eitaa logo
سلام بر آل یاسین
23.2هزار دنبال‌کننده
860 عکس
1.5هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 ❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 🔹﷽🔹 💞 بہ قلم ✍ : بعد از کلی حرف زدنو بازی کردن با بچه بالاخره همشون رفتند می‌خواستم لایحه جدیدمو بنویسم اما امیر هادی حوصلش سر رفته بود و نمیزاشت ؛ مجبور شدم کلی براش نقاشی بکشم و اونم دست و پا شکسته رنگ کنه دلم سوخت خیلی کم میتونستم براشون وقت بزارم ، فقط گاهی می‌تونستم پارک ببرمشونو اونجا غذایی دور هم بخوریم ، البته گاهی کلاس نقاشی هم براشون میزاشتم چه تو پارک چه خونه اما محدود به همینا می‌شد ، وقتی نمی‌موند تا بیشتر کنارشون باشم موقع خواب که بچه ها با گوشی خاله تماس تصویری گرفتند ، بهشون گفتم رختخوابشونو تو پذیرایی بندازند و بعد شروع کردم به قصه گفتن اونقدر حرف می‌زدند و شلوغ بازی در می‌آوردند که هادی هم سر وجد اومده بود بالاخره بعد از کلی مصیبت خوابیدند و من مجبور شدم تا ساعت ۲ شب بیدار بمونم و کارای عقب افتادمو انجام بدم حوالی ساعت ۱۱ بود و داشتم آرای وحدت رویه ی جدید که پرینت گرفته بودم رو میخوندم که دیدم رضوان وارد اتاق شد _ سلام مریم جان چطوری ؟ _ سلام ممنون ، شما الان نباید سر کار باشی ؟ _ نه دیگه امروز نرفتم به خودم مرخصی دادم ، صبح رفتم خونتون صبحونه رو با بچه‌ها خوردم جای امیر هادی خیلی خالی بود ، ی دفعه دلم براش اونقدر تنگ شد که سر از اینجا درآوردم _ خوش اومدی ، هادی هم خیلی حوصله ش سر میره بخصوص اینکه نظر آقا حامد این بود که اتاق خصوصی باشیم تا بچه بد تر از کسی مریضی نگیره و داستان بشه _ ای جانمممم ... خب حامد راست گفته ، از کی خوابه ؟ _ ده دقیقه ای میشه _ خب چه خبرا ؟ _ می‌بینی دیگه اوضاع منو تعریف کردنی نیست _ میگم مریم ی سوال داشتم _ بگو _ چرا هادی رو بیمارستان کودکان نبردی ؟ اونجا دکترای خیلی خوبی داره 🔹 🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه 🔹 ⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست. ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401