eitaa logo
🌹وصیت شهدا🌹
89 دنبال‌کننده
1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
4 فایل
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ ..هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده ‏اندمرده مپنداربلكه زنده ‏اند..🌹سوره مبارکه آل عمران آیه ۱۶۹💐 https://eitaa.com/sahdah کپی:حلال #وصیت_شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 🌷رفتیم بیمارستان، دو روز پیشش ماندیم. دیدم محسن رضایی آمد و و آمدند یکی یکی. امام جمعه‌ی اصفهان هم هرچند روز یک بار سر می‌زد بهش. بعد هم با هلی کوپتر از یزد آوردندش اصفهان. هرکس می‌فهمید من پدرش هستم، دست می‌انداخت گردنمو ماچ و بوسه و . من هم می‌گفتم «چه می‌دونم والا! تا دوسال پیش که بود. انگار حالا‌ها فرمانده لشکر شده.» تو جبهه هم دیگر را می‌دیدیم. وقتی برمی گشتیم شهر، کم تر. همان جا هم دو سه روز یک بار باید می‌رفتم می‌دیدمش. نمی‌دیدمش، روزم شب نمی‌شد. مجروح شده بود. نگران اش بودم. هم نگران هم دلتنگ. نرفتم تا خودش پیغام داد «بگید بیاد ببینمش. دلم تنگ شده.» خودم هم مجروح بودم. با عصا رفتم بیمارستان. روی تخت دراز کشیده بود. آستین خالیش را نگاه می‌کردم. او حرف می‌زد، من توی این فکر بودم « ؟ بی دست؟» یک نگه می‌کرد به من، یک نگاه به دستش، می‌خندید. می‌پرسم «درد داری؟» می‌گوید « .» - می‌خوای مسکن بهت بدم؟ - نه. می‌گیم « .» لجم گرفته. با خودم می‌گویم «این دیگه کیه؟ دستش قطع شده، صداش در نمی‌آد.»🌷 ✍ : پدر شهید ❤️ ❤️
۹ دی ۱۴۰۱
🌹 " " 🌷یه روز من و میرزا"مهدی" تو محله کنار یه جوب بزرگ که آب زیادی هم داشت منتظر بابای میرزا"مهدی" ایستاده بودیم یه لحظه حس کردم صدای آب میاد نگاه کردم دیدم مهدی باکله و دستاش رفته تو آب پاهاش لبه‌ی جوبه آوردمش بیرون پرسیدم: چرا اوینجوری شدی؟گفت:مامان یه خیلی کوچولو رو داشت اب میبرد خواستم بدم،غافل از اینکه مرده بوده. شهید میرزا"مهدی" وقتی فهمید حیوون زبون بسته مرده خیلی ناراحت شد،گریه میکرد :مامانش کجا بوده که بچه ش مرده افتاده تو آب. این قضیه مربوط به ۴ سالگی میرزا"مهدی" هستش🌷 ✍ : مادر شهید ❤️ ❤️ 🌹خاطرات و زندگی نامه شهداء🍃🌺🍃https://eitaa.com/sahdah اگه عاشق شهدایی کانال شهداء رو به دوستانتان معرفی کنید
۱۱ دی ۱۴۰۱
🌷ازاین به بعد خودت با صدای خوش تحریرت بگو.. یکی از خصوصیت‌های بارز شهید صدرزاده تاکید بر بود، همیشه اذان نماز صبح مقر را می‏‌گفت. ما به دلیل اینکه بحث تبلیغ را انجام می‏‌دادیم و مستمر به نقاط مختلف سفر می‏‌کردیم نمی‏‌توانستیم اما او روزه می‏‌گرفت و برای سحری بیدار می‏ شد. یک روز نماز صبح را با صدای سید بیدار شدم، توی مقر قدم می‏زد و لابه لای هر  بند از اذانش فریاد می‏زد و می‌‏گفت :برادرها وقت نماز شده برپا، بلند شوید وقت نماز است. ما هم از آن به بعد سر به سرش می‏‌گذاشتیم و با اینکه صدای خوبی هم نداشت ( ) می‏‌گفتیم بعد از این با خودت اذان بگو!🌷 ✍ : همرزم شهید ❤️ ❤️ 🌹خاطرات و زندگی نامه شهداء🍃🌺🍃 https://eitaa.com/sahdah اگه عاشق شهدایی کانال شهداء رو به دوستانتان معرفی کنید
۱۲ دی ۱۴۰۱
🌹 🍃 🌷در یکی از عملیات های جنگ تحمیلی، حاج قاسم از ناحیه شکم مورد اصابت ترکش قرار گرفت و برای مداوا به مشهد منتقل شد. حدود 45 روز کسی نمی دانست او زنده است یا شده. اوضاع به حدی بد بود که از سینه تا پایین شکمش را شکافته بودند. پزشک او که از بود این زخم را باز گذاشته بود تا موجب شهادت او شود. یکی از پرستاران کرمانی که را شناخته بود با دیدن این وضعیت شبانه حاج قاسم را و به پزشک گفت حاج قاسم از این بخش منتقل شده! کمی بعد، از ناحیه دست مجروح شد و بعدها نیز هربار می گفتیم برو بیمارستان، فرار می کرد.🌷 ✍ : همرزم شهید سلیمانی ❤️ ❤️ 🌹خاطرات و زندگی نامه شهداء🍃🌺🍃https://eitaa.com/sahdah اگه عاشق شهدایی کانال شهداء رو به دوستانتان معرفی کنید
۱۳ دی ۱۴۰۱
زمانی که ایشان می خواستند به بروند به ایشان گفتم نروید  با او صحبت کردم اما ایشان به من گفت:« شما نمی دانید آن جا چه خبر است اگر بیایید ببینید مانع رفتن نمی شوید  عراقی ها دارند مردم را می کشند و ما را می برند  اگر این صحنه ها راببینید مانع نمی شوید  .» می گفت یک روز ما سرپل بودیم  نمی دانم مربوط به کدام شهر بود  می گفت ما این طرف و عراقی ها آن طرف پل بودند که یک خانم ایرانی آن طرف مانده بود و کمک می خواست و من رفتم او را نجات دادم می گفتند نرو خطر دارد اما من رفتم و به حرف آن ها گوش نکردم و آن خانم را نجات دادند . ✍ : حسین عاشقان دایی شهید ❤️ ❤️ 🌹خاطرات و زندگی نامه شهداء🍃🌺🍃 https://eitaa.com/sahdah
۲۵ دی ۱۴۰۱
🌷هر وقت به مرخصی می آمد، لباس رزمش را در می آورد و لباس معمولی می پوشید. می گفت: « ! ناراحت نباش،  من جلو نیستم پشت خط بازی می کنم. یک وقت برای من غصه نخوری؟» بعد از فهمیدم که او   بوده است.🌷 ✍ : مادر شهید ❤️ ❤️ 🌹خاطرات و زندگی نامه شهداء🍃🌺🍃https://eitaa.com/sahdah اگه عاشق شهدایی کانال شهداء رو به دوستانتان معرفی کنید
۴ بهمن ۱۴۰۱
🌷 اصلا برایش ارزشی نداست و به هر چیز دنیایی که فکرش را می شود کرد، می خندید و بیشتر از همه به و . همیشه می گفت: «من فقط یک .» یک بار که حمید از عملیات برگشته بود من نتیجه را جویا شدم. او خیلی کلی صحبت کرد و گفت: «بچه ها رفتند، گرفتند، آمدند» گفتم: «پس تو آنجا چه کاره ای؟» گفت: «من؟ ، من فقط با یک مواظب بچه ها هستم ک را عوضی نروند. من داخل هیچ کدام از اینها نیستم.»🌷 ✍ : همسر شهید ❤️ ❤️ 🌹خاطرات و زندگی نامه شهداء🍃🌺🍃https://eitaa.com/sahdah اگه عاشق شهدایی کانال شهداء رو به دوستانتان معرفی کنید
۵ بهمن ۱۴۰۱
🌷دوست داشتم زودتر می‌رسیدم. کردم که پشیمان نشود. جلوی در خانه عمویش رسیدم. از خوش‌‌حالی نمی‌دانستم باید چه‌‌کار می‌کردم. سلام و روبوسی‌ها که تمام شد و نشستیم، گفتم: « ! خدا رو شکر که قبول کردی زن بگیری.» فقط خندید. بعدازظهر همان روز به رفتیم. از خانه‌شان که بیرون آمدیم، عباس گفت: «خریدها رو انجام بدیم؛ بقیه کارها باشه بعد از و : «دوباره شروع کردی؟ خرید بکنیم دیگه کار زیادی نمی‌مونه.» هرچه حرف زدم قانع نشد. دوسه‌‌روزه کارهای مراسم را انجام دادیم. شب دور هم جمع شدیم تا در مورد مراسم فردا حرف بزنیم. تلفن زنگ زد با عباس کار داشتند. بعد از آن که صحبت کرد، حال‌‌وهوایش طور دیگری شد. گفتم: «چی شد؟ کی بود؟» ـ «از منطقه زنگ زدن.» ـ «زدن که زدن! فردا مراسم بمون بعدش برو.» ـ « شده، بچه‌ها تنهان.» قول داد برود و بعد از ماه محرم و صفر مراسم بگیریم. راضی شدم. دو روز مانده بود که ماه صفر تمام شود، عباس شهید شد.🌷 ✍ : مادر شهید ❤️ ❤️ 🌹خاطرات و زندگی نامه شهداء🍃🌺🍃 https://eitaa.com/sahdah اگه عاشق شهدایی کانال شهداء رو به دوستانتان معرفی کنید
۶ بهمن ۱۴۰۱
🌷از روزی که از کوار عازم شدیم، در دیدبانی لشکر۱۹ فجر خدمت می کردیم. حدودا تا شهید شدن شهید فرهادی شش ماه پیش هم بودیم‌. هرچه از ، ، و این شهید عزیز بگویم ، کم گفته ام.من از عملیات کربلای چهار تا کربلای هشت با شهید فرهادی همراه بودم.شیرین ترین خاطره ی من از ایشان به شبهایی برمی گردد که با هم به سنگر کمین می رفتیم. شهید فرهادی بسیاری از را از حفظ بودند . در سنگر که می نشستیم ایشان دعاها را زمزمه می کرد و حالا من به برکت وجود این شهید عزیز را از حفظ می خوانم. هر جا دعای توسل به گوشم می خورد ، به می افتم و اشکم‌ جاری می شود.🌷 ✍ : آقای فیروز ملک پور همرزم شهید 🌹 🌹 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ ..هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده ‏اندمرده مپنداربلكه زنده ‏اند..🌹سوره مبارکه آل عمران آیه ۱۶۹💐 تبادل:داریم کپی:حلال https://eitaa.com/sahdah
۷ بهمن ۱۴۰۱
🌷از روزی که از کوار عازم شدیم، در دیدبانی لشکر۱۹ فجر خدمت می کردیم. حدودا تا شهید شدن شهید فرهادی شش ماه پیش هم بودیم‌. هرچه از ، ، و این شهید عزیز بگویم ، کم گفته ام.من از عملیات کربلای چهار تا کربلای هشت با شهید فرهادی همراه بودم.شیرین ترین خاطره ی من از ایشان به شبهایی برمی گردد که با هم به سنگر کمین می رفتیم. شهید فرهادی بسیاری از را از حفظ بودند . در سنگر که می نشستیم ایشان دعاها را زمزمه می کرد و حالا من به برکت وجود این شهید عزیز را از حفظ می خوانم. هر جا دعای توسل به گوشم می خورد ، به می افتم و اشکم‌ جاری می شود.🌷 ✍ : آقای فیروز ملک پور همرزم شهید 🌹🌹 🌹خاطرات و زندگی نامه شهداء🍃🌺🍃https://eitaa.com/sahdah اگه عاشق شهدایی کانال شهداء رو به دوستانتان معرفی کنید
۷ بهمن ۱۴۰۱
« » و 🌷کسی تعریف می کرد دستم مشکل پیدا کرده بود و دکترها گفته بودند باید شود. دستانم را به زدم و گفتم خودت می دانی با این دست ها چه کار کنی. هفته بعد که دکتر رفتم گفتند هیچ مشکلی نداری.🌷 ✍ : مادر شهید 🌹وصیت شهدا🌹 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ ..هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده ‏اندمرده مپنداربلكه زنده ‏اند..🌹سوره مبارکه آل عمران آیه ۱۶۹💐 تبادل:داریم کپی:حلال به مابپیوندید👇 https://eitaa.com/sahdah
۱۱ بهمن ۱۴۰۱
، من اما چه شور و حالی داشتم. زیرگذر خاطرات حرکت شتاب انگیز یافته بود و لحظه های رشد و بالندگی اشک از پیش چشمم می گذشت.🌷 ✍ : مادر شهید ❤️ ❤️ 🌹خاطرات و زندگی نامه شهداء🍃🌺🍃https://splus.ir/tfgfd اگه عاشق شهدایی کانال شهداء رو به دوستانتان معرفی کنید
۱۲ بهمن ۱۴۰۱
(ع) هستیم ... شب قبل از اعزام گفتم : بابا جان دارید میرید جلوی و و !!!گفت : ما مصداق حضرت ابراهیم هستیم .هرچه از سختی ها گفتم ،از آسانی ها گفت و گفت که ما هر کداممان یک ارتش هستیم . قالت لهم رسلهم إن نحن الّا بشر مثلکم و لکن الله یمن علی من یشاء من عباده و ما کان لنا أن نأتیکم بسلطان الّا بإذن الله و علی الله فلیتوکل المؤمنون (ابراهیم 11) به آنها گفتند درست است که ما نیز جز بشرهایی مثل شما نیستیم ،ولی خدا بهر کس از بندگان خویش بخواهد منت می نهد ،و ما حق نداریم جز به برای شما دلیل بیاوریم ،و مؤمنان باید به کنند .   ✍ : پدر شهید ❤️ ❤️ 🌹خاطرات و زندگی نامه شهداء🍃🌺🍃 https://eitaa.com/sahdah اگه عاشق شهدایی کانال شهداء رو به دوستانتان معرفی کنید
۱۹ بهمن ۱۴۰۱
🌷مرداد ماه سال 62 بود، آماده باش بودیم و گردان 505 محرم اعزام به مهران، گروهان دوم و سوم حرکت کردند و ما که گروهان یکم بودیم منتظر ماشین های بعدی بودیم، نعمت الله ملکی یکی از بچه های بسیجی و پیش من آمد و گفت: یک ساعت مرخصی می خواهم تا به خانه بروم و برگردم. با عصبانیت گفتم: مگر نمی دانی آماده باش هستیم. او با نگاهی پر از اصرار و سکوت که انگار این آخرین دیدارش بود و اشک در چشمانش حلقه زده بود، با خواهش معصومانه گفت: می خواهم بروم و برای آخرین بار از بگیرم و شیرش را حلال کند. گفتم: قرار نیست هر کس می رود عملیات، شهید شود. با حالت گریه آرام برگشت و گفت به خدا حلالت نمی کنم و نمی بخشمت. تحت تاثیر قرار گرفتم، و صدایش کردم، برگرد. گفتم برو، فقط یک ساعت زود برو خانه و بعد بیا سر جاده و خودت را به ما برسون. شهید ملکی رفت، یک ساعت بعد ما هم حرکت کردیم. وقتی رفتیم او سر جاده بیشه دراز ایستاده بود. سوارش کردیم. پرسیدم: کارت تمام شد. گفت: فقط مادرم را و از پدرم خواستم تا کند. الان سبک و راحت شدم. عملیات شروع شد، 24 ساعت در دفاعی جانانه و تن به تن در میانه ی خط دشمن جنگیدیم و سرانجام در اثر پاتک های پی در پی دشمن از طریق هوا و زمین، شربت گوارای شهادت را نوشید. 🌷 ✍ : قدرت الله سلیمان نژاد رزمنده هشت سال دفاع مقدس ❤️ ❤️ 🌹خاطرات و زندگی نامه شهداء🍃🌺🍃 https://eitaa.com/sahdah اگه عاشق شهدایی کانال شهداء رو به دوستانتان معرفی کنید
۲۷ بهمن ۱۴۰۱
( ) 🌷از سوریه زنگ می زد و تاکید می‌کرد که فاطمه حفظ کند که الان فاطمه قرآن است. مصطفی با خود قرار گذاشته بود که هر زمانی که از غافل شد بگیرد و به دوستان‌خود نیز گفته بود هر وقت از یاد شهدا غافل شدید خود را کنید🌷 ✍ : پدر شهید ❤️ ❤️ 🌹خاطرات و زندگی نامه شهداء🍃🌺🍃
۳۰ بهمن ۱۴۰۱