eitaa logo
حقیقت ناب
1.2هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
5.9هزار ویدیو
483 فایل
سوالات دینی خود در جنبه های مختلف دینی. یافتن پاسخ سوالات فقهی طبق نظرمراجع تقلید، انتقادات و پیشنهادات سازنده ی خود در مورد مطالب کانال، ومطالب زیبا و آموزنده تان، با آیدی زیر👇 @Sajadi82 درارتباط باشید.
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ اثر لقمه حرام در دوری از ❤️ 🔸 خداوند متعال در سوره مومنون آیه ۵۱ به پیامبران علیهم السلام دستور می‌دهد: از غذای پاکیزه بخورید و عمل صالح انجام دهید. «يَا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَاعْمَلُوا صَالِحًا». 🔹 از مرحوم محدّث قمی نقل شده که فرمود: من سفری به همدان رفتم و بر شخص معتمدی وارد شدم. یک شب او به من گفت: فلان جا شام مهمانم، دلم می خواهد خدمت شما باشم. با هم آنجا برویم. من امتناع کردم. گفت: آقا اگر شما همراه من بیایید آبروی من بیشتر می شود، برای من خوب است. 🔸 با هم رفتیم. شام آوردند و خوردیم، بعد از شام به منزل برگشتیم. من صبح برخلاف هر شب که با کمال راحتی برای بر می خاستم، زمانی از خواب بیدار شدم که نزدیک طلوع آفتاب بود و نزدیک بود، نماز صبحم قضا شود. 🔹 خیلی ناراحت شدم. عجب! آدم یک عمر زحمت بکشد که نماز شبش ترک نشود، ولی حالا چطور شده که نماز صبحم نزدیک است قضا شود؟ با عجله برخاستم، با ناراحتی وضو گرفتم و نماز صبح را خواندم تا قضا نشود 🔸 بعد به فکر افتادم چرا این طور شد؟... گفتم: شاید به خاطر شام دیشب بوده است. صاحبخانه آمد، به او گفتم: صاحب آن منزل که دیشب رفتیم چه کاره بود!؟ قدری تأمّل کرد و گفت: ایشان بانک بعدازظهر است. من نفهمیدم یعنی چه؟ 🔹 بعد ادامه داد: بانک ها قبل از ظهر، ربا می‌دهند، این آقا بعدازظهر ربا می دهد. من خیلی ناراحت شدم، گفتم: عجب! مرا به خانه یک رباخوار بردی و سر سفره او نشاندی. چرا این کار را کردی؟ به من خدمت کردی!؟ این مهمان نوازی بود؟ 🔸 ایشان فرمود: اثر این غذا این طور شد که تا چهل شب نمی‌توانستم خوب برای نماز شب برخیزم. تا چهل شب موفّق نشدم آن گونه که باید، نماز شب را انجام بدهم. 🔹 به [همین جهت] ما می‌گویند، اگر می‌خواهید صالحُ ‌العَمل باشید، غذایتان را پاک کنید. 📚 هشت گام تا حضور قلب ؛ اصغر آیتی و حسن محمودی ؛ صفحه ۶۹.
12.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◾️ داستانی زیبا از عصر تاسوعا ◾️ 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
☀️ نماز تاریخی ☀️ 🔸 من و داوود به یکی از پادگان های بعقوبه منتقل و هر کدام در یک سلول انفرادی زندانی شدیم. از صبح دست هایمان را از پشت بسته بودند. دیگر کمرمان خشک شده بود. 🔹 درد در تمام بدنم می پیچید. سعی می کردم کمرم را راست کنم تا کمتر درد بکشم؛ ولی بی فایده بود. دست و چشم بسته مانده بودم بدون این که بدانم کجا هستم. 🔸 اول که وارد سلول شدم به لولای در تکیه دادم و دور تا دور اتاق را با دست کشیدن به دیوار، ورانداز کردم؛ اتاقی بود به اندازه ی دو در سه متر. نیش های پی در پی پشه ها اعصابم را خرد کرده بود. 🔹 در فصل پاییز و هوای شرجی عراق و هوای دم کرده ی سلول، حسابی عرق کرده بودم. با زحمت کفشِ کتانی را از پا درآوردم. خواستم بخوانم؛ اما وضو که هیچ، تیمم هم نمی توانستم بکنم. 🔸 سمت را هم که در آن سلول تاریک نمی توانستم پیدا کنم. خود را کنار دیوار کشاندم و به موازات آن ایستادم و نماز مغرب و عشا را خواندم. 🔹 آن نماز برایم نمازی تاریخی بود؛ نمازی با دستانی که از پشت بسته بودند و چشمانی بسته، بدون تیمم و وضو و با آن همه دردسر، بی آن که سمت قبله را بدانم. 📚 قصه ی نماز آزادگان، ص 34، خاطره‌ی حسن حسن شاهی. 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
🌸 اخراج به خاطر نماز 🌸 🧡 موسی بخشایشی می گوید: قبل از انقلاب بود؛ در دبیرستان اجازه نمی دادند نماز بخوانیم، جایی هم برای این کار نبود. 🧡 با چند نفر مخفیانه گوشه ی کلاس روزنامه پهن می کردیم و نمازمان را همانجا می خواندیم؛ یک مُهر همیشه همراهمان بود. 🧡 زنگ های تفریح گوشه‌ی کلاس، وعده گاهمان شده بود. یکروز که مشغول نماز ظهر بودم، یک دفعه پشت گردنم شروع کرد به تیر کشیدن، کمی پرت شدم به جلو، اما توجهی نکردم و نمازم را ادامه دادم تا تمام شد. 🧡 مدیرمان بلند فریاد زد: چرا داری نماز می‌خوانی؟! چرا توی مدرسه اغتشاش به پا می کنی؟! چیزی نگفتم، فقط نگاهش می کردم؛ به همین خاطر یک هفته از مدرسه بیرونم کردند. 📚 زیر این حرف ها خط بکشید؛ ص ۵۵. 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
12.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 گفتگوی شنیدنی پیامبر و بت پرستان 💠 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
☀️ دیگر نمی توانم درس بگویم ☀️ 💠 یکی از شاگردان می‌گوید : روزی آقا در حسینیه مشغول تدریس بود همین که صدای ظهر را شنید کتاب را بست و فرمود: «بابا جان من دیگر نمی توانم درس بگویم باید بروم نماز!» 💠 [یعنی با شنیدن اذان تمام توجه من به سوی سخن گفتن با خدا رفته است و دیگر نمی توانم به درس ادامه دهم] 📚 روح مهربان ؛ خاطرات و حالات عرفانی شیخ محمد کوهستانی ؛ صفحه ۳۱. 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
🌼 طناب کشی 🌼 💎 همه از کار جوان تعجب کرده بودند و با نگاه عجیبی به او نگاه می کردند و احیاناً بعضی نیز او را مسخره می کردند. جوان که قد بلندی هم داشت و آستین لباسش را بالا زده بود؛ 💎 طناب بلندی به دست گرفته و آن را از در خانه ای تا پیامبر (صلی الله علیه و آله) می کشید. عابران با تعجب به او نگاه می کردند اما جوان، مشغول کار خودش بود. 💎 یکی از رهگذران پرسید: مشغول چه کاری هستی؟ جوان بدون اینکه دست از کار بکشد، گفت: پیرمرد نابینایی که همسایه ماست از من درخواست کرده طنابی را از در خانه اش تا مسجد بکشم تا بتواند با گرفتن طناب به مسجد و برسد. 💎 رهگذر با تعجب پرسید: حالا مگر چه می شد را در خانه اش می خواند؟ جوان در حالی که طناب را به دست داشت و به جلو حرکت می کرد، گفت: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به او فرموده، این کار را انجام دهد تا از نماز جماعت محروم نباشد. 💎 رهگذر که در حال رفتن بود، آرام با خودش گفت: پس ما که چشم داریم و سالم هستیم، اگر در نماز جماعت شرکت نکنیم دیگر... . 📒 اصغر آیتی و حسن محمودی، پر پرواز ؛ ص ۷۸ به نقل از تهذیب الأحكام، ج 3 ص 266. 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
12.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥 بالاترین عذاب 💥 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. ┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
🕯 هدیه پر برکت 🕯 🦋 در سال 1362 که به حج مشرف شده بودم، در یک شب جمعه در مسجد النبی، نام شهید ـ ـ یکی از شهدای محل به ذهنم رسید. 🦋 از یادآوری خاطرات او متأثر شده و گریستم، حتی آن زمان به یاد فرزند شهیدم هم نبودم. پس از لحظاتی دو رکعت خوانده و به روحش هدیه کردم. 🦋 وقتی به شیراز بازگشتم، مادر آن شهید به زیارت قبولی آمد و در حالی که گریه می کرد پرسید: راستش را بگویید شما شب جمعه ی قبل برای پسرم چه کار خیری انجام دادید؟ 🦋 پرسیدم: چه طور؟ گفت: شب جمعه فرزندم به خوابم آمد و گفت: هفته ی دیگر مادر شهید عبدالعظیم فیروزی از مکه باز می گردد. حتماً برای زیارت قبولی به منزلش بروید و به هر طریقی می توانید به او خدمت کنید. 🦋 چون امشب برای من زحمت زیادی کشیده و هدیه ی پر برکتی برای من فرستاده است. 📒 کتاب لحظه های آسمانی، ص 57، خاطره ی مادر شهید عبدالعظیم فیروزی.
🌼 تعیین وقت نماز 🌼 زاده_آملی 🌹 حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله بلندى دیوار را براى تعیین اوقات نماز به اندازه قامت انسان معتدل القامه مقرّر داشت . 🦋 به فرمان حضرت رسول الله دیوار طرف غرب مسجد مدینه درست بر خط نصف النهار بنا نهاده شده است ، و هر دیوارى ، بر خط نصف النهار بنا شود هنگام ظهر سایه ندارد، و چون زوال شود سایه از طرف شرقى دیوار در پایه آن ظاهر مى گردد، 🌹 جناب رسول الله پدید آمدن سایه جانب شرقى دیوار را علامت وقت نماز ظهر قرار داد، و چون مردم سایه دیوار را در پایه آن از طرف شرقى مى دیدند ظهر به جاى مى آوردند. 🦋 و بدیهى است كه بعد از زوال سایه دیوار به تدریج بیشتر مى شود، پیغمبر اكرم دستور فرمود كه هرگاه سایه به اندازه ارتفاع قامت دیوار شود نماز عصر كنند، مسلمانان از پایه دیوار تا هفت پا اندازه مى كردند، 🌹 چون سایه به آن اندازه مى رسید مى دانستند هنگام نماز عصر فرا رسید و نماز عصر مى خواندند. و آن حضرت آخر وقت عصر را وقتى معین فرمود كه سایه دو برابر شاخص ‍ شود. 📒 هزار و یك كلمه ، ج 3، ص 116 – 115. 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. ┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
💖 خجالت نکش، داد بزن 💖 🍏 سید مجتبی صفوی می گفت: «بچه مسلمان باید محکم باشد.» ایشان دستور داده بودند که وقت ظهر هر کجا بودند باید اذان بگویند. 🍎 یک روز رو به من کرد و گفت: «شما اذان می گویید؟» گفتم: «نه آقا. خجالت می کشم.» ایشان گفت: «یک سؤال از تو دارم؛ شما چه می فروشید؟» گفتم: «خیار، بادمجان، کدو و... .» 🍏 آقا پرسید: «آیا داد هم می زنی؟» گفتم: «بله آقا». گفت: «می شود یکی از آن فریادها را هم اینجا بزنی؟» گفتم: «نه آقا. خجالت می کشم؛ آخر آقا من که جنس ندارم.» حالا اگر سر کار بودم و مثلاً خیار داشتم می گفتم خیار یه قرون؛ امّا اینجا که چیزی ندارم. 🍎 گفت: «آهان بگو من دین ندارم! یک جوان با این هیبت و توانایی و قدرت، خجالت می کشد فریاد بزند «اللهُ اَکبر، أشهَدُ أن لا إله اِلّا الله» من شهادت می دهم که خدا از همه بالاتر است! خجالت می کشی این ها را بگویی؟! آن وقت خجالت نمی کشی با این همه عظمت، داد می زنی: «خیار یه قرون؟!» 📚 افلاکیان زمین، ص14