eitaa logo
ساحل رمان
8هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
1.1هزار ویدیو
19 فایل
رمان‌های [ نرجس شکوریان‌فرد ] را این‌جا بخوانید✨ . . بعضی لحظه‌ها سخت و کسل‌کننده می‌گذرند :( . یک حرفی نیاز دارم تا این لحظات ناآرام را، آرام‌بخش کنم🌱 . نویسنده‌هایی هستند که خاص لحظات من می‌نویسند♡✍🏻 . . ارتباط با ما: @sahele_roman
مشاهده در ایتا
دانلود
سلااااام رفقا😉 روزتون بخیر و اینک خبر خوووبمون😍
✍ سلام🌷 امروز من، چند حس را با هم دارد.🌄 لطافت بهار را دارد 🏞 و محبت عیدانه‌ها را🎆 و البته لذت دوستی خاصی که بین ما و شماست!🤝 شروع رمان امروز، عیدی ویژه نویسنده برای چشم‌ها و ذهن‌های شما!💌🎁 خیلی دوست داشتم که رمان رو یک‌جا خدمتتون بفرستم اما خب کمی حجم کارها زیاده و شاید هفته‌ای سه روز بیش‌تر مهمان شما نباشیم.🙂 ولی مطمئن باشید که محبت و ارادت ما به شما یه ذر‌ه‌‌ هم کم نشده!😇🦋 خوبه که دوستاتون رو هم دعوت کنید!✨ دوستان گفتند اسم رمان "فرار از جهنمه" اما من براتون می‌گم که اسم رمان "راز تنهایی " است.🌤 این داستانی که همراه هم می‌خوانیم شاید واقعیت باشد، شاید هم قرار است به واقعیت برسد! شاید برای بعضی تکرار باشد و برای بعضی ناب ناب...💫🌻 به هر حال هست که می‌خوانید.💎 💡@saheleroman💡
7.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برای رسیدن به کیمیای عقل و طلای عشق،💫 نشستن در نسیم ساحل و🌊 لذت از گشایش فکر،🌤 تماشای دنیای قطرات و تلالو خورشد، ☀️ یک مسیر است.🌍 اوج گرفتنی از جنس کلمات، 🕊 سفری از ساحل به عمق دریاها... و در همین مسیر است که آرامشِ شیرین می تواند حس شود. ✨ ۲ 🦋@saheleroman🦋
24.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گـاهــے وقـــت ها 🕑 راه زندگــے طـولـــانـے میشود و چَم و خَمش نفس گیر 🚶🏻‍♀ و دل طالب آرامشـے ست وصف نشــدنـے🌱✨ در هـمین لحظات است که چاے قنـد پهلوے نگاه یار، عجــیب می‌چسـبد☕️ کافیست تنها چنــد قدم از "مـن" فاصله بگیرے❌ تا شیرینـےِ ضمـیرِ "ما" در کامت جــارے شود🙃 💌@saheleroman💌
6.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عاقبت هجومِ ناگهانِ عشق فتح می‌کند🔥⚡️ پایتختِ درد را…!🌱 ۲ 🍃@saheleroman🍃
8.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فرار برایش یک انتخاب نبود،❌ اجبار بود.✅ جبری که خودش با انتخاب هایش رقم زده بود و حالا باید فرار میکرد از خودش و هرآنچه که به او مربوط میشد تا قبل از آنکه....🚶‍♂🚶‍♂ ☁️@saheleroman☁️
✍ یک‌سال کنار هم خواندیم...💌 شنیدیم...🙃 چشیدیم... یک‌سال کنار شخصیت‌های رمان غصه خوردیم😢 گفتیم😀 خندیدیم😅 و مهم‌تر از همه یاد گرفتیم...[][][][][]💡💡💡 دوست‌داشتن را...♡❤️♡ لذت را...🌱 زیبایی را... 🌻 عشق را...~~~~💞 اما پشت صحنه این یک‌سال تلاش نویسنده بود✍ مخصوصا برای رمان من‌نه‌ما💍 هر قسمت این رمان، روزانه یا چند روز یکبار آماده می‌شد...🌄 و تمام تلاش تیم ما این بود که بدقولی نباشد...😉🙃 غلط ویراستاری نباشد و... رمان چاپ نشده بعدی ما یعنی راز تنهایی🔥 هم با همین روند لحظه‌ای پیش می‌رود. اگر جابه‌جایی ساعات یا ایرادی بود، ⏰ بدانید شما برای ما ارزش دارید...🌹 آ‌ن‌قدری که برای هر ایراد کوچک، تا می‌توانیم تلاش می‌کنیم برای چندین برابر شدن رشد و پیشرفت کانال...🌱🌱 همراهی تک تک شما همیشه برای ما لذت‌بخش بوده است. 😘 🌱@saheleroman🌱
و حسن ختام: برای ساحل زیبای خودتان، پیشنهاد بدهید. ساحل را چگونه بهتر بسازیم و بیاراییم؟!💎✏️🗒 🌊@saheleroman🌊
{در هر ماجرایی، داستانی، اتفاقی، یک نقطه عطف وجود دارد.} ✓نقطه عطف جشن ما هم، رونمایی از درب جدید ورود است. ورود به یک دنیای دیگر در اعماق دریا. ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ اولین قسمت از رمان راز تنهایی تقدیم نگاهتان! ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ 🌱@saheleroman🌱
ــــــــــــــــــــــــــ🍂🌱🍂ــــــــــــــــــــــــــــ فصل اول سوز سرمای هوای پاییز که به صورتش خورد، ناخودآگاه دستانش را بالا آورد تا لبۀ پالتویش را صاف کند و گردنش را میان آن فرو ببرد تا با هرم نفس‌هایش کمی گرما را بیشتر ذخیره کند. به خاطر مشتری، تا این وقت شب مانده بود و مغازه‌اش را دیرتر بسته بود و الا متنفر بود از تاریکی و خلوتی شب‌های شهرش! درب مغازه الکتریکی کوچکش را که می‌بست، نگاهش افتاده بود به چند زن و مردی که کنار خیابان اثاثشان را می‌انداختند و برای خواب درون چادر کوچکشان مچاله می‌شدند؛ همیشه که نگاهش به آن‌ها می‌افتاد برایش دو حس به وجود می‌آمد؛ تاسف و خوش‌حالی. همین که کاری داشت و درآمدش کفاف زندگی‌اش را می‌داد خوب بود. سوز سرما از خیالات بیرونش کشید و دستانش را تا ته در جیب پالتو فرو برد و مشت کرد. هنوز داشت دنبال راه‌حل برای جذب و جمع گرما می‌گشت که صدای جیغ بلندی توجهش را جلب کرد. برای لحظه‌ای پاهایش از حرکت ایستاد و زمزمه‌ای که چند لحظه پیش شروع کرده بود را قطع کرد. صدای جیغ و فریاد کمک خواستن یک زن بود که حالا بلندتر به گوش می‌رسید. با گنگی سرش را به طرف ابتدا و انتهای خیابان چرخاند تا واقعی بودن صدا را با تصویر درک کند. در خلوتی شهر و تاریکی این ساعت بعید بود کسی، بهتر بود بگوید زنی بی‌عقلی کند و در خیابان باشد، در بعضی از خیابان‌های این شهر روز‌ها هم نمی‌شد یک زن تنها رفت و آمد کند! حالا این ساعت شب... ❌ # ادامه_دارد 🌱https://eitaa.com/joinchat/1299841067Cf9aa36c49c🌱
🍃 و بعله بدون شرح😉 پ.ن: دیگه شما و تلاشتون واسه زودتر خوندن رمان😌 💚@saheleroman🧡
اولین سلااااااام قرن تقدیم نگاه گررمتون.😍✋ عیدتون مبارک.🤗 امیدواریم هر سال، پرشورتر، پرانرژی‌تر و با تعداد بیش‌تری کنار همدیگه رمان بخونیم😉 برای عیدی، یک قسمت از رمان نوش جونتون.😋 امااا قبلش بیاید حس‌هامون رو نسبت به کتابای خوبی که از کانال معرفی شده و تو قرن قبل خوندیم با هم به اشتراک بگذاریم.🙃 منتظر خوندن حس‌های قشنگ و نابتون هستیم.😌 🧡@saheleroman💚