یه سلام بدیم به آقاجانمون
حضرت صاحبالزمان "عج" :)🌱
- السلام علیک یا صاحب العصر و الزمان
السلام علیک یا امام الانس و الجان
السلام علیک یا سیدی و مولای
آقا جان الامان الامان . . .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥اینو دهبار باید دید و زار زد از اینخندههای گریهدار...
💥 پدر برای آرامش دختربچهش، بهش گفته این یهبازیه و هر وقت صدای بمب شنیدی باید بخندی!
💥۷۵ ساله که وضع #فلسطین اینه و خونهشون اشغال شده؛
💥بعد یه عده ..... برای اشغالگرای کودککش و جلّاد، ترحم میخرند
#فلسطین
#طوفان_الاقصی
@sajad110j
?🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
بسم الله رحمان رحیم
#پارت_4
#رمان_سرباز_اقا
#داوود♡
صدیقه: پسرم خوبی
♡مان من به خدا خوبم اینا شلوغ ش کردن خبر نی
مرضیه: داداش تو رو خدا مراقب خودت باش
♡چشم
ریحانه: بابایی؟
♡جانم
ریحانه: چی شدی؟
♡هیچی بابا یتصادف کوچیک کردم
حنانه: بابایی میشه بیشتر مراقب خودت باشی
♡چرا اون وقت؟
حنانه: اخه هفته ای یبار داری تصادف میکنی
بااین جمله همه زدن زی خنده. لی یکتا همچنان جدی بود
♡چشم مراقبم
صدیقه: خب مابریم شما استراحت کن رفتن طرفدر وبعد مراقب خودت باش از در خارج شدن یکتا داش میرفت که
♡میشه یلحظه صبر کنی باید باهم حرف بزنیم؟
ــ من حرفی ندارم
♡خواهش میکنم جان داوود
برگشت داخل رفت سمت پنجره و بازش کرد.
♡ازم بدت میاد که نگاهم نمی کنی
_ازت بدم نمیاد ازت دلگیرم.
♡اها پس باید ناز بخرم
_داوود به خدا خستم
♡خسته نباشید
_باشه خدا حافظ
♡نه نه غلط کردم وایسا چی شده
_هیچی فقط بچه ها به پدر نیاز دارن بفهم
♡عزیزم من قول میدم این یک روز که......
حرفم رو قطع کرد
_یروز نه خیر میای خونه تا سه روز
♡چشم غلط کردم
♡یکی من ببخشید غلط کردم.....ببینمت گریه میکنی اخه واسه چی 😳 ببین خوب خوبم سالم سالم
_داوود تو رو خدا خودتو ازم نگیر من بدون تو نمیتونم زندگی کنم
♡بیا انگار چند روز نبودم دوتایی دیونه شدیم نه
کنار تخت نشست مشغول پاک کردن اشکش شد دستم رو روی اون یکی دستش گذاشتم واون رو به طرف خودم کشیدم چقدر توی این چند روز بیقرار ش شده بودم انو به آغوش خودم کشیدم وفشرم چقدر بهم ارامش میداد
زیر گوشش زمزمه کردم تو یکتای خودمی وبیشتر فشارش دادم
#یکتا
خودمو از توی اغوشش بیرون دادم بادست اشکمو پاکرد
من: داوود
داوود: جانم
من: قول بده تنهام نزاری من نمی تونم
داوود: قول میدم اما تا وقتی زندم
من: داوود
داوود: تسلیم
من: ممنونم که هستی که کنارمی بدون عاشقتم ❤️😍
داوود: من بیشتر ❤️😘
ادامه دارد...🌷✨
پ. ن: بدون عاشقتم 😢❤️
کپی از رمان ممنوع🚫
#بانوی_نویسنده
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
بسم الله الرحمن الرحیم
#رمان_سرباز_اقا
#پارت 5
داوود. بعد کلی رایزنی بالاخره مرخص شدم و برگشتم خونه داشتم والان دارم با فرشته کوچولو ها ی خودم بازیمیکنم_ریحانه بگیر _حنانه بپا نخوری _بگیر بینم _حنانه گل بگیر
صدای یکتا از اشپز خونه امد بچها بروین میزو بچینین بعد خوردن شما جمع کردن ظرفا مشغول خوردن کیکی شدیم که مرضیه پخته بود با 2انگشت شستم خامه برداشتمو زدم بین دو ابرو ریحانه وحنانه گذاشتم __عه بابا یکتا: ایولا داود خوبشون کردی این چنروز پوست منو کندن ایندو نیم وجبی نگاه طلبکارانه اینداختم بهشون _مامان راس میگه
: نه خیر: نه بابا ما بچها ی خوبی بودی _بله.... تا اومدم حرفم رو ادامه بدم کل صورتم با خامه یکی شد. تا اخر شب فقط خندیدمو خوش گذروندیم ساعت حوالی 12بود که به زور مامان اینا رو راضی کردم که بمونن وفرستا دیمشون تو اتاق مهمون یکتا داش کتاب میخوند: میگم یکی
_جانم
_بریم بیرون
_الان؟
_نه فردا الان دیگه بریم!
_بچه ها چی
_نه دوتایی به یاد دوران نامزدی
_چی بگم والا
_هیچی بپوش بریم 😁
_خیلی خوب الان حاضر میشم
پارک🌳🌲
یکتا: خیلی وقت بود دوتایی نیومده بودیم بیدون نه!
داوود: اره از وقتی که این دو تا وروجک اومدن میگم برم بستنی بگیرم
یکتا: خوب اره ولی اسکوپی
داوود: چشم بانو جان
بستنی فروشی 🍧
«~داوود
_فروشنده»
~سلام اقا دو تا اسکپی بزن
_چه طعمی
~شکلات تلخ -شاه توت-وانیل
_چشم بفرمایید
~
ادامه دارد...🌷✨
کپی از رمان ممنوع🚫
#فاطمه_زینب
May 11
https://eitaa.com/joinchat/1526268320C4647fef38b
به گروه شهید گمنام خوش آمدید 🌿
یه گروه داریم میتونید اونجا با میز گرد و محفل هایی که میزاریم به پاسخ سوالات تون برسین
#فور_دلی
˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
https://eitaa.com/joinchat/1526268320C4647fef38b به گروه شهید گمنام خوش آمدید 🌿 یه گروه داریم میتونی
هر کس فور کرد لینک کانالش رو به آیدی زیر بفرسته ممنونم 🌿
@gomnaaamm_313
-میگفت..
خدااهلرفاقتاست!
خدارفیقداریوجوانمردیرادوست دارد،خودشبیشازهمهاهلرفاقت
ومروتاست،
وقتیباهمهضعفتبهیاداوباشی؛
باهمهقدرتشبهیادتخواهدبود.
#استادپناهیان🌱
هدایت شده از ˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
•بِـسّمِاللـھِ الْـرَحمنِاَلـرَّحیم⊰♥️🌿⊱•
˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 #بهار_هامون #قسمت_دوم منکر این قضیه نمیشم که محیط سنگین اون شب حالمو بد کرده بود و
💞﷽💞
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#بهار_هامون
#قسمت_سوم
حسابی کلافه شده بودم به خاطر کاراش....
عصبی بلند شدم و رفتم سمتش، کنارش نشستم و دست بردم سمتش....
نمیدونم چجوری باید تلاشمو برای نگه داشتن چادر روی سرش، توصیفش کنم....!!!!!
شاید مثل مادری که از فرزندش در مقابل خطر محافظت میکنه و اونو به دندون میگیره.....!!!!!!
شاید تعبیرم درست نباشه، اما از مهر مادر و فرزندی عمیق تر سراغ ندارم....
چادرشو دو دستی گرفت و با ترس عقب رفت....
دست من همزمان به سمتش می رفت.....
یه جمله گفت:
- دختر: صاحب امشب بی دست کربلا، دستتو بگیره....
تورو خدا بهم دست نزن.....
برای ثانیه ای مو به تنم راست شد و دستم توی هوا خشک....
بی دست کربلا دستتو بگیره....
حرفش مدام توی ذهنم تکرار میشد و مثل پتک به سرم میخورد....
لب های خشکیدمو با زبونم خیس کردم و دستمو انداختم...
نفس عمیقی کشید و عقب تر رفت....
روسری ساتنی مشکی رنگشو مرتب کرد و سر به زیر گفت
دختر: میشه قفل درو باز کنین؟؟؟؟خواهش می کنم بذارین من برم...
برای اولین بار به حرف اومدم و طلبکارانه گفتم:
- نه....
فکر میکنم آب دهنش خشک شده بود که به سختی قورتش داد...
با بغض گفت:
- به خاطر امام حسین حداقل امشبو دست بردار از این کارا....
عصبی داد زدم:
- به تو ربطی نداره که مثل پیر زنا منو نصیحت میکنی و پررو بازی درآوردی..
هی هیچی نمیگم روت زیاد شده...
دختر: آخه این همه دختر که به درد تو میخورن، من...
بین حرفش رفتم و خیره تو چشمش گفتم:
من: همه ی اونایی که به دردم میخوردنو تست زدم، میخوام کسی که به دردم نمیخوره رو
امتحان کنم دختر خوب....
سرشو پایین انداخت و همینطور که بینیشو بالا میکشید گفت:
دختر: نمیدونم باید چی بگم تا بیخیال بشی، نمیدونم چی واست ارزش داره تا قسمت بدم...
التماست میکنم، به مقدس ترین چیزی که برات مهمه، بذار برم....
دستم بی اراداه به سمت زنجیر طلایی یادگاری که از مادرم توی گردنم بود، رفت و توی مشتم
فشارش دادم...
مهم ترین چیزی که توی زندگیمه همین زنجیره و صاحبش، اما... انقدرام مهم نبود...!!!
چونشو محکم توی دستم گرفتم و مجبورش کردم توی چشم هام نگاه کنه، اما بی فایده بود و
اون لجوجانه به گلهای فرش خیره شده بود، حاضر بود به زمین چشم بدوزه اما توی چشم های
من نگاه نکنه...
با عصبانیت گفتم:
من: مظلوم نمایی نکن، پس چرا سوار شدی ...
وسط حرفم پرید و گفت
دختر: به خدا فکر کردم...
پوزخندی زدم و گفتم
من: مسافرکشم آره؟؟؟؟
خیر خوشگل خانوم خیر اشتباه فکر کردی....
دختر: باشه من اشتباه فکر کردم، اصلا اشتباه من بود که سوار شدم، غلط کردم... تو آقایی کن
بذار من برم.... میخوام برم هیئت، دیرم میشه... خدا بی آبروت نکنه، نذار بی آبرو بشم...
دست های سفید و لرزونشو جلوی صورتش گرفت و زد زیر گریه...
بدنش میلرزید و بین گریه هاش مدام التماس میکرد...
زیادی معطلم کرده بود و به حرفاش گوش داده بودم....
تو یه حرکت چادر و روسریشو از سرش کشیدم....
گیره ای که به سرش زده بود با کشیدن روسریش باز شد و خرمن موهای مجعدش روی شونه
هاش ریخت...
دستاشو روی موهاش گذاشت تا مثال سرشو بپوشونه....
برای رها شدن از دست من هر کاری میکرد، اما تلاشش بی فایده بود...
با این کارم بیخیال من شد و به پای خداش افتاد...
دختر: خدایا..... تو که داری میبینی، زورم بهش نمیرسه.... یا حضرت زهرا، یا امام حسین
کمکم کنین.... کمک کنین تورو خدا خودتون کمک کنین....
پوزخند زدم و گفتم:
من: من اینجام و هرکاری بخوام میتونم بکنم، بدبخت از کی کمک میخوای؟؟؟ کسی که اینجا
نیست چجوری میخواد کمکت کنه؟؟
همینطور که تقلا میکرد فرار کنه با هق هق گفت:
دختر: خدایا کمک کن تا ببینه هستی...
یا حسین یا زهرا کمکم کنین تا ببینه هستین....
به حرف های مسخرش قهقه زدم و گفتم:
من: ببینم نکنه تو فکر کردی انقدر واسه خدات مهم هستی که معجزه کنه برات؟؟؟ سالم
موندن و فرار کردن از دست من، فقط یه معجزه میخواد، مهمی انقدر که معجزه کنه؟؟؟
سری تکون داد و گفت:
دختر: من نه انقدر مهم نیستم، ولی واسطه هام مهمن... خدایا به حرمت حضرت زهرا کمک
کن....
اگه تا قبل از این حرفش یه درصد به بیخیال شدنش فکر میکردم، حالا دیگه مطمئن بودم
زهرمو میریزم تا بیخودی حرف نزنه..
نمیخواستم خداش و امام حسین، حضرت زهراش قدرت نمایی کنن...!!!
میخواستم بهش بفهمونم هرکاری بخوام میکنم....
* * *
چشم باز کردم و هاج و واج به خودم و اطرافم نگاه کردم..
خبری از اون دختر نبود و منم سالم سالم بودم....
نه سرم ضربه خورده بود و نه بیهوش
شده بودم...
May 11
برای رسیدن به سعادت حقیقی
و اصلاح رفتار هایمـــــــــــــان
باید به دنبال اصلاح افکار
و روحیاتمان باشیم🚶🏻♀؛
خطاب همۀ باید های دینی و اخلاقی،
اول از همه، خودِ ما هستیم👀!
نفسِ خودِمان ...
آنچنان که مولا علی فرمود:
اولین و واجب ترین جهاد
{جهاد با نفس است}!
#دلانه🌱
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فازشون رو درک نمییکنم
@sajad110j
هدایت شده از گردان امر به معروف| GSS |
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
https://eitaa.com/joinchat/1307836848Cc5f2563aee
محفل خداشناسی
حتما عضو بشید
هدایت شده از ˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
•بِـسّمِاللـھِ الْـرَحمنِاَلـرَّحیم⊰♥️🌿⊱•
«🌿🕊»
میگفت:اگرصراطمستقیممیجوییبیا
ازاینراهمستقیمتروجودندارد؛
وآنهمحبحسینعلیهالسلاماست..!
🌿¦↫#شهیدآوینـۍ
🕊¦↫#شــهـیدانه
برای منی که فرمانده اش بودم باور کردنی نبود!
اما عباس تا به حالا یک نامحرم ندیده بود.
اولین نامحرمی که حتی ایشان را هم درست ندید دختر عمویش بود که نامزدش شد😍
روزی که برای مراسم ازدواج رفته بود
پرسیدم: دختر عمویت رو دیدی؟😁
گفت: نه واقعا!!😶
چنین آدمی هست که شهید می شود شهید مراقب چشمش هست.☝️🏻
گفتم: تو از آنهایی هستی که خیلی عاشق پیشه میشوی❤️
چون اولین نامحرمی که دیدی همسرت است...
سردار اباذری فرمانده شهید
#شهید_عباس_دانشگر