eitaa logo
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
4.4هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
141 فایل
بسم‌ ِاللّٰھ نزدیك‌ترین‌حال ِ‌بنده‌به‌خداوند‌،حالت ِ‌سجود‌ست 🤍. - — - رفیق؛ اگه نمازت رو محافظت نکنی، حتی میلیاردها قطره‌ اشك هم برای اهل‌بیت بریزی؛ درآخرت نجاتت نمیده . -[ اولویتت #خدا باشه . - — - - تبلیغات ِچنل: @tabsajed⤷ *کپی‌مجاز‌ه‌به‌جزمحفل‌ها.
مشاهده در ایتا
دانلود
بہ چیزي کہ بـٰاور داري ایستـٰادگـي کن حتـي اگھ تنهـٰا باشـي ؛🌱
بنـازم اینهمه رحمـت ، که بـارها همــه دیدنـد گنـاه تا به نجف آمد و ثـــواب درآمـــد :) - عاصی خراسانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 #بهار_هامون #قسمت_یازدهم خوش بختانه با اینکه شلوغ بودم اما همیشه درسام خوب بود...
💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 دستمو از ضریح جدا کردم و به صورتم کشیدم، رفتم بیرون. میخواستم مثل هر روز کنار قتلگاه بشینم و فکر کنم... همون کارو کردم و یه گوشه ی دنج نشستم... خیره شده بودم به نور قرمزی که از اون پنجره بیرون میزد... آروم آروم اشک میریختم و زیر لبم زمزمه میکردم آهنگایی که از حاج احمد یاد گرفته بودم... یه دفعه چشمم افتاد به دختری که سرشو از روی پنجره ی قتلگاه برداشت و برگشت سمت من.. همینطور که اشکاشو پاک میکرد چشم تو چشم هم شدیم... منکه هنوز مردد بودم وقتی دیدم اونم منو با تعجب و البته ترس نگاه میکنه دیگه مطمئن شدم که خودشه و درست شناختم... آره همون دختر بود، همونی که از دستم رفته بود... همونی که دعا کرده بود بی دست کربلا دستمو بگیره، و حالا انگار دعاش گرفته بود... ناخودآگاه بلند شدم... رفتم سمتش و اونم با عجله رفت سمت مردی که انگار پدرش بود... کاری از دستم بر نمیومد و فقط نگاهش می کردم، اما اصلا دلم نمیخواست گمش کنم... حتما باید باهاش حرف میزدم... زیر لب گفتم: آقااااا لطفا کمک... باز دست به دامن ارباب شده بودم... هنوز حرفم تموم نشده بود که از دور دیدم حاج احمد و مصطفی رفتن پیش همون دختر و پدرش.. حاجی با پدرش روبوسی کرد... انگار که همو میشناختن.... فرصتو غنیمت شمردم و سریع رفتم سمتشون... من: سلام حاجی... احمدآقا برگشت سمتم و گفت: احمدآقا: سلام بابا، زیارت قبول... من: ممنون، قبول حق... احمدآقا دستشو سمت پدر ااون دختر گرفت و گفت احمد آقا: حاج علی از دوستای صمیمیه منه هامون جان مثل برادرم میمونه، ایشونم فاطمه خانوم دخترشون هستن... لبمو با زبونم خیس کردم و دستمو مودبانه به سمت علی آقا گرفتم و گفتم:من: خوشوقتم... علی آقا دستمو پدرانه فشار داد و گفت: علی آقا: منم همینطور احمدآقا: هامون جان تازه عضو جلسه ی ما شده، زیارت اولشه آقا دعوتش کرده... علی آقا: به به خوش به سعادتت پس هرچی میخوای بگیر از آقا که بهت نگاه ویژه داره و دست رد نمیزنه... زیر چشمی نگاهی به دختری که حالا میدونستم اسمش فاطمس انداختم و گفتم: من: بله، تو همین مدت کم آقاییش بهم ثابت شده... **** حاجی یه چیزی میخوام ازت... درحالی که چای داغشو فوت میکرد گفت: احمد آقا: چی بابا، من میتونم کمکت کنم؟ من:آره، حتما... راستش... نمیدونم چجوری بگم... احمد آقا: راحت باش بابا رودربایستی نکن... من: میخوام اگه میشه... شما... پدری کنین... من.. من دختر حاج علی آقا رو میخوام... با چشمای از حدقه دراومده نگاهم کرد و گفت: احمد آقا: فاطمه رو؟؟؟!!! سرمو تکون دادمو گفتم: من: بله... با تعجب گفت: احمد آقا: تو دیگه کی هستی پسر؟؟؟ چطوری تو چند دقیقه فهمیدی اونو میخوای؟؟؟ چی باید میگفتم؟؟؟ باید تعریف می کردم چجوری فاطمه رو میشناسم؟؟ نه... حماقت محض بود.... خودمو زدم به در مظلومی و سرمو انداختم پایین... احمد آقا: تو که انقدر زود پسندی چرا تا این سن عذب موندی بابا؟؟؟ همونطور که سرم پایین بود گفتم: من: راستش... تا حالا که به این سن رسیدم... زود پسند نیستم...نه اتفاقا... خیلی سخت پسندم اما.... تاحالا... تو اینهمه مدت... حاجی میدونی که چجوری بودم و چجوری شدم... از جیک و پوکم خبر داری.... میدونی که دارم سعی میکنم آدم باشم... تا این سن.... حاجی به عشق تو یه نگاه اعتقاد داری؟؟؟ سرمو بالا آوردمو توی چشماش نگاه کردم.... با پر رویی گفتم: من: عاشق شدم حاجی... خندید و زد پشتم... احمد آقا: چاییت سرد نشه... بی توجه به حرفش گفتم: من: کمکم میکنی؟؟؟ ضامنم میشی؟؟؟ احمد آقا: گذشته ها گذشته بابا، باید به فکر آینده باشی... لبخندی زدم و گفتم: من: کی به حاج علی آقا میگین؟؟؟ تسبیح تربتشو از توی جیبش بیرون آورد و همینطور که میبوسیدش گفت: احمد آقا: عجله نکن بابا، بذار ماه صفرم تموم بشه چشم.... فوری گفتم: من: نه حاجی.... ماه صفر نه، تا این سفر تموم نشده بهش بگو... احمد آقا: چه عجله ایه بابا؟؟؟ من: سی سال صبر کردم دیگه نمیتونم... خندید و گفت: احمد آقا: بابا ماه صفره ها... من: میدونم ولی خودت گفتی حتی روز عاشورا هم عقد کردن اشکال نداره چون حلال خداس امر خداس... رسیدن دوتا جوون بهم فقط ثوابه و ثواب... پس چی شد فقط شعار بود؟؟؟ احمد آقا: نه حق با توئه گناه که نیست ولی حرمت نگه داشتن بهتره... مثل اینکه یه عزیزی رو از دست بدی و براش عزا نگه داری.... خندیدم و گفتم: من: رسم ما تا چهلمه... بلند شدم و گفتم: من: میرم از خوده آقا بخوام....
شهیدی که در دوران نوجوانی سرایدار مدرسه ‌اش را غافلگیر‌ کرد❢ #شادی_روح_پاک_همه_شهیدان_صلوات @sajad110j
از سر نمی روی چگونه از دل برانمت ! سلطان دل شدی و من دوست دارمت . . .🫀🥲 @sajad110j
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
ما‌ در‌کوچه هاۍتنگِ‌زمانہ‌براے‌یارۍامـام‌ِغـایب‌مـان‌؛ سیلی که هیچ!غصه هم‌نخوردھ‌ایم💔! #اللّٰھُمَ‌عَ
آںٖچہ‌امࢪوز‌گذشٺ↻ ݪف‌ندھ‌بمونۍقشنگ‌ټࢪھ شࢪمندھ‌خستتون ڪࢪدیمツ فࢪدا‌باڪݪۍ‌فعاݪیټ‌بࢪمیگࢪدیم ۅضۆیادټۅں‌نࢪھ🖇 اݪتماس‌دعاۍ‌شہادٺ🖐🏼 شݕݓۅن مہدۅ؎🖤‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
•بِـسّم‌ِاللـھِالْـرَحمن‌ِاَلـرَّحیم⊰♥️🌿⊱•
دلش چنین می‌خواست، اما کو جرأت؟ این است آدمیزاد، دست کم دو گونه زندگانی می‌کند! یکی آن که هست و دیگری آن که می‌خواهد... -محمود دولت‌آبادے
یه سلام بدیم به آقاجانمون حضرت صاحب‌الزمان "عج" :)🌱 - السلام علیک یا صاحب العصر و الزمان السلام علیک یا امام الانس و الجان السلام علیک یا سیدی و مولای آقا جان الامان الامان . . .
🖇 ♥️ در کشور عشق مقتدا خامنه ایست فرماندهی کل قوا خامنه ایست دیروز اگر عزیز مصر یوسف بود امروز عزیز دل ما خامنه ایست😍🌱 _حضرت‌عشق...!🫀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🕊 🌱 ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@sajad110j
🌹💐🥀🌴🥀💐🌹 💐 دانش آموزان و دانشجویان عزیز ، با اعمال خودتان سعی کنید مردم را به سوی واقعیت ها دعوت کنید ، از شما انتظارات زیادی هست ، انتظار است که نمونه های اسلام باشید و ما باید از بسیاری از کارهائی که برای افراد دیگر انجامش اشکال شرعی ندارد ، بپرهیزیم و باید سعی کنیم نمونه اسلام باشیم و باید سعی کنیم آنچه را که شهیدان از ما می خواستند به انجام برسانیم . 🌹 🕊 🌹 🌹 💚الهی بحق زینب کبری (س) اللهم عجل لولیک الفرج💚 @sajad110j
هدایت شده از نـٰاشناس ِسـٰاجده🤍؛
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
https://harfeto.timefriend.net/16990188106845 سلام علیکم
تشریف بیارید حرف میزنیم و اینکه اگع حرفی داریدبگوشم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای خنجر انصار الله ای ارتش سید نصرالله ای نجبا ای حشد الشعبی ای‌کتائب حزب الله ای‌فاطمیون ای زیبنبیون شیران ابا عبد الله وقت نبرد با صهیون است ای لشکر حق بسم‌ الله
پسر پولدارو همه دوست دارن، پسری که همه چیزش آماده باشه مخصوصاً اگه آینده‌ش تضمین باشه رو حتی منم دوس دارم حق دارین، منم قبول دارم ولی قشنگ ترین اتفاق برای یه شخص زمانی میوفته که عشق زندگیش کمکش کنه ، باعث بشه طرف از صفر رشد کنه برسه تا صد… کسی که با شرایط سخت کنارتون بمونه رو باید از طلا بگیرین ، ارزش اون آدم ازطلا هم بیشتره، کم دیدم شخصی رو که بتونه با نداری طرف بسازه و کمکش کنه، بهش انگیزه بده که میتونه توی زندگیش پیشرفت کنه خلاصه اینکه از این نمونه آدما باشین،حتماً به نقطه اوج زندگیتون میرسین،حتماً. ✍کاربر علی
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
دلش چنین می‌خواست، اما کو جرأت؟ این است آدمیزاد، دست کم دو گونه زندگانی می‌کند! یکی آن که هست و دیگر
آںٖچہ‌امࢪوز‌گذشٺ↻ ݪف‌ندھ‌بمونۍقشنگ‌ټࢪھ شࢪمندھ‌خستتون ڪࢪدیمツ فࢪدا‌باڪݪۍ‌فعاݪیټ‌بࢪمیگࢪدیم ۅضۆیادټۅں‌نࢪھ🖇 اݪتماس‌دعاۍ‌شہادت✋🏻 شݕݓۅن مہدۅ؎🖤‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
چندتا چیز رو قبل از خواب یادت نره🤍🌚 1``قرائت دعای فرج حتما بخونش تا هرشب امام زمان حواسش بهت باشه 2``وضو یادت نره"به تعداد هر نفسی که میکشی خدا برات ثواب مینویسه 3``بسم الله ۲۱ یادت نره "به تعداد هر نفسی که میکشی ملائکه برای ۱ کار خیر توی دفترچه اعمالت مینویسن 4``۴ بار سوره توحید را بخوان 5``زیارت عاشورا یادت نره "نگاه امام حسین کنارته 6``یادت نره برای خودت و بقیه دعا کنی 7``۱۰ بار دعا برای شفا مریضان 8``ایه الکرسی یادت نره"محافظت میشه ازت 7``سوره ی تکاثر رو فراموش نکن! از بین بردن عذاب قبر): شبتون امام حسینی🪐✨
فرازی از وصیت نامه شهید مدافع حرم لبنانی علا حسن نجمه🕊 🌹خواهر عزیزم ✨هرگاه خواستی از خارج شوی و لباس اجنبی را بپوشی به یاد آور که اشک امام زمانت را جاری میکنی به خون های پاکی که ریخته شد برای حفظ این وصیت خیانت میکنی ✨به یاد آر که غرب را در تهاجم فرهنگی اش یاری میکنی و فساد را منتشر میکنی و توجه جوانی که صبح و شب سعی کرده نگاهش را حفظ کند جلب میکنی ✨به یاد آر حجابی که بر تو واجب شده تا تو را در حصن نجابت فاطمی حفظ کند تغییر میدهی ... ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@sajad110j
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مثل‌یک‌نرگس‌طوفان‌زده‌از‌بارش‌برف سخت‌محتاج‌به‌گرمای‌پر‌و‌بال‌توام...🤍(:" 🤲🏼♥️ @sajad110j
من‌خورده‌ام‌زمین‌که زمین‌خورده‌ات‌شوم... نوڪربدونِ‌اذنِ‌شما _پا،نمیشود💔! @sajad110j
مثل‌یک‌نرگس‌طوفان‌زده‌از‌بارش‌برف سخت‌محتاج‌به‌گرمای‌پر‌و‌بال‌توام...🤍(:" 🤲🏼♥️ @sajad110j
من‌خورده‌ام‌زمین‌که زمین‌خورده‌ات‌شوم... نوڪربدونِ‌اذنِ‌شما _پا،نمیشود💔! @sajad110j
شهید ابراهیم هادی یــار را عــاشــق شــوی آخــر شهیــدت مــی کنــد یا ایها الرفیق .....! @sajad110j
[ کاری کن ای شهید بعضی وقت ها نمیدانم؛ در گرد و غبار این دنیا چه کنم.💔🕊 مرا جدا کن از زمین، دستم را بگیر... میخواهم در دنیای تو آرام بگیرم... :)🌱🌥 ] ♥️📿 @sajad110j
_خودم رو کنترل کردم و به زور شام رو خوردم و جمع کردم و زود رفتم اتاقم روی تختم دراز کشیدم که مهدی در رو زد مهدی:یه خبر خووب _چه خبر خوبی ،مهدی خوابم میاد ها برو گمشو بیرون مهدی:چرا آدم رو میخوری اصلا نمیخوام بگم فردا که خودم تنهایی رفتم میفهمی _زود از تختم بلند شدم و مهدی لوس نشو دیگه چیه؟ _خوب باشه میگم فردا ظهر راه بیافتیم زهرا:واقعا خوب اینو بگو دیگه زودتر مهدی:آخه اجازه میدی آدم حرف بزنه از وقای اومدم داری آدم و میخوری اتفاقی افتاده؟ _نه فقط اون شماره ناشناس زنگ زده بود احساس کردم از صداش سجاده انگار برگشته ایران دوباره کارهای بی معنیش رو شروع کرده مهدی:غلط کرده نمیزارم این سدی گولت بزنه نمیزارم زهرا _خوب باشه آروم باش حالت که اتفاقی نیافتاده ماهم داریم چند روزی میریم الان هم برو بخواب صبح باید زود بلند شیم مهدی:باشه ساعتت رو کوک کن ،شبت بخیر باشه _باشه توهم کوک کن شب توهم بخیر، روی تختم دراز کشیدم به سفری که در پیش داشتیم فکر میکردم خیلی ذوق داشتم چون داشتم بعد از سال ها میرفتم حرم آقا و کلی خوشحال بودم به همین ها فکر میکردم که خوابم برد مامان:مهدی مهدی کجایی بلند شو دیکه دیر میشه ها ساعت ۱۰ صبح، زهرا بلند شو مادر زهرا:با صدای مامان از خواب بیدار شدم زود موهام رو شونه زدم و دست و آبی به صورتم زدم اومدم پایین پیش مامان مامان:اون برادر خاب آلوده ات هم بیدار میکردی لنگ ظهر شد _با حرف مامان خندم گرفتم و گفتم:زنش بدید درست میشه مهدی:دارم می‌شنوم چی میگی ها انگار از من خسته شوی کاش تو زودتر بری شوهر از دست تو یکی راحت شیم چقدر بابا لوس کرده _باشه حالت چه یه نفس هم حرف می زنی ، شتر در خواب بیند پنبه دانه آقا مهدی مهدی:خیلی پررو شدی ها برو آماده شو زودتر مامان:عههه الان بچه شدید انگار اونجا از اید رفتار ها نشون ندید ها فکر میکنن تربیت یاد نگرفتید ابن ادا ها میشه در میارید زهرا:چشم به این شازده تون بگید ، بعد از کلی کلنجار رفتن با مهدی نشستیم صبحونه خوردیم که یواش یواش بریم ترمینال ساعت ۲ باید حرکت میکردیم مهدی:زود باش پاشو برو چمدون ات رو بیار که راه بی افتیم _باشه ، از پشت میز بلند شدم و از راهرو رفتم به سمت اتاقم زود از کمد شلوار لی دمپا و با مانتو قهوه ای برداشتم و روسری ام رو لبنانی بستم و چادرم رو برداشتم و رفتم پایین مامان:مواظب خودتون باشید وقتی راه می افتیو به من یه زنگی بزنید نگرانم نکنید ها مواظب هم باشید زهرا :چشم مامان جان مواظب خودت باش خدانگهدار مامان:خدا پشت و پناه تون مهدی:خدانگهدار _سوار ماشین مهدی شدیم که بریم ترمینال نرگس و محمد هم خودشون می اومدن خیلی خوشحال بودم که میرفتم حرم امام قشنگم چهل دقیقه ای رسیدیم ترمینال که نرگس و محمد هم رسیده بودن نرگس:سلام زی زی خوبی ،سلام آقا مهدی زهرا:سلام نرگس چطوری بیا بریم بشینیم مهدی ما میریم اون طرف مهدی:نه زهرا نرو الان اتوبوس میاد میرید یه لحظه نمیتونیم پیداتون کنیم زهرا:باشه یکم باهم درباره سفر صبحت کردیم که اتوبوس اومد چمدون هارو دادم به مهدی که بزاره تو بار بر از روی بلیط صندلی مون رو تشخیص دادم نشستیم من جلوی محمد نشسته بودم و مهدی هم کنارم محمد:زهرا خانوم مهدی رو ندیدید کجا رفت؟ زهرا:نه الان بهش زنگ میزنم گف میرم آب بگیرم بیام مهدی:زهرا کجا نشستی ، آها پیدات کردم _همینجا بیا ، اتوبوس راه افتاد و رفتیم اول به سمت مشهد که گوشیم زنگ خورد دیدم شماره سجاده کل بدنم سرد شده بود یاد اتفاق هایی که باهام کرد افتادم ادامه دارد ...... نویسنده:آیسان بانو کپی:با ذکر نویسنده حلاله