🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت426
دلم کم کم داشت شور میافتاد اما سعی کردم به چیزهای مثبت فکر کنم ، براش پیام گذاشتم که دو تا دادگاه داریم و ممکنه دیر بشه و دلواپس نباشه
دادگاه اول تمام شد و دادگاه دومم که جای دیگهای بود به پایان رسید با استاد که تو ماشین نشستیم گوشیمو چک کردم اما دریغ از یه پیامِ حتی یک کلمهای
وقتی برگشتیم دفتر ، استاد هم نامردی نکرد و یک کوه لایحه گذاشت جلوم تا بنویسم ، با بدبختی تمومشون کردمو ، چند بار مابینش تماس گرفتم که برنداشت ، خلاصه تا ساعت ۴ طول کشید تا لایحهها رو تحویل استاد دادمو خداحافظی کردم و از دفتر زدم بیرون و بلافاصله با رضوان تماس گرفتم و بعد از ۴ _ ۵ بوق برداشت
- سلام رضوان جون
- سلام خوبی عروس خانوم ، امیرعلی خوبه ؟
- ممنون ، خوبه خدا روشکر ، رضوان جون من از دیشب از امیرحسین بیخبرم و گوشیشم خاموشه ، خواستم ببینم ازش خبر داری ؟
- آره آره خوبه حالش ، دیشب با بچهها خونه ی ما بودن
- خب پس چرا گوشیش خاموشه و به منم زنگ نمیزنه
- ی مشکلی پیش اومده بود که ان شاءلله داره درست میشه
- من نباید بدونم چه مشکلیه ؟
- چرا عزیزم قضیه ش مفصله ، امیرحسین خودش میاد برات توضیح میده ، راستش به هوای عروسی کم کم مهمونا دارن از شهرستان میان و ما حسابی سرمون شلوغه ، دلواپس هیچی نباش ، امیرحسینم با میثم و مجتبی همش دارن بدو بدو میکنن برای اینکه همه چی خوب و آبرومندانه باشه
به نظرم اومد که ی چیزی رو داشت مخفی میکرد یا شایدم تصور بیخودی داشتم
- باشه پس اگه اومد بهش بگو حتماً با من تماس بگیره
- چشم عزیز دلم ، نگران نباش بهش میگم
بعد از خداحافظی گوشی رو قطع کردمو رفتم به سمت خونه ، وارد خونه که شدم دوباره ی کوه کفش جلوی در ورودی دیدم ، واقعاً حوصلشونو نداشتم اومدم برم بالا که وحید درو باز کرد
- سلام خانوم خانوما
- سلام
- خوبی ؟
- خدا رو شکر
- بیا تو ی کم خستگی در کن و ی چایی بخور باید بریم جایی
- وحید خیلی خستم ، دیگه حوصله ندارم بیام جایی
- میخواستم برم مبل بگیرم برات گفتم به سلیقه ی خودت باشه بهتره
- الان ، کجا با این سرعت مبلو تحویلمون میدن ؟
- خیلی جاها ، هر چی خوشت اومد همون جا بار میزنیمو میاریم
- وحید جان من واقعا ازت ممنونم که این همه هوامو داری ولی خواهش میکنم اینقدر به زندگی من گیر نده ،
بابا بزرگ کارتش هنوز دستمه ، بنده خدا مدام میگه هر چی که خواستم بگیرم ، ولی همه چی کافیه ، من نمیخوام ی دست دیگه مبل بخرم
- کی خواست به زندگیت گیر بده ، تو الان داغی حالیت نیست خواهرِ من ؛
نمیخوام فردا پس فردا خانوادش ی عمر بهت سرکوفت بزنن
- اصلاً اونا اینطوری نیستند ...
- خیله خب آقای دکترتون و خانوادش کلاً خوب ، ما بد
بزار خیال من راحت باشه ، تو هنوز تجربه ی زندگی متاهلیو حرف و حدیثو نداری ، و بعد دستمو کشیدو برد تو
بعد از سلام و احوالپرسی با همه نشستم و چایی خرمایی خوردم و به اجبار وحید راه افتادیم به سمت بازار مبل
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
امیرحسین خان دو ساعت از مریم بی خبر بودی اون قشقرقو به پا کردی الان که مریم ی روزه ازت بی خبره چکار کنه بهتره ؟؟؟
خودت بگو 😠🤨
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حسرتی که جانها را می سوزاند!
🔰 #استاد_پناهیان
الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ لوَلــیِّڪَ اَلْفــَرَجْ
@salambaraleyasin1401
693.mp3
18.25M
▪️🍃🌹🍃▪️
#حرف_خاص
※ برای من حرف مردم و نگاه و قضاوتشون خیلی مهمه، نمیتونم ندید بگیرمشون!
※ من نمیتونم به حمایتهای خدا اعتماد کنم، باید همه شرایط رو آماده ببینم، تا کاری رو شروع کنم!
چرا من اینجوریاَم؟
🍃🌹▪️ـــــــــــــــــــــــــ
@salambaraleyasin1401
7.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چرا امامت رو عوضی گرفتی؟🙃
چون اون خوبه :)
@salambaraleyasin1401
AUD-20220813-WA0011.mp3
3.32M
چه رفتید کربلا چه نرفتید...چه میخواید برید پیاده روی، چه نه؛ این صوت رو گوش کنید!!!
#کربلا
@salambaraleyasin1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️از بقیّةالله جا نمونید!
-باروایتگریحاجحسینیکتا
@salambaraleyasin1401
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت427
تو ماشین سرمو تکیه داده بودم به صندلیو چشمامو بسته بودم که پرسید : چیزی شده مریم ؟؟؟
- نه
- آخه امیرعلی میگفت بچهها امروز نبودن ، امیرحسینم نیومده خونه
- وقتی میرم دفتر ، با خودش بچهها رو میبره خونه ی راضیه که ی وقت بابابزرگ اذیت نشه ، الانم سرش خیلی شلوغ بود نتونست بیاد خونه
- آهان
چشمامو باز کردم و ازش پرسیدم تو چرا اینقدر از امیرحسین بدت میاد ؟
- من ازش بدم نمیاد ، به نظرم پسر خوب و باغیرتیه که محکم پای این دوتا بچه وایستاده ، ولی چون اومدو دست گذاشت رو تو ، دیگه دل خوشی نسبت بهش ندارم
- وااااااا ینی چییییی ؟؟؟!!!
- ینی اینکه در حد تو نبود ، چون پاشو زیادی از گلیمش درازتر کرده ، دیگه ازش خوشم نمیاد
- آخه مگه من کی هستم ؟
- همین دیگه ... قدر خودتو ندونستی که بهش بله رو گفتی
- تو هنوز نمیشناسیش ، امیرحسین خیلی اخلاقش خوبه و مهربونه ، خیلی معتقدو متدینه ،من خیلی چیزا تو این مدت ازش یاد گرفتم
همونطور که رانندگی میکرد نیم نگاهی بهم انداخت و گفت : البته اینم اضافه کن که خیلی بچه زرنگه
- وحییییید
خندش گرفت
- مگه دروغ میگم ، ببین تو این چند وقت با دل خواهر ما چه کرده که به خاطرش با داداشش سرسنگین شده و تحویلش نمیگیره ، چپ میره و راست میاد کم محلیمون میکنه
به این اگه نمیگن بچه زرنگ پس چی میگن ؟
- من به خاطر امیرحسین نیست که این کارو میکنم
- بفرمایید به خاطر چیه که ما هم ملتفت شیم
- برای اینه که نمیخوام با این کارات به مرور این اختلافِ بینتون ، بالا بگیره
بغضی که از صبح تو گلوم بود بالاخره خودشو نشون داد و اشک تو چشمام جمع شد ، رومو به سمت پنجره برگردوندم و تموم توانمو جمع کردم که صدام نلرزه
- وحید ... من به هیچ وجه نمیخوام بینتون مجبور به انتخاب بشم ، دوست ندارم از دستت بدم ، من هر دوتونو با هم میخوام ، خواهش میکنم به این کارات ادامه نده ، باهاش خوب باش ؛ بهم اجازه بده اگه خدایی نکرده مشکلی تو زندگیم به وجود اومد جرات کنم بهت بگم
لحن کلامش جدی شد و گفت : هر مشکلی که تو زندگیت بود اولین نفر باید به خودم بگی ، فهمیدی جغله ؟
- اولاً که من جغله نیستم ، دوماً اونقدر از عکسالعملت میترسم که جرأت نمیکنم باهات حرف بزنم و درد دل کنم
- اگه رفتارمو باهاش درست کنم ، دیگه جرات میکنی حرف دلتو بهم بگی جغله ؟
- بله اون موقع حتماً میگم ، لطفا اون جغله ی آخرشم از دهنت بنداز
- سعیمو میکنم ولی قول نمیدم
- همین که میخوای سعیتو بکنی هم غنیمته
یکم که گذشت گوشیم زنگ خورد و با دیدن اسمش انگار جون گرفتم
- سلام
- سلام مریم جان
نیم نگاهی به وحید انداختم گفتم: معلوم هست کجایی ؟
- شرمندتم شرایطم طوری نبود که بتونم باهات تماس بگیرم
- یعنی از صبح تا حالا چند دقیقه هم وقتت خالی نشد برای من ؟
- عزیز دلم میام برات توضیح میدم
- خب نباید پیش خودت بگی که ...
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
چه برادرانه های دوست داشتنیی داره وحید
😍😊
البته گاهی وقتا هم واقعا غیرقابل تحمل میشه😏
(وبه گفته ی دوست عزیزمون تو پیام ناشناس خیلی رو مخ میشه )👌
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294