eitaa logo
🌸 زندگی زیباست 🌸
552 دنبال‌کننده
5هزار عکس
2.9هزار ویدیو
19 فایل
°•﷽•° 📰 #مجله_ی_مجازی 🌸 زندگی زیباست 🌸 «همه چیز بَـــراے زندگۍ زیــ★ـݕـا» رسانه های دیگر ما: «خانه ی هنر و هنرمندان» http://eitaa.com/rooberaah «ارج» http://eitaa.com/arj_e_ensan ارتباط با مدیر: @kooh313 تبادل و تبلیغ: @fadakq2096
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿🍁🌿 می جویمت به نام و نشانی که نیستی! دیرآشنای من، تو همانی که نیستی! نزدیک تر ز تو به توام، این عجب که تو دور از منی و خویش ندانی که نیستی! می جویمت به باغ خیال و گمان و وهم در کوچه های دل، به گمانی که نیستی! شبگرد کوچه های خیالم، به جست و جو آیم به آن محل و نشانی که نیستی! طبع غزلسُرایی من لال می شود  در بین واژه ها و بیانی که نیستی! سرشارم از خیال سرودن، اگرچه باز  تو باعث همین هیجانی که نیستی! احوال من نپرس که اقرار می کنم حالم بد است مثل زمانی که نیستی «قیصر امین پور» فارسی   ┏━🦋━━•••━━━━┓ 🦋 @sad_dar_sad_ziba 🦋 ┗━━━━•••━━🦋━┛
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿 💢 (۵) (از شهر ما تا غزه) 🎙 «صابر دیانت» 🕰 ۲۰ مهرماه ۱۴۰۲ هیئت حضرت علی اصغر (ع) شهر کارزین 💠 اندیشه + رفتار + جهاد = ارج 🔹 http://splus.ir/arj_e_ensan ●▬▬▬✨✨▬▬● .
🔹 خدا را چه گونه شناختی؟ 🌌 / نهج البلاغه ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠 ☀️ 💠ঊঈ═┅─
زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست هر کسی نغمه ی خود خوانَد و از صحنه رَود صحنه، پیوسته به جاست خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد @sad_dar_sad_ziba 🍃🍂 🍂🍃
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر» ⏪ بخش سیزدهم: طارق نشسته روی کرسی، به طاقه‌های پارچه
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر» ⏪ بخش چهاردهم: تا ببینم با چه کسانی مراوده دارد. بعد خواستم ذرتی از او بخرم که یک دفعه چوب دستی اش را برداشت و بالا برد که چرا پا پی اش شده ام. نزدیک بود ضربه ای حواله ام کند که گفتم من آدم بی سر و پایی نیستم و شاگرد شمایم. ــ من از تو خواستم او را زیر نظر بگیری؟ ــ نه، اما... ــ خودت را باید زیر نظر بگیرند تا دست از پا خطا نکنی! قول بده که دیگر به سراغ او نمی روی و کاری به کارش نخواهی داشت! ــ اگر شما بخواهید، قول می دهم! ابراهیم رهایش کرد. عبا را برداشت و آویخت. برگشت و نشست. ــ کلوچه ات را بخور و این قواره ها و طاقه ها را دوباره مرتب کن! نگاهی به پشت بام بیانداز؛ ببین آب جمع نشده باشد! راه ناودان را بررسی کن! دفعه ی قبل، لانه ی پرنده ای در آن گیر کرده بود. به انباری ته دکان، اشاره کرد. ــ اگر دیدی خواب امانت را بریده است، در را از پشت ببند و برو آن جا بکپ! قرآن بزرگی را از روی یکی از طاقه ها برداشت. ــ چنان در خواب ناز بودی که اگر دکان را بار می کردند و می رفتند، خم به ابرو نمی آوردی! قرآن را از جایی که علامت گذاشته بود، باز کرد. طارق طاقه هایی را که به آن ها تکیه داده بود، مرتب کرد. سه زن وارد شدند، پارچه های زنانه را دیدند و چند قواره خریدند. طارق سکه ها را شمرد و در قوطی کوچکی انداخت که پشت توپ های پارچه بود. در این فاصله، ابراهیم شلغم ها را خورد. رغبت نکرد تعارف کند. ــ شلغم خواستی، برو پیش ابوالفتح! طارق آمد نزدیک. حرفی را که می خواست بزند، سبک سنگین کرد. ــ به یکی سپرده ام در باره اش پرس و جو کند. آدم ها گاهی همان نیستند که نشان می دهند. ابراهیم سری از روی تأسف تکان داد. ــ خودت چی؟ همان هستی که نشان می دهی؟ کاری را که وظیفه ی توست، انجام نمی دهی و می روی سراغ کاری که به تو مربوط نیست! ــ گفته بودم که نامش آمال است. سال هاست که پدر و مادرش مرده اند. تک و تنهاست. در مسافرخانه ی کاروانسرایی پشت بازار کار می کرده است. بیرونش کرده اند. هنوز نمی دانم چرا. حالا با عموی رباخوارش زندگی می کند. این همه ی چیزی بود که فهمیدم. بقیه اش با خودتان. ابراهیم قرآن را بوسید و بست و برخاست. آن را روی طاقچه گذاشت. ــ نشانی آن کاروانسرا را می خواهم. به آن که سپرده ای، بگو دست نگه دارد و برود پی کارش! از این به بعد اگر بدون اجازه ی من خوش خدمتی کنی، می اندازمت بیرون! شک نکن! زن و شوهری در را باز کردند و آمدند تو. طارق لبخندی زد. ــ خوش آمدید! ◀️ ادامه دارد ... ................................. 🌳 💠 «زندگی زیباست» http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
🛳 اگر کشتی را در آب ببینی طبيعی‌ است، اما اگر آب را در کشتی ببینی خطرناک است. 👌🏽پس تو در دل دنیا باش ولی دنیا را در دل خود راه مده! 🌿 «زندگی زیباست» 🌿 @sad_dar_sad_ziba
✨ خونین دلِ چون انار دارم از تو آری گِلـــه بی شمـــار دارم از تو شهریــورمان گذشت، اما نرسید مهــری که من انتظار دارم از تو 💫 @sad_dar_sad_ziba
2_144189955969737941.mp3
12.7M
🌿 🎶 «زیباتر از زیبا» 🎙 حامد ضرغامی /موسیقی 🎼🌹 🎵 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🍀🍁🍀 بر سر آنم که گر ز دست برآید دست به کاری زنم که غصه سرآید خلوت دل نیست جای صحبت اضداد دیو، چو بیرون رود فرشته درآید صحبت حکام، ظلمت شب یلداست نور ز خورشید جوی، بو که برآید بر در ارباب بی مروت دنیا چند نشینی که خواجه کی به در آید؟ ترک گدایی مکن که گنج بیابی از نظر رهروی که در گذر آید صالح و طالح* ، متاع خویش نمودند تا که قبول افتد و چه در نظر آید؟ بلبل عاشق، تو عمر خواه که آخر باغ شود سبز و شاخ گل به بر آید [*طالح = ناصالح، بدکار] «حافظ شیرازی» فارسی   ┏━🦋━━•••━━━━┓ 🦋 @sad_dar_sad_ziba 🦋 ┗━━━━•••━━🦋━┛
‌🌿🌸🌿 🔻 عزت نفس پایین باعث می شود در برابر انتقادات، پرخاشگری کنیم. وقتی کسی در برابر انتقاد دیگران پرخاشگری می کند، یعنی تحمل دیدن خود را هم ندارد و با نشان دادن او به خودش، برافروخته می شود. مانند کسی که با دیدن خود در آینه دچار آشفتگی شود و این نشانه ی عزت نفس پایین است. «آینه چون عیب تو بنمود راست خود شکن آیینه شکستن خطاست» 🌊 آقای روان شناس 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
*راه طولانی کار بیــهوده سعی بی ثمر* 💠 فرمایشی از امام رضا (درود خدا بر او) 💎 ……………………………………… 💐 «همه چیز برای زندگی زیبا» 💐 @sad_dar_sad_ziba 🍃
🌓 به روشنایی پشت نکن! 🍀 «زندگی زیباست» 🍀 @sad_dar_sad_ziba
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر» ⏪ بخش چهاردهم: تا ببینم با چه کسانی مراوده دارد. بعد خ
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر» ⏪بخش پانزدهم: ساعتی به غروب مانده بود که ابراهیم مقابل آمال ایستاد. فانوس دکان‌ها روشن بود و از سردی هوا، در جای جای میانه ی بازار، آتش‌هایی از کنده‌ها زبانه می‌کشید. ازدحام و رفت و آمد زیاد بود. هنوز چند تایی از ذرت ها و کلوچه های آمال مانده بود. ابراهیم را که مقابلش دید، نفس بلند و صداداری کشید. ــ باز که پیدایت شد؟ نمی‌دانم چرا از هرچه واهمه دارم، به سرم می‌آید؟ ــ یک سوال دارم. می‌توانم گاهی از شما ذرت و کلوچه بخرم یا اصلاً ترجیح می‌دهید به سراغتان نیایم؟ آمال لب ورچید و با اکراه وراندازش کرد. ــ مشتری را که نباید رد کرد. فقط ذرت و کلوچه ات را بگیر و برو! ــ من ابراهیمم. با شاگردم طارق حرف زدم. دیگر مزاحمتان نمی‌شود. ــ کار خوبی می‌کند. به نفع خود اوست. این بار به حسابش می‌رسیدم! آمال با کنجکاوی به او خیره شد تا ببیند چرا همچنان ایستاده است و چه ناگفته‌ای را سبک سنگین می‌کند. ابراهیم با صدایی لرزان گفت: «می‌شود خواهش کنم موهایتان را زیر چادر پنهان کنید و ساعدهایتان را بپوشانید؟ این طوری کمتر مزاحمتان می‌شوند. اگر زیبایی‌های خودتان را آشکار نکنید، اهمیت بیشتری خواهید داشت.» ــ این‌ها چه ربطی به تو دارد؟ ــ خودتان گفتید که مجبورید در بازار کار کنید و یکی هست که دنبال بهانه است تا جایتان را بگیرد. آمال، یک مشتری را راه انداخت و واکنشی نشان نداد. ــ ببخشید! یادم رفت بپرسم که شاگردم چه خطایی کرده است که از او ناراحت شده اید خودش گفت خطایی نکرده؛جوانک بی آزاری است. آمال پوزخند زد. ــ بی آزار! وقتی از او می پرسی، انتظار داری بگوید بله مزاحمش شده ام؟ به دزد هم بگویی دزد، می رنجد! ــ شما بگویید چه شده؟ ــ دوست ندارم مرا مشغول گفت و گو با یکی مثل تو ببینند! هزار فکر و خیال می کنند! سماجت تو بیشتر از شاگردت است! ابراهیم چشم به دهان او دوخته بود. آمال با کمک آخرین مشتری، دیگ را بلند کرد و تا سوراخ چاه میان بازار برد. آبش را خالی کرد و تنهایی دیگ را برگرداند. ابراهیم رنجیده بود که آمال از او کمک نگرفته بود. از حالت چهره اش معلوم بود. سه ذرت هنوز ته دیگ بود. آمال دوباره نشست. ابراهیم تکان نخورده بود و خیال رفتن نداشت. ــ شاگردت آن رو به رو ایستاده بود. وانمود می‌کرد می‌خواهد چند قواره پارچه‌ای را بفروشد که به دوش انداخته بود. حواسش به من بود. فکر کردم می‌خواهد در فرصتی مناسب، سکه‌هایم را بدزدد. سکه‌ها را جلو چشمانش توی جیبم ریختم. باز هم ایستاده بود. پس از ساعتی به بهانه ی خریدن کلوچه پیش آمد که مثل قرقی پریدم و با یک دست یقه‌اش را در چنگم خفت کردم با دست دیگر چوب دستی ام را بالا بردم. سرش داد زدم: «از من چه می‌خواهی؟» رنگش پرید و گفت که کیست و کجا کار می‌کند. چند نفری دورمان جمع شدند. مجبور شدم رهایش کنم برود. نتوانستم از زیر زبانش بکشم که چرا مرا زیر نظر داشت. ◀️ ادامه دارد.... ................................. 🌳 💠 «زندگی زیباست» http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
🔺 «غیرقابل ترمیم» ✍ طراح: امیرحسین جعفری‌نژادان «زندگی زیباست» 💠 @sad_dar_sad_ziba
🌸 زندگی زیباست 🌸
‌🌿🌸🌿 🔻 عزت نفس پایین باعث می شود در برابر انتقادات، پرخاشگری کنیم. وقتی کسی در برابر انتقاد دیگران
‌🌿🌸🌿 عزت نفس به این معنی نیست که: «من کامل شده ام.» بلکه به این معنی است که من می دانم کامل نیستم و ممکن است ایرادهایی داشته باشم. این یعنی من انسانم و ضعف و نقص و بیماری و ناآگاهی جزیی از وجود من است و باید در هر لحظه برای بهتر شدن تلاش کنم. به همین خاطر کسی که عزت نفس بالایی دارد، ایرادها و کاستی های خود را با طیب خاطر می پذیرد و برای رفع آن ها تلاش می کند. او دیگران را هم بابت اشتباهاتشان سرزنش نمی کند و در عین حال به آن ها برای بهبود و تعالی، کمک می دهد. انسانهای تمامیت خواه هم خودشان را سخت می بخشند و هم دیگران را و راه بهبود و تعالی خود و دیگران را می بندند. 🌊 آقای روان شناس 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حال خواهران و برادرانمان این روزها... ✊🏽 حال روزشان فریاد بزنیم! 🤲🏽 برایشان دعا کنیم! 🍃 @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امیدوار بمان که زمین و آسمان از نو روشن می شوند. 🍃 «زندگی زیباست» 🌳 @sad_dar_sad_ziba
✨ عشق آن است که یوسف بخورد شلاقی درد تا مغز سر و جان زلیخا برود 💫 @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 آیا مردم فلسطین، ناصبی (دشمن اهل بیت پیامبر اکرم) هستند؟! /روشن بینی و روشنگری 🌙 🌕 ……………………………………… 🗞 «زندگی زیباست» ╭─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─ ‌ ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
🍀 سفارشی به همه ی مرتبطین عرصه های تعلیم و تربیت: انسان تربیت کنید؛ دنیا پر از جانوران متخصص است! 🌿 «زندگی زیباست» 🌿 @sad_dar_sad_ziba
- عزیزم ناراحت که نشدی؟! _ نه بابا دیوونه شدی؟! ⭕️ 🍃 @sad_dar_sad_ziba
بوسه ای بر پیشانی مادر 😘 📸 شکار لحظه ها ☘ @sad_dar_sad_ziba
🍀🌺🍀 در تربیت فرزندان به این زبانزد (ضرب المثل) معروف دقت داشته باشیم: «دو صد گفته چون نیم کردار نیست!» بیش از گفتن، ما باید مفاهیم را با عملمان به فرزند آموزش دهیم؛ مانند یاد دادن اعداد و جمع و تفریق در ابتدایی، که بچه‌ها مدام با استفاده از دست‌هایشان و میوه‌ها و شمردن آنها، اعداد را یاد می‌گیرند. مثلاً مفهوم نظم را باید با عمل به بچه‌ها نشان داد. باید نظم را در ما حس کنند. فرض کنید شما با اتاقی به هم‌ ریخته و نمازی که سر وقت و نظم خاصش نمی‌خوانید، بچه را توصیه به نظم می‌کنید، مسلّم است که این رفتار اثر کلام شما را خیلی پایین می‌آورد. اگر آنچه ما به فرزندانمان می‌گوییم با آنچه آنها از ما می‌بینند با هم متفاوت باشد، آن ها را دچار تضاد و تعارض شخصیتی می کنیم. / خانوادگی مشاور 💐 [همه چیز برای زندگی زیبا] @sad_dar_sad_ziba ─┅═ঊঈ🦋🌹🦋ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌「🌸」 نگران‌ نباشید همان خدایی که آمار تک تک برگ‌های عالم را دارد از حال و احوال شما هم خبردار است. ☘ «زندگی زیباست» 🌿 @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍 چه گونه چهره ای شفاف داشته باشیم؟ 🍏 🍎 @sad_dar_sad_ziba 🍎 ┗━━━━━━━━•••━━🍏━┛
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر» ⏪بخش پانزدهم: ساعتی به غروب مانده بود که ابراهیم مقاب
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر» ⏪بخش شانزدهم: ابراهیم من من کنان گفت: «می‌خواسته است برای من خوش خدمتی کند! باهوش است، اما کم تجربه! قصد بدی نداشته است.مطمئن باشید.» آمال نگاهی به روزنه ی میان سقف انداخت. برخاست و دیگ را در گاری گذاشت. ــ کم کم باید جمع کنم بروم. قبول کردم که جوانک، قصد دزدی نداشته است. بقیه‌اش برایم مهم نیست! این که برای چه آن جا ایستاده بود و مراقبم بود و به چه قصدی پیش آمد، دیگر برایم اهمیتی ندارد. به او بگو دیگر این اطراف پرسه نزند! خودت را هم دیگر نبینم بهتر است! آمال منقل و لاوک را در گاری گذاشت. ابراهیم دل به دریا زد و گفت: «راستش را بخواهید، من به شما علاقمند شده‌ام. طارق می‌خواسته است تحقیق کند و ببیند شما همسر مناسبی برای من هستید یا نه. سر خود این کار را کرده؛ گفتم که کم تجربه است. راهش این نبود.» آمال کمر راست کرد و به ابراهیم زل زد. ــ لعنت به شیطان! من می‌دانم راهش چیست. باید جای دیگری را برای کار پیدا کنم؛ جایی آن طرف شهر. اگر اهل دوز و کلک نباشی، آدم ساده‌ای هستی که ممکن است زود فریب بخورد! تو از من چه می‌دانی که به من علاقمند شده‌ای؟ به کم قانع نباش! تو قدبلند و خوش قیافه‌ای! وضع مالی ات بدک نیست! خیلی بهتر از من را می‌توانی گیر بیاوری! گاری را از آن باریکه بیرون آورد. ــ من جز این گاری چیزی ندارم. یک عموی خسیس و یک زن عموی جادوگر دارم که سکه‌ای برایم خرج نمی‌کنند. پس پاک مفلسم. اگر مادر داشته باشی، از عروسی مثل من بیزار خواهد بود! زن عمویم مرا برای دایی رباخوار و شصت ساله‌اش لقمه گرفته است. به عمویم قول صد سکه ی طلا داده است. پس دیگر حرفی نمی‌ماند. فراموشم کن و راحتم بگذار! راه را باز کن بروم! ابراهیم کنار کشید و آمال گاری دو چرخ را هل داد و رفت. ــ ذرت آب پز... کلوچه... بخر که تمام شد. خیلی جلوتر ایستاد و دو ذرت و چند کلوچه فروخت و به راهش ادامه داد. ابراهیم نگاهش کرد تا در پیچ کوچه‌ای نزدیک خروجی بازار ناپدید شد. دوباره باران می‌بارید. تا خود را به کاروانسرا برساند، دستار و شانه‌اش خیس شد. مسافرخانه را پیدا کرد. در انتهای حیاط کاروانسرایی، راهروی کوتاهی بود که به حیاطی کوچک و خلوت می‌رسید. در اطرافش اتاق‌هایی بود. مسافرها به اتاق‌ها پناه برده بودند. سر و صدای بچه‌ها به گوش می‌رسید. رو به رو، در مطبخی خشت و گلی و تیره، دیگی روی اجاق بود و آتش از اطرافش زبانه می‌کشید. دود از روزنه ی سقف بیرون می‌رفت و دانه‌های باران پایین می‌ریخت. مرد میانسال و چاقی کفگیر در دیگ می‌چرخاند. بوی نان تازه و خورش قیمه همه جا پیچیده بود. پیرمردی لاغر گوشه ی دیگر روی تشکی کوچک نشسته بود و با انبر از تنوری زمینی، نان در می‌آورد و چانه‌ها را پهن می‌کرد و به تنور می‌زد. سینی‌های مسی و کاسه‌های سفالی، بالای سکو، روی هم چیده شده بود. بالاتر از سکو، طاقچه‌هایی بود پر از ظرف‌های حبوبات و ادویه. حدس زد صاحب مسافرخانه، همان مرد میانسال است. نزدیک رفت. مرد نیم نگاهی به او انداخت و گفت: ــ «خوش آمدی جوان! بیا خودت را گرم کن! مسافری؟ باروبنه ات کجاست؟ تنهایی؟ از بخت تو اتاق خالی داریم. الیاس صدایم کن. تا استراحتی کنی و لباست خشک شود، شام آماده است. امشب قیمه داریم. کرایه ات با غذا می‌شود شبی چهار درهم.» به پیرمرد گفت: «شعبان کارت که تمام شد اتاق را به آقا نشان بده!» رعد و برقی زد و حیات را روشن کرد. سبزه‌هایی که از درز سنگ‌های کف حیاط روییده بودند و تک درختی بی‌برگ که عقب حیاط بود لحظه‌ای به چشم آمدند. ◀️ ادامه دارد.... ................................. 🌳 💠 «زندگی زیباست» http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
می‌دونم باور کردنش سخته اما در پنج روز اخیر، نزدیک ۲۹ هزار نفر در آمریکا به کرونا مبتلا شده ن و ۱۳۶ نفر هم تلفات داشته ن! 🤭 می گم: مگه هنوزم کرونا هست؟! ┄┅┅┅┅♦️┅┅┅┅┄ /غرب و شرق شناسی مصداقی 🏁 ╭─┅═💠🌏💠═┅─ ‌ ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═💠🌎💠═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌳🍃 🌿 🍃🌲 استتار کاترپیلار 🌿 ༻‌🍄 @sad_dar_sad_ziba 🍄༺ ‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‎‌ ‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌳 منطقه ی زیبای تختچو شهرستان پلدختر استان لرستان / نَمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷 @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
همیشه به عزیزانت بگو که چه قدر آنها را دوست داری! 🌿 «زندگی زیباست» 🌿 @sad_dar_sad_ziba