eitaa logo
🌹وصیت شهدا🌹
91 دنبال‌کننده
1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
4 فایل
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ ..هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده ‏اندمرده مپنداربلكه زنده ‏اند..🌹سوره مبارکه آل عمران آیه ۱۶۹💐 https://eitaa.com/sahdah کپی:حلال #وصیت_شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۳۴۳؛ (۷ شهریور) در تهران. ۱۳۴۷؛ شروع به و از چهار سالگی. ۱۳۵۶؛ بازگشت به قم و سکونت دائمی در قم. ۱۳۵۶؛ شروع به فعالیت های سیاسی و دستگیری توسط قم در ۱۳ سالگی. ۱۳۵۹؛ شرکت در دوره . ۱۳۵۹؛ رها کردن و و شرکت در عملیات های مختلف. ۱۳۶۲؛ (خرداد) توقف چند ماهه در قم به و اخذ مدرک . ۱۳۶۲؛ (مهر) عضویت در و شرکت در ۴ ۱۳۶۳؛ (۲۹ آبان) شهادت با برادرش در جاده سردشت بانه به علت برخورد با کمین ضد انقلاب. 💐 : گلزار شهدای علی بن جعفر (ع) قم ❤️ ❤️https://eitaa.com/sahdah
✍   🌷 مبادا خدای ناکرده که همان هستند شما را در مناطق خودتان به و بکشانند.... هوشیار باشید که دشمن همیشه در کمین است و شما خواهران عزیز با دشمنان را سرکوب کنید...🌷 ❤️ ❤️ 🌹خاطرات و زندگی نامه شهداء🍃🌺🍃 https://eitaa.com/sahdah اگه عاشق شهدایی کانال شهداء رو به دوستانتان معرفی کنید
🕊🍂🍂🕊 🖋 من حدود دو ساعت با ابوحامد ملاقات داشتم.... او برای ما یک برادر و یا یک پدر بود ... خاطره ای از سیلی زدن یک پسر به ابوحامد دارم اما او رزمنده را ناز کرد و به او بوسه می زد... و می گفت : مرد دلاوری به من سیلی زده ! همواره اهل گذشت بود. زمانی که بچه ها شهید می شدند ؛ خودش می رفت و آنها را بر می گرداند ... یک بار 500 متر طناب گرفت و 13 یا 14 شهیدمان را از 300 متری دشمن آورد .! ‌یکبار سر غذا بودیم سربازی گفت : هنوز گرسنه ام ..! ابوحامد غذای خودش را آورد و به او داد ... پسر شرمنده شد ؛ من در طول 26 سال زندگی ام مانند او را ندیده ام.. کسی می گفت : دو تا از بچه ها دعوا کرده بودند ، رفته بود بین آنها گفته بود : من و بزنید ولی با هم دعوا نکنید ... دو پسر خجالت کشیده بودند و وقتی شهید شد بچه ها خیلی ناراحت بودند ... https://eitaa.com/sahdah 😍‌‎‌‌‎-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•-- 😍
🌷مرداد ماه سال 62 بود، آماده باش بودیم و گردان 505 محرم اعزام به مهران، گروهان دوم و سوم حرکت کردند و ما که گروهان یکم بودیم منتظر ماشین های بعدی بودیم، نعمت الله ملکی یکی از بچه های بسیجی و پیش من آمد و گفت: یک ساعت مرخصی می خواهم تا به خانه بروم و برگردم. با عصبانیت گفتم: مگر نمی دانی آماده باش هستیم. او با نگاهی پر از اصرار و سکوت که انگار این آخرین دیدارش بود و اشک در چشمانش حلقه زده بود، با خواهش معصومانه گفت: می خواهم بروم و برای آخرین بار از بگیرم و شیرش را حلال کند. گفتم: قرار نیست هر کس می رود عملیات، شهید شود. با حالت گریه آرام برگشت و گفت به خدا حلالت نمی کنم و نمی بخشمت. تحت تاثیر قرار گرفتم، و صدایش کردم، برگرد. گفتم برو، فقط یک ساعت زود برو خانه و بعد بیا سر جاده و خودت را به ما برسون. شهید ملکی رفت، یک ساعت بعد ما هم حرکت کردیم. وقتی رفتیم او سر جاده بیشه دراز ایستاده بود. سوارش کردیم. پرسیدم: کارت تمام شد. گفت: فقط مادرم را و از پدرم خواستم تا کند. الان سبک و راحت شدم. عملیات شروع شد، 24 ساعت در دفاعی جانانه و تن به تن در میانه ی خط دشمن جنگیدیم و سرانجام در اثر پاتک های پی در پی دشمن از طریق هوا و زمین، شربت گوارای شهادت را نوشید. 🌷 ✍ : قدرت الله سلیمان نژاد رزمنده هشت سال دفاع مقدس ❤️ ❤️ 🌹خاطرات و زندگی نامه شهداء🍃🌺🍃 https://eitaa.com/sahdah اگه عاشق شهدایی کانال شهداء رو به دوستانتان معرفی کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿 📺 داستانی زیبا از شهید شاهرخ ضرغام فراموش نمی‌کنم یک‌بار زمستان بسیار سردی بود. با‌هم در حال بازگشت به خانه بودیم.پیرمردی مشغول گدایی بود و از سرما می‌لرزید. فورا کاپشن گران قیمت خودش را درآورد و به مرد فقیر داد. بعد هم دسته‌ای اسکناس از جیبش، به آن مرد داد و حرکت کرد. پیرمرد که از خوشحالی نمی‌دانست چه بگوید، مرتب می‌گفت: جوون، خدا عاقبت به خیرت کنه. برگرفته از کتاب حر انقلاب https://eitaa.com/sahdah
آوای ان‍ــــــــــتظار: 💫جمعه احوال عجيبي دارد 🌼هر كس از عشق نصيبي دارد 💫در دلم حس غريبي جاري است 🌼و جهان منتظر بيداري است 💫جمعه، با نام تو آغاز شود 🌼يابن ياسين همه جا ساز شود 💫جمعه يعني غزل ناب حضور 🌼جمعه ميعاد گه سبز حضور 💫جمعه هر ثانيه اش يكسال است 🌼جمعه از دلهره مالامال است... 💫ابر چشمان همه باراني است 🌼عشق در مرحله پاياني است 💫كاش اين مرحله هم سر مي شد 🌼چشم ناقابل ما تر مي شد... 🌼 •┈••✾•🦋•✾••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تحریف یعنی چی؟! یعنی اون بخش سخنان سردار قاسم سلیمانی رو که میفرماد همه مانند دختران ما هستند رو ببینی ولی اینو نذاری بقیه ببینن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اصل ولی فقیه است✅ اصل جمهوری اسلامی است✅ اصل نظام اسلامی است✅ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌷 🌷 .... 🌷در عملیات بدر، ترکشی به بدن عظیم زینعلی اصابت کرد، و روی زمین افتاد. خون زیادی از بدنش می‌رفت و دائم دست و پا می‌زد. رد خون عظیم به چاله‌ای می‌رسید که انگار تمام خون بدنش آن‌جا جمع شده بود. به بالینش رفتم. نمی‌توانست صحبت کند. نگاهش که به من افتاد، کلمات را به سختی سرهم کرد: "علی! خودتی؟" _"خودمم عظیم جان. کاری داری؟ حرف بزن." _"علی! خیلی خون از بدنم رفته. می‌بینی؟ باید برم." 🌷دلداریش می‌دادم که؛ _"کی گفته تو مى‌رى؟ باید بمونی." دستش را زد زیر خون‌هایی که داخل چاله جمع شده بود. نشانم داد و گفت: "این خون منه. همه را واسه امام حسین دادم...." بغض گلویش را می‌فشرد. غم بزرگی مانع حرف‌هایش بود. از فرط ناراحتی، فقط اشک می‌ریخت! 🌷_"می‌دونی علی! دوست داشتم سرم را برایش بدهم، اما نشد. نمی‌دونم قبول می‌کنه یا نه؟" تازه فهمیدم چرا این‌قدر ناراحت است . گفتم: "این چه حرفیه، معلومه که قبول می‌کنه." دوباره دستش را زد داخل چاله‌ای که خونش در آن جمع شده بود و آورد بالا: _"نتونستم سرم رو برای حسین (علیه السلام) بدم...." این جمله را تکرار کرد و رفت.... 🌹خاطره اى به ياد شهيد معزز عظيم زينعلى راوى: رزمنده دلاور علی مالکی نژاد