eitaa logo
سلام بر آل یاسین
23.1هزار دنبال‌کننده
854 عکس
1.4هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : - و اون بهترین اتفاقه تویی برای من دیگه نتونستم ادامه بدم و چشمام پر از اشک شد - عِهههه خرابش نکن دیگه ، تازه داری دست دلتو برام رو میکنی سرمو انداختم پایینو اشکامو پاک کردم - دلم میخواد بغلت کنم ولی اگه خم شم زیر دلم تیر میکشه بلافاصله بلند شد و بدون حرفی دستاشو دورم حلقه کرد و روی سرمو بوسید - قربونت برم خانومِ من - خیلی دوست دارم امیر ... *** - مریم جان میشه بس کنی ، من نمیدونم این همه اشکو از کجا میاری - دلم میخواست پیشش میموندم - میخوای زودتر رشد کنه و این دوری تموم بشه یا نه ؟ سرمو به معنای تایید تکون دادم - پس الان مهمترین کاری که میتونیم براش انجام بدیم اینه که از شیر مادرش تغذیه کنه ، و برای اینکه شیرت مقوی و پر و پیمون باشه باید حسابی به خودت برسی و مسلما تو خونه خورد و خوراکت بهتره بنده هم چشمم کور دندمم نرم شیرتو روزی دو بار براش میبرم که زودتر مرخص بشه - تو بیمارستان به خودم می‌رسیدم - عزیزم دو تا دیگه هم هستن حواست به اونا هست ؟ اونا هم بهت احتیاج دارنا - اگه پسرامون نبودن که محال بود به حرفت گوش کنمو بیام خونه - الطافتون به بنده امروز تمومی نداره نه به دیشبت نه به الانت حوصله ی کل کل نداشتم رومو کردم به سمت پنجره و چیزی نگفتم که بعد از چند دقیقه ای سکوت گفت : - مریم جان میشه خواهش کنم رسیدیم خونه ناراحتی نکنی ؟ الان احتمالا همه خونمون جمع شدن ذوقشونو کور نکن باشه - قول نمیدم - باشه قول نده ولی تلاشتو بکن اینو گفتو ماشینو پارک کرد جلوی در خونه و پیاده شد و آیفون خونه رو زد ، طولی نکشید که تقریبا همه اومدن بیرون کریر بچه ها رو آقا میثم و آقا حامد بردند و امیرحسین کمکم کرد و از ماشین پیاده شدم و وارد حیاط شدیم با وردمون آقامجتبی اسفندی رو دور سرمون و بچه ها گردوند و گفت بر محمد و آل محمد صلوات و همگی صلوات فرستادند دو تا گوسفند بیچاره هم به درخت بسته بودن که چون قصابی هنوز نیومده بود طفلیا بیشتر مجال زنده بودن پیدا کردن خلاصه با سلام و صلوات وارد شدیم خونه حسابی شلوغ بود ، از خانواده ی منم همه اومده بودن غیر از وحید بابا بزرگ : سرپا نباش دختر بابا ، برو تو اتاقت استراحت کن 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : - و اون بهترین اتفاقه تویی برای من دیگه نتونستم ادامه بدم و چشمام پر از اشک شد - عِهههه خرابش نکن دیگه ، تازه داری دست دلتو برام رو میکنی سرمو انداختم پایینو اشکامو پاک کردم - دلم میخواد بغلت کنم ولی اگه خم شم زیر دلم تیر میکشه بلافاصله بلند شد و بدون حرفی دستاشو دورم حلقه کرد و روی سرمو بوسید - قربونت برم خانومِ من - عاشقتم امیر ... *** - مریم جان میشه بس کنی ، من نمیدونم این همه اشکو از کجا میاری - دلم میخواست پیشش میموندم - میخوای زودتر رشد کنه و این دوری تموم بشه یا نه ؟ سرمو به معنای تایید تکون دادم - پس الان مهمترین کاری که میتونیم براش انجام بدیم اینه که از شیر مادرش تغذیه کنه ، و برای اینکه شیرت مقوی و پر و پیمون باشه باید حسابی به خودت برسی و مسلما تو خونه خورد و خوراکت بهتره بنده هم چشمم کور دندمم نرم شیرتو روزی دو بار براش میبرم که زودتر مرخص بشه - تو بیمارستان به خودم می‌رسیدم - عزیزم دو تا دیگه هم هستن حواست به اونا هست ؟ اونا هم بهت احتیاج دارنا - اگه پسرامون نبودن که محال بود به حرفت گوش کنمو بیام خونه - الطافتون به بنده امروز تمومی نداره نه به دیشبت نه به الانت حوصله ی کل کل نداشتم رومو کردم به سمت پنجره و چیزی نگفتم که بعد از چند دقیقه ای سکوت گفت : - مریم جان میشه خواهش کنم رسیدیم خونه ناراحتی نکنی ؟ الان احتمالا همه خونمون جمع شدن ذوقشونو کور نکن باشه - قول نمیدم - باشه قول نده ولی تلاشتو بکن اینو گفتو ماشینو پارک کرد جلوی در خونه و پیاده شد و آیفون خونه رو زد ، طولی نکشید که تقریبا همه اومدن بیرون کریر بچه ها رو آقا میثم و آقا حامد بردند و امیرحسین کمکم کرد و از ماشین پیاده شدم و وارد حیاط شدیم با وردمون آقامجتبی اسفندی رو دور سرمون و بچه ها گردوند و گفت بر محمد و آل محمد صلوات و همگی صلوات فرستادند دو تا گوسفند بیچاره هم به درخت بسته بودن که چون قصابی هنوز نیومده بود طفلیا بیشتر مجال زنده بودن پیدا کردن خلاصه با سلام و صلوات وارد شدیم خونه حسابی شلوغ بود ، از خانواده ی منم همه اومده بودن غیر از وحید بابا بزرگ : سرپا نباش دختر بابا ، برو تو اتاقت استراحت کن 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110