره و هراس بیخ گلویم را میفشرد. گریه امان نمیداد. شورآبهای اشک چون اسید، زخمهای صورتم را میسوزاندند. نمیدانستم باید چه کنم. دستانم بند لوله ی شوفاژ بود و نمیتوانستم خودم را به او برسانم. لرز بدی به جانش افتاده بود. صدای به هم خوردن دندانهایش با چاشنی ناله در سکوت سرد چهار دیواری قدم میزد.
چون کودکی مادر مرده هذیان وار نام سارا را میخواند. حس میکردم که آن خواهر چشم آبی هم نگران، در کنار دانیال ایستاده است. بی تاب و هراسان کمک خواستم:
ــــ تو رو خدا یکی کمک کنه؟ دانیال حالش بده.
اما هیچ کس پاسخ نداد. دوباره و دوباره فریاد زدم. انگار کسی در آن حوالی نبود. از شدت گریه به هقهق افتادم.
اگر میمرد چه؟ صدایش زدم:
_ دانیال... دانیال... آقا دانیال، تو رو خدا جوابم رو بده.
هیچ نگفت. در نیمه هوشیاری غوطه ور بود. تا جایی که میشد خودم را روی زمین به سمت دیگر شوفاژ که دانیال را اسیر خود داشت، کشیدم. با کتانیام چند ضربه به ساق پایش زدم.
_ دانیال، دانیال! صدام رو میشنوی؟
انگار ضربهها مؤثر بود. چشمان تبدارش را به سختی گشود و نیم نگاهی حوالهام کرد. ناگهان در چهار دیواری باز شد و مردی میانسال با ظاهری معمولی وارد شد.
_ چرا این قدر سر و صدا راه انداختی؟
لحنش آرام بود. اشکهایم بند نمیآمد. با صدای پر دست انداز، دانیال را نشان دادم:
_ دا...داره... میمیره...حا... حالش...ب... بده
مرد مقابل دانیال زانو زد. چانهاش را گرفت. چند سیلی نرم به صورت او کوبید.
_ هی، عمو! الو!
دانیال فقط ناله کنان میلرزید. مرد ایستاد. با گوشی اش شمارهای گرفت.
_ سلام آقا. آقا، این پسر مردنیهها! چه کار کنیم؟ نه، داغونه. اوضاعش خیلی بیریخته.
واهمه به دلم چنگ زد که نکند بلایی به سرش بیاورند تا از شرش خلاص شوند. تمام حواسم به حرفهای مرد بود.
_ باشه آقا... الآن ردیفش میکنم.
گوشی را قطع کرد. هراسان، روی زانوهایم نشستم. زخم پایم دهان باز کرد و خون راه گرفت.
از درد، جانم ضعف رفت اما مجال آخ گفتن نمی دیدم.
ـــ می... می خوای چی کارش کنی؟!
نگاهی سرد به تشویشم انداخت و راه به بیرون گرفت. هرچه فریاد زدم که چه در سر دارد، هیچ نگفت و در را پشت سرش بست. هراس چون سنگی در گلویم گیر کرده بود. احساس خفگی داشتم. چون دیوانگان دانیال را صدا می زدم که به خود بیاید، اما انگار نه انگار. جز نجوای نام سارا، هیچ از خرابات احوالش بر نمیخواست. در اوج اغتشاش تک نفرهام، در دوباره باز شد. همان مرد میانسال به همراه آن هیکل مند بیرحم وارد شدند.
ترس جزء به جزء جانم را به رعشه انداخت. مرد هیکل مند سراغ دانیال رفت و مشغول باز کردن دستانش شد. بیقرار، فریاد میزدم که رهایش کند اما آن غول بیشاخ و دم، بیتوجه به جنونم، دانیال را روی دوشش انداخت و رو به مرد میانسال کرد و گفت:
ـــ این رو خفهاش کن!
حقارت کلامش روحم را تراشید اما عامل سکوت نشد. مرد هیکل مند با کلافگی از اتاق بیرون رفت و دوست میانسالش مقابلم ایستاد. ملتمسانه اشک میریختم تا شاید مانع جوان مردگی دانیال شود. مرد میانسال زانو زد تا دستانم را باز کند.
_ آروم بگیر، دختر!
به هیچ صراطی مستقیم نمیشدم. محتاطانه، پشت سرش را چک کرد و سپس با نجوایی آرام خطاب قرارم داد:
_ نترس، کاریش نداره. فقط میخوایم منتقلتون کنیم.
کمی، فقط کمی دلم آرام شد؛ اما منتقل به کجا؟ حق داشتم که جای تمام آدمهای دنیا بترسم. مکان را جویا شدم. مرد بدون جواب دادن، دستانم را به یکدیگر بست. بازویم را گرفت تا بلند شوم. با درد ایستادم. به سمت در هدایتم کرد. لنگ لنگان از چند پله بالا رفتیم و به یک حیات کوچک و مخروب رسیدیم. آسمان هنوز تاریک بود. طراحی ترسناک فضا دل آشوبی ام را بیشتر و بیشتر میکرد.
کنار ماشین طوسی پارک شده در فضای خودروگاه ایستادیم. مرد در را برایم باز کرد و هلم داد. حین سوار شدن، دانیال را دیدم؛ افتاده بر کنج دیگر صندلی عقب با چشمانی بسته به خود میلرزید. میترسیدم، میترسیدم این بازی را دوام نیاورد.
⏪ ادامه دارد...
.................................
🌳 #بوستان_داستان
💠 «زندگی زیباست»
https://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
همیشه آنچه که درباره من میدانی
باور کن
نه آنچه که پشت سر من شنیده ای.
من همانم که خوب میدانی،
نه آن که شنیده ای.
❇️ @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨
«عشق» یعنی
وسط قصه ی تردید شما
یکی از در برسد
نور تعارف بکند
💫 @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌧
هر سقوطی پایان کار نیست.
🌧 باران را ببین!
🌱 سقوطِ باران، قشنگ و بابرکت است!
🌳 @sad_dar_sad_ziba
🌿🍁🌿
شوق دریا شدن و قطره ی شبنم بودن
غیر اندوه چه دارد دلِ آدم بودن؟
دست تقدیر، تو را کاش به من پس بدهد
تا که باقی است کمی فرصت با هم بودن
بی تو ای میوه ی ممنوعه! چه فرقی دارد
اهل فردوس برین یا که جهنّم بودن؟!
دارم از بخشش تو این همه تنهایی را
حضرت عشق! بس است این همه حاتم بودن
خار بودن، به همه زخم زدن، آسان است
ای خوشا زخم کسی را گل مرهم بودن
«مرتضی خدمتی»
#شور_شیرین_شعر فارسی
┏━🦋━━•••━━━━┓
🦋 @sad_dar_sad_ziba 🦋
┗━━━━•••━━🦋━┛
🌸 خوشبخت و سعادتمند
💎 #دُرّ_گران
………………………………………
💐 «همه چیز برای زندگی زیبا»
💐 @sad_dar_sad_ziba
🍃