eitaa logo
سلام بر آل یاسین
23.2هزار دنبال‌کننده
860 عکس
1.5هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
نویسنده ی این رمان خوشحال میشه اینجا نظراتتون رو در مورد حلما و علی بنویسید🙃💛👇🏻 https://harfeto.timefriend.net/17295720423504
════۰⊹🌻🌿⊹۰════ در وی آی پی رمان زیبای 🌙تموم شده ❌به مناسبت یلدا تخفیف خورد ❌ ♧♧♧35000♧♧♧ به شماره کارت ╭┈──☆───•──☆── 🪴 5029381014826804 ╰──☆───•──☆──➤ به نام مریم حسینه فراهانی واریز بفرمایید و بعد از ارسال شات واریزی به 👇👇👇 @hoseiny110 لینک وی آی پی را دریافت کنید. 😍😍😍😍😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یادتون باشه! اگر چه گاهی تکه ابری جلویِ تابش خورشید رو می‌گیره ولی خورشید پابرجاست… نزارید لکه‌هایِ اَبرِ غم و مشکلات مانعِ تابشِ خورشید به زندگی‌تون بشه از زندگی لذت ببرید.... . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
8.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🗯 زهرای خونه ی مامان باباتون کی بود ؟؟؟؟💫 . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
هدایت شده از پشتیبانی حنا
7.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بفرست برای باردارها 🙂❤️👆 ‎‌‌‌╲\╭┓ ╭ 👩‍💼↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @hanakhanum ┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍🏻 زیاد که خوب باشی زیادی میشی، بعضی وقتا باید بد بود، واسه کسی که فرق خوب وبد بودن رو نمیفهمه..! و اما نظر شما..؟ 👤"خسروشکیبایی" ✾࿐ᭂ༅•❥🌺❥•༅ᭂ࿐✾
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 ❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 🔹﷽🔹 💞 بہ قلم ✍ : _ از یه طرف به خاطر زینب و امیر محمد دستم بسته است ، نمی‌تونم از رضوان اینا دور بشم ، هر طوری که شده میان بچه ها رو ببینند یا با خودشون ببرنشون بیرون ؛ سه قلوهام بچه‌ هستند ، بالاخره دلشون می‌خواد بیرون برن دنبالشون راه میفتند ؛ طفلیا تموم تفریحشون شده تو خونه فوتبال بازی کردن یا مسجد یا پارک سر کوچه چند وقته امیرمحمد و امیرعلی باشگاه و کلاس زبان نمیرند ، میگن نمی‌خوایم بریم خسته شدیم اما من می‌فهمم ، دیگه بزرگ شدند خیلی چیزا رو متوجه میشن ، نمی‌خوان بهم فشار بیارند ترنم از بچه‌هام خجالت می‌کشم ... خجالت می‌کشم بعضی شبا شام بهشون نون و ماست میدم ، خجالت می‌کشم وقتی یه دونه رون مرغ میخرم میبرم خونه که خاله باهاش برای همه مون آبگوشت مرغ درست کنه ؛ خسته شدم که اغلب اوقات دست خالی میرم خونه و بچه‌هام چشمشون همیشه به مشماهای خرید میثم و علی و وحیده مدام چشمشون به دره که یکی بیاد و محض رضای خدا ببرتشون بیرون ! ترنم خسته شدم از تهمت‌ها و قضاوت‌های منیژه ، و حالا هم رضوان ... خسته شدم ... مات زده اومد جلو و بغلم کرد ، و دیگه بغضم شکست و زدم زیر گریه _ چ ... چرا اینا رو بهم نگفتی قربونت بشم من ، مگه من مرده بودم ؟ چرا اینقدر تو داری آخه ؟ _ حرف اضافه‌ای بزنی یا بعدها بخوای با دلسوزیات سوهان مغزم بشی دیگه هیچی بهت نمیگم _ چیزی نمیگم عزیزم ... قول میدم ، حرفاتو بزن _ حرفم اینه که دلم می‌خواد با بچه‌هام برم ی گوشه‌ای که دست هیچ کسی بهمون نرسه میدونی ... باید یه ماشین بخرم _ می‌خری آجیه مهربونم ، خودم کمکت می‌کنم ، خودم برات ... میون حرفاش و دلداری‌هاش با املاک بزرگی که سر چهارراه نزدیک خونمون بود تماس گرفتم گوشی رو که برداشتند اشاره کردم ساکت بشه _ سلام با آقای صولتی کار داشتم 🔹 🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه 🔹 ⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست. ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 ❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 🔹﷽🔹 💞 بہ قلم ✍ : _ سلام بله خودم هستم بفرمایید _ پارسا هستم آقای صولتی _ خوب هستید خانم پارسا ؟ مشکلی پیش اومده از مستاجرتون راضی نیستید ؟ _ نه خدا رو شکر آدمای موجهی هستند ، مزاحم شدم تا خونه کناریشو که خودمون ساکن هستیم برای فروش بزارم _ ترنم : تو احمقی ، بده من گوشی رو ببینم پا تند کردم به سمت انتهای سالن تا گوشی رو ازم نگیره _ مثل خونه‌ای که برامون اجاره دادید شیک نیست اما بازسازی شده ست با این تفاوت که طبقه بالاش فقط یک اتاق داره و بقیه‌اش یه سالن بزرگه که برای بازی بچه‌ها بوده _ باشه چشم فقط کی هستید ، خونه رو بیام ببینم برای قیمت گذاری ؟ ی دفعه گوشی رو از دستم کشید و دوید به سمت در خروجی _ سلام آقای صولتی ، الان پسر خانم پارسا بیمارستان بستری هستند هر وقت بچه مرخص شد به شما اطلاع میدیم که تشریف بیارید ، خدانگهدارتون گوشی رو قطع کرد و برگشت به سمتم _ برای چی تو کار من فضولی می‌کنی ؟ _ دلم می‌خواد همچین بزنمت از جات بلند نشی _ ترنم خواهشا تو دیگه درد نشو برای من ، اندازه کافی دارم می‌کشم ولم کن سر جدت _ ولت کنم هر غلطی که میخوای بکنی؟ _ ببین الان من حالم خوب نیست یه چیزی بهت میگم بعد پشیمون می‌شم بیا برو خونت _ هرچی دلت می‌خواد بگو به ی ورم هم نیست ، اما نمیزارم خونتو بفروشی _ ترنمممممم !!! _ ترنمو درد الان از رضوان عصبانی هستی ، آشفته ای ، خسته ای ... تو این حال نباید تصمیم به این بزرگی رو بگیری ، مریم این خونه آینده ی خودتو بچه‌هاته _ اون یکی خونه هست براشون _ آره هست اما برای امیرعلی چی ، هست ؟ امیرعلی از شوهرت ارث می‌بره ؟ خودت چی ؟ چه بخوای چه نخوای باید قبول کنی متارکه کردی ، و این ینی از قدرت خدا تو هم ارثی نمیبری و اگر بفروشی ینی عملا هیچی نداری فکر می‌کنی همیشه جوونی و همین قدر عالی می‌تونی کار کنی ؟ وقتشه به برادرات و عموهات همه چیزو بگی _ چرت نگو ، این همه عذاب کشیدم که اونا نفهمند ، حالا برم بزارم کف دستشون ؟ 🔹 🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه 🔹 ⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست. ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
...
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢 دوستان عزیزی که درخواست vip رنج عشق رو دارند به کانال زیر مراجعه بفرمایید 📌لطفا لطفا شرایط رو کامل مطالعه بفرمایید و بعد درخواست بفرمایید https://eitaa.com/joinchat/2619605629C0053ba088f ✅دوست داشتین رمان و کانال خودتون رو ساپورت کنید. وگرنه اینجا توی کانال اصلی تا پایان رمان، رایگان تقدیم حضورتون میشه. 💢💢💢💢💢💢💢💢💢
8.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⁉️ آیا فقط آماده کردن خودمون و خانواده مون برای ظهور کافیه؟ حجة الاسلام مسعود عالی . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻 🍃🌻🍃🌻 ∞﷽∞ •••••••••∞•🍃🌻🍃•∞•••••••• "تکیه‌گاهِ حلما" حلما به رفتن آرمان خیره شد. _بد گفتم؟! شانه‌ای بالا انداختم و از بالا بهش نگاه کردم. _خودت چی فکر می‌کنی؟ _پوف، بیخیال. دست انداختم دور شانه‌اش. _بریم این اطراف چنتا کارت عروسی داره‌. بریم؟ بی‌حال نگاهم کرد و دلم را خون. _الان؟ _آره دیگه! جون علی نه نیار. دو هفته دیگه عروسی‌مونه. پوزخندی زد. _البته اگه من زنده بمونم. فشاری به شانه‌اش آوردم و دندان ساییدم. _برای چی نباید زنده باشی؟ حلما اینجوری حرف نزن اعصابم بهم می‌ریزه... نیمچه لبخندی زد. _واقعیت تلخه علی. کلافه دست در موهایم کردم. _جواب آزمایش‌ها و کارای قبل از عمل، بعد از عروسی میاد. یعنی بعد از عروسی تو با خیال راحت میری عمل می‌کنی و صحیح و سالم برمیگردی پیش ما. لبخند عجیبی زد و بازویم را کشید. _بیخیال بریم کارت عروسی انتخاب کنیم. •♡• چایم را آرام می‌نوشیدم. حلما متفکر به برگه خیره شده بود. ناگهان دستش را بهم زد و آهانی گفت. _خانم ربّانی رو هم آقا بانو دعوت کنیم. مامان عاطی‌ پیشانی‌اش چین خورد. _اون دیگه برای چی؟ عروسی تک پسرش که دعوتمون نکرده بود. حلما به دستش زد. _ اِ مامان، خانم خوبیه! حالا نتونسته یا نخواسته به هر دلیلی من می‌خوام توی عروسی‌م باشه. _بی‌خود، مهمونا زیاد میشن. حلما کودکانه لج گرفت. _مامان بذار بیان. بابا همسایه محل قبلی‌مون رو دعوت کردیم دیگه اینکه... مامان عاطی خواست دوباره با نظر حلما مخالفت کند که آقا مجتبی میانجی‌گری کرد. _خانم، عروسی خودشه بذار مهموناش رو خودش بگه. _شما کلاً طرف دخترتون رو بگیر. •••••••••∞•🍃🌻🍃•∞•••••••• ✍🏻 ❌کپی ممنوع❌ 🌻🍃🌻🍃 🍃🌻🍃🌻🍃🌻