eitaa logo
حقیقت ناب
1.1هزار دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
5.1هزار ویدیو
457 فایل
سوالات دینی خود در جنبه های مختلف دینی. یافتن پاسخ سوالات فقهی طبق نظرمراجع تقلید، انتقادات و پیشنهادات سازنده ی خود در مورد مطالب کانال، ومطالب زیبا و آموزنده تان، با آیدی زیر👇 @Sajadi82 درارتباط باشید.
مشاهده در ایتا
دانلود
💓 خاطره ای تکان دهنده 💓 🌳 در سال 1362 قرار شد برای ما، در مدرسه بگیرند. مدیر خوب مدرسه ما که خودش علاقه زیادی به بچه ها داشت و تنها معلمی بود كه سر وقت در مدرسه با بچه ها نماز می خواند، 🌳 به کلاس ما آمد و گفت: «بچه ها برای دوشنبه ی هفته ی آینده جشن تکلیف داریم؛ وسائل جشن تكلیف خودتان را آماده کنید و به همراه مادران خود به مدرسه بیاورید.» 🌳 من همان جا غصه دار شدم چون در خانه ما به این چیزها بها داده نمی شد و خبری از نماز نبود. روزهای بعد، بچه ها یکی یکی وسایل خودشان را شاد و خرم با مادرانشان به مدرسه می آوردند. مدیر مدرسه مرا خواست و گفت: «چرا وسایل خود را نیاورده ای؟» 🌳 من گریه کنان از دفتر بیرون آمدم. فردا مدیر مرا به دفتر برد و گفت: «دخترم! این چادر و سجاده و عطر را مادرت برای تو آورده.» ولی من می دانستم در خانه ما از این کارها خبری نیست. 🌳 بالأخره روز جشن تکلیف فرا رسید و حاج آقای بسیار خوش کلامی برای ما سخنرانی کرد و گفت: «بچه ها به خانه که رفتید در اولین نمازتان در خانه، از خدای خود هر چه بخواهید خدای مهربان به شما می دهد. آن روز خیلی به ما خوش گذشت. 🌳 به خانه آمدم شب هنگام نماز مغرب، سجاده ام را پهن کردم تا نماز بخوانم، مادرم نگاهی به كرد و با حالتی خاص اصلاً به من توجهی نکرد. من كه تازه به سن تكلیف رسیده بودم انتظار داشتم مورد توجه قرار گیرم كه این گونه نشد. 🌳 اما وقتی پدرم به خانه آمد و سجاده و چادر نماز من را دید، عصبانی شد، سجاده مرا به گوشه ای انداخت و گفت: برو سر درسات، این کارها یعنی چه؟! بغضم ترکید و از چشمانم اشک جاری شد و با ناراحتی و گریه به اتاقم رفتم. آن شب شام هم نخوردم و در همان حال، خوابم برد. 🌳 صبح از حسینیه ای که نزدیک خانه ما بود به گوش می رسید، با شنیدن صدای اذان، دوباره گریه ام گرفت، ناگهان صدای درب اتاقم مرا متوجه خود كرد. پدر و مادرم هر دو مرا صدا می کردند، درب اتاق را باز کردم دیدم هر دو گریه کرده اند، 🌳 با نگرانی پرسیدم: چه شده؟! كه یك دفعه هر دو مرا در آغوش گرفتند و گفتند دیشب ظاهراً هر دو یک خواب مشترک دیده ایم.! خواب دیدیم ما را به طرف پرتگاه می برند، می گفتند شما در دنیا نماز نخوانده اید و هیچ عمل خیری ندارید و مرتب از نخواندن نماز از ما با عصبانیت سؤال می كردند و ما هم گریه می کردیم، 🌳 جیغ می زدیم و هر چه تلاش می کردیم فایده ای نداشت، تا به پرتگاه آتش رسیدیم. خیلی وحشت كرده بودیم. ناگهان صدایی به گوشمان رسید كه گفته شد: «دست نگه دارید، دست نگه دارید، دیشب در خانه ی این ها سجاده نماز پهن شده، به حرمت سجاده، دست نگه دارید.» 🌳 آن شب پدر و مادرم توبه کردند و به مدت چند سال قضای نمازها و روزه های خود را بجا آوردند و در یك فضای معنوی خاصی فرو رفتند و خداوند هم آن ها را مورد عنایت قرار داد. 🌳 این روند ادامه داشت، تا در سال 74 هر دو به رفتند و بعد از برگشت از حج تمتع، در فاصله چهل روز هر دو از دنیا رفتند و عاقبت به خیر شدند. 🌳 اولین سال که معلم شدم و به كلاس درس رفتم، تلاش كردم تا آن مدیرم که آن سجاده را به من داده بود پیدا کنم. خیلی پرس و جو کردم تا فهمیدم در یک مدرسه، سال آخر خدمت را می گذراند. 🌳 وقتی رفتم و مدرسه را در شهرستان کیار استان چهار محال و بختیاری پیدا کردم، دیدم پارچه ای مشکی به دیوار مدرسه نصب شده و درگذشت مدیر خوبم را تسلیت گفته اند. یک هفته ای می شد که به رحمت خدا رفته بود. 🌳 خدا او را که باعث انقلابی زیبا در زندگی ما شد بیامرزد. حال من مانده ام و سجاده آن عزیز که زندگی خانوادگی ما را منقلب کرد. حالا من به تأسی از آن مدیر نمونه، مؤمن و متعهد، سالهاست معلم كلاس سوم ابتدایی هستم و در جشن تكلیف دانش آموزان، یاد مدیر متعهد خود را گرامی می دارم و هر سال که می گذرد برکت را به واسطه ی در زندگی خود احساس می کنم. 🌳 خدا همه خادمین نماز را موفق بدارد و آنانی كه برای اقامه نماز تلاش كردند و به رحمت خدا رفته اند را بیامرزد و ما را هم جزو نمازگزاران واقعی قراردهد. خواهر کوچک شما ـ التماس دعا 📚 اصغر آیتی و حسن محمودی، پر پرواز ؛ ص ۱۲۲.
🍀 شب وحشتناک 🍀 💛 هیچ وقت آن شب وحشتناک را در ماه های نخستین اسارت در اردوگاه موصلِ یک، فراموش نمی کنم. آن شب بچه ها در حال بودند که عراقی ها بلندگوها را روشن کردند و با صدای سرسام آوری موسیقی پخش کردند. 💛 وقتی که دیدند قطع نشد و صدای ناهنجار موسیقی، بچه ها را از ذکر خدا غافل نکرد، با خشم و کینه به درون آسایشگاه ریختند و به ما حمله کردند. 💛 آن شب واقعاً شب وحشتناکی بود. خیلی ها سر و دستشان شکست. چند نفر قفسه ی سینه شان آسیب دید. آن شب صدای ـ یا حسین ـ و ـ یا زهرا ـ از غربتکده ی اسارت بلند بود. 💛 گفتن و دعا خواندن هم ممنوع بود. بچه ها دعا را پنهانی و زیر پتو می خواندند. بعثی ها وقتی دیدند نمی توانند جلوی نماز و دعا را بگیرند، به بهانه های مختلف در نمازِ ما دخالت می کردند. 💛 یک روز آمدند و گفتند: «حالا که می خواهید نماز بخوانید، حق ندارید روی مُهر سجده کنید و دیگر این که وقت نماز تعدادتان از دو نفر بیشتر نباشد». کار زشت دیگری که برای جلوگیری از نماز خواندن ما انجام می دادند، این بود که چوب هایی را آغشته به نجاست می کردند و آن را به لباس اسرا می مالیدند. 📚 قصه ی نماز آزادگان، ص 80، خاطره‌ی اسماعیل حاجی بیگی‌. 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
☀️ دیگر نمی توانم درس بگویم ☀️ 💠 یکی از شاگردان می‌گوید : روزی آقا در حسینیه مشغول تدریس بود همین که صدای ظهر را شنید کتاب را بست و فرمود: «بابا جان من دیگر نمی توانم درس بگویم باید بروم نماز!» 💠 [یعنی با شنیدن اذان تمام توجه من به سوی سخن گفتن با خدا رفته است و دیگر نمی توانم به درس ادامه دهم] 📚 روح مهربان ؛ خاطرات و حالات عرفانی شیخ محمد کوهستانی ؛ صفحه ۳۱. 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
💠🔹 یک روز فرمانده ما خاطره ای را از دوران کردستان نقل کرد: در تبلیغات لشکر، یک برادر خطاط و طراح داشتیم. تابلوهایی را برای خطاطی آماده کرد. بعد صدای در محوطه پادگان طنین انداز شد. 💠🔹 او به سرعت کار را کنار گذاشت و به سوی نماز جماعت رفت. همان موقع فرماندهاش از راه رسید. با این عذر که دیر شده و دستور فرماندهی است، آن برادر رو بر سر کارش برگرداند و مانع رفتن ایشان به نماز شد. 💠🔹 این بسیجی عاشق نماز بود. به دستور فرمانده کار را تمام کرد، اما آن خطاط به زمین افتاد و سه روز تمام مریض شد. چرا که را از دست داده بود. 💠🔸 بعدها این خطاط در عملیات بدر به شهادت رسید. من مبهوت شخصیت آن خطاط بودم. چطور یک انسان معمولی این گونه رابطه عاشقانه با خدا دارد؟! | 💠🔸 بعد از جلسه رفتم پیش فرمانده و نام آن خطاط را پرسیدم. گفت: اون برادر خطاط، شهید علی حیدری بود. 👌 [ در روایات داریم که خداوند تبارک و تعالی دوستان خوبش را حتی برای ترک شدن مستحبات - مثل ترک نماز اول وقت - ادب می کند] 📒 کتاب بی خیال، زندگی نامه و خاطرات شهید علی حیدری، صفحه ۴۶. 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. ┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
🌼 صدای اذان 🌼 💥 ایام سوگواری شهدای کربلا بود. عراقی ها در اردوگاه شماره ی 3 موصل، همه ی ما را جمع کردند و اعلام نمودند: «عزاداری ممنوع است!» 💥 خیلی سخت بود. باید کاری می کردیم؛ در آن فضای حزن انگیز با اشک هایی پنهانی و چهره هایی غمناک، کفش ها را از پا درآورده به سمت زمین ورزشی حرکت کردیم. در وسط زمین ورزش، همگی بی اختیار شروع به نوحه خوانی و سینه زنی نمودیم. 💥 صداها هر لحظه بلندتر می شد؛ یکی از اسیران ناگهان گفت. دیگران نیز به پیروی از او اذان گفتند؛ وقت ظهر بود. فرمانده ی عراقی دچار تشویش شد. 💥 وقتی که دید وضع خراب است و هر لحظه احتمال شورش می رود، سراسیمه آمد و گفت: «به آسایشگاه ها بروید و در آن جا بخوانید و عزاداری کنید» 📚 قصه ی نماز آزادگان، ص 141، خاطره ی داوود قدیمی. 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. ╚══════🌷═╝
🔹 نماز جماعت خانگی 🔹 🦋 حجت ‌الاسلام حاج شیخ ‌مهدی شاه‌ آبادی به طور معمول توفیق نماز جماعت را از دست نمی داد. اگر نمی توانست به مسجد برود، در خانه خود را برپا می کرد. 🦋 وقتی یکی از پسرانش را می دید که مشغول خواندن است؛ فوری پشت سرش می ‌ایستاد و به او اقتدا می کرد. با این روش، هم به فرزند جوان خود شخصیت داده بود و هم اینکه اهمیت نماز جماعت را به خانواده نشان می داد. 🦋 به ‌مرور فرهنگ خواندن نماز جماعت بین اهل خانه مرسوم شد. دیگر حتی اگر شیخ شهید هم در خانه نبود، اهل منزل نمازشان را به جماعت می خواندند. 🦋 شیخ هیچ‌گاه برای نماز جماعت به طور تحمیلی یا به روش مستقیم و رسمی از فرزندانش دعوت نمی کرد. او روحیه جوانی آنان را لحاظ می کرد. 🦋 خودش می ‌ایستاد سر سجاده و و اقامه را می ‌گفت و در رکعت اول، سوره ‌ای بلند را انتخاب می کرد و می خواند؛ این‌گونه دیگران فرصت داشتند تا وضو بگیرند و نماز را پشت سر ایشان اقامه کنند. 📒 قصه عاشقان؛ دعوت به نماز در سیره شهیدان؛ ص 66. ╰━━❀🍃❀🌼❀🕊❀━━╯
10.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸 دلیل گفتن و اقامه در گوش نوزاد 🌸 ╔═ 🌼 ══ 🌸⚘ ═╗‌‌‌ ╚═ ⚘🌸 ══ 🌼 ═╝
💖 خجالت نکش، داد بزن 💖 🍏 سید مجتبی صفوی می گفت: «بچه مسلمان باید محکم باشد.» ایشان دستور داده بودند که وقت ظهر هر کجا بودند باید اذان بگویند. 🍎 یک روز رو به من کرد و گفت: «شما اذان می گویید؟» گفتم: «نه آقا. خجالت می کشم.» ایشان گفت: «یک سؤال از تو دارم؛ شما چه می فروشید؟» گفتم: «خیار، بادمجان، کدو و... .» 🍏 آقا پرسید: «آیا داد هم می زنی؟» گفتم: «بله آقا». گفت: «می شود یکی از آن فریادها را هم اینجا بزنی؟» گفتم: «نه آقا. خجالت می کشم؛ آخر آقا من که جنس ندارم.» حالا اگر سر کار بودم و مثلاً خیار داشتم می گفتم خیار یه قرون؛ امّا اینجا که چیزی ندارم. 🍎 گفت: «آهان بگو من دین ندارم! یک جوان با این هیبت و توانایی و قدرت، خجالت می کشد فریاد بزند «اللهُ اَکبر، أشهَدُ أن لا إله اِلّا الله» من شهادت می دهم که خدا از همه بالاتر است! خجالت می کشی این ها را بگویی؟! آن وقت خجالت نمی کشی با این همه عظمت، داد می زنی: «خیار یه قرون؟!» 📚 افلاکیان زمین، ص14
📌بیمه معنوی کودکان 1⃣گفتن در گوش راست و اقامه در گوش چپ. 2⃣ از کودک با 📍خرما، 📍آب زمزم یا فرات، 📍تربیت امام علیه السلام. 📌کام گرفتن با امام حسین و آب فرات، ایمنی بخش و موجب دوستی با اهل بیت علیهم السلام می گردد. 3⃣پوشاندن کودک با لباس یا پارچه سفید، 4⃣تبریک ولادت کودک به پدر و مادر و دعا برای وی، 5⃣انتخاب نام نیک، 6⃣عقیقه با قربانی کردن، 7⃣تراشیدن موی سر و صدقه دادن در روز هفتم ولادت.
✨‏﷽✨ موضوع پوستر:👆👆 💠 شهادت بر عصمت حضرت زهرا (سلام الله علیها) در اذان یا اقامه "بمناسبت ۲۰ جمادی الثانی، میلاد با سعادت صدیقه کبری فاطمه زهرا سلام الله علیها" ☘☘☘☘☘ 📢📢📢📢
در میدان : ✍️حامد منتظری مقدم(دانشیار گروه تاریخ مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی) 🔶 پس از ماجراي ، که اوج دشمني با اهل‌بيت و (صلوات الله علیهم) بود، هنگامی که کاروان پس از تحمل مصائب فراوان و رنج اسارت وارد مدينه شدند، ابراهيم‌بن‌طلحه در پرسشی (طعن آلود) از امام (علیه السلام) پرسید: «چه کسي پيروز شد»؟ امام(ع) در پاسخی محکم و استوار فرمود: «اگر مي‌خواهي بداني که چه کسي پيروز شد، ‌چون وقت نماز شد، و اقامه بگو». کنايه از اين‌که دشمنان می خواستند نام رسول خدا(ص) را دفن کنند؛ اما آن نام و راه همچنان زنده و پایدار است. 📚طوسي، الامالي، ص677؛ پيامبر از ديدگاه اهلبيت (ع)، ص229. 🔸«آنان مي‌خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش سازند؛ ولي خدا نور خود را کامل مي‌کند هر چند کافران خوش نداشته باشند»؛ يُريدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ» (صف، 8). 📣 با تبلیغ کانال در ثواب نشر معارف حقه شیعه شریک شوید❤️ https://eitaa.com/sajadi43 ─┅═༅𖣔💚𖣔༅═┅─