ساحل رمان
••🫀🪐 . . •| رمان عاشق شو |• فصل سیزدهم / قسمت نودوچهارم - جواد تو خواب نمیبینی؟ - دو دستهاش ر
••🫀🪐
.
.
•| رمان عاشق شو |•
فصل سیزدهم / قسمت نودوپنجم
با این جواب فیالبداهۀ وحید،
همه سکوت کردند و مهدوی گفت:
- عالی بود وحید،
تو رو نمیکُنی اما نخبهای!
وحید خودش را کنار مصطفی جا داد و با خنده گفت:
- آقا اینا نذاشتن شما یه شب با تاریکی حال کنید،
ببرمشون راحت بشید!
مهدوی به خاطر وحید دوباره نشست و با سر اشاره به نشستن وحید کرد و گفت:
- فعلا که خودت بدجور آواره شدی اینجا!
وحید سری به شرمندگی تکان داد و رو به مصطفی گفت:
- برم اونها رو بیدار کنم؟
نرم بیدار کنم؟
خودم برم،
خودتون میرید؟
همۀ گزینهها روی میزه!
- بمون فعلا یه چند دقیقه به ما مهلت بده ببینیم،
تن و من چه فرقی دارن؟
- سختش نکن...
تن همینی که میبینی،
من رو نمیبینی، از ماده نیست،
ولی هست مثل امواج رادیویی که نمیبینی ولی هست، خلاص!
مهدوی از تیزی وحید متعجب شد و مصطفی خندید و خم شد تا دمنوشی برای خودش و بقیه بریزد که آقای مهدوی گفت:
- موجودات یه سری خاصیت دارن مثل اینکه حواس پنجگانه دارن،
طول و عرض و ارتفاع دارن،
وقتی یه جا باشن، جای دیگه نیستن،
زمان و تغییرات هم بهشون مسلطه،
بدن هم همینا رو داره!
یه عالم دیگه داریم که دیگه مادی نیست (عالم مثال) ویژگیهای مادی رو نداره مثل عالم خواب؛
توی خواب ظاهرا این بدن رو داری اما انگار کمرنگ و بیحاله،
نظم مادی هم نداره چون توی یه لحظه صحنهها و شخصیتها عوض میشه،
بیدار هم که میشی دیگه تموم میشه،
یه عالم هم هست که بهش میگن مجرد و عقل،
فراتر از جسمیته!
- سخت شد!
مهدوی میخواست برود اگر جواد میگذاشت،
جواب را که میداد میرفت.
.
.
.
[ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#عاشق_شو
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
دل بیمش از این نیست که در بند تو افتاد
ترسد که کنى روزى از این بند رهایش⛓
.
@SAHELEROMAN | #شعریجات
ساحل رمان
••🫀🪐 . . •| رمان عاشق شو |• فصل سیزدهم / قسمت نودوپنجم با این جواب فیالبداهۀ وحید، همه سکوت کر
••🫀🪐
.
.
•| رمان عاشق شو |•
فصل سیزدهم / قسمت نودوششم
- صفت مهربونی جسمه؟
- نه آقا!
- حله پس!
تمام صفات ما مثل گرسنگی، تشنگی، ترس و یا مثلا مفهوم مثلث که توی ذهن همۀ ما هست اینا که جسم نداره؟
وحید با شیطنت گفت:
- آره آقا مثل ما مجرده، تنهاست.
هی دنیا!
دست جواد کوبیده شد به کتف وحید و صدای خندهشان باغ را به تلاطم انداخت.
- آقا خدا وکیلی من هرکی رو میبینم از متأهل شدنش نالانه،
شما انگار مشکل نداری،
آدم نیتش کنارتون عوض میشه.
حرفهای وحید چشم مصطفی را گرد کرد و لب جواد را به ناسزای آرامی جنباند و مهدوی که گفت:
- خوشنیت میشی!
- دیگه آدمیزاده و نیتهاش!
عرصۀ عمل تنگه آقا؛
بذارن ما جوونا پایهایم.
جواد غرید:
- دارم نگرانت میشم وحید،
مورد اگر داری بریم لباس برای دومادیت بگیریم!
- مورد که زیاده،
فقط مشکل اینه که من هنوز دلم میخواد بچگی کنم،
حوصلۀ موردداری ندارم.
مصطفی دیگر طاقت نیاورد،
تا وحید بخواهد فرار کند دو تا مشت را خورده بود.
وحید خودش را رساند پشت آقای مهدوی و پناه گرفت.
- آقا شما میدونی من پاکتر از برگ گلم،
فقط حرف زدن راجع به مورد که مشکلی نداره!
مهدوی دست روی شانه وحید گذاشت و گفت:
- حالا مورد کی هست؟
وحید ابرو بالا داد و معترض نالید:
- آقا شما دیگه چرا!
من دلم سطل آشغال نیست که پر از مورد باشه،
چشمم هم یویو نیست که همهجا بچرخه!
حالواحوالم هم بدبخت نشده هنوز!
.
.
.
[ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#عاشق_شو
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
-🌗'•
نوشت:
- الان که نه، ولی چند سال دیگه میفهمی این روزا خیلیام بد نبودن! قدرشو همین الان بدون..؛)
.
#شب_بهخیر
••
نبودم که الان با یه خــــبر
دو نونه برسم خدمتتون!🥖
یه خبـــری که خودم هــــم
از شنـیدنش شوکه شدم!🤫
چیه به نظرت؟
@SAHELE_ROMAN
••
ساحل رمان
•• نبودم که الان با یه خــــبر دو نونه برسم خدمتتون!🥖 یه خبـــری که خودم هــــم از شنـیدنش شوکه شدم
••
نوچ!
بریم برای گزینه بعدی!