❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍
🔹﷽🔹
#ࢪَنْجِ_عشـــق💞
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت1145
همونطور که نشسته بودم خم شدم و سرمو گرفتم میون دستام
دکتر دست گذاشت روی شونمو گفت من درون تو خودمو میبینم نباید بزاری تو این حالت غرق بشی ، من از یه جایی به بعد به خودم اومدم و فهمیدم دنیا برای هیچ کسی استپ نمیشه تا حالش خوب بشه و بتونه ادامه بده
دیدم باید زندگی کنم برای همین سعی کردم کاترین و عشقی که بهش داشتم و بزارم تو همون گذشته بمونه ، با خودم کنار اومدم و تلاشم بر این شد که اون عشقو به مریضام هدیه کنم و هر طوری که میتونم باعث حال خوبشون بشم
تو باید به خاطر بچههاتم که شده بلند شی و البته آدم قابل اعتمادی تو ایران پیدا کنی تا مطمئن بشی قضیه چی بوده و در عین حال چیزایی که میگی و برای من قابل درک نیست به مریمت آسیب نزنه
به حالت مسخره ای گفتم : باشه حتما
دکتر : پاشو پسر ... بخوای هم دیگه من نمیزارم اینجا بمونی ، پاشو اینجا جای تو نیست
با خوردن توپی به سرشونم به خودم اومدم
دوتا بچه از اون طرف خیابون داد زدند: ببخشید میشه توپمونو شوت کنید ؟
توپشونو که وسط خیابون افتاده بود دادم بهشون و نشستم تو ماشین
همین که رسیدم خونه لباسامو عوض کردم و دست و صورتمو شستم
از دستشویی که اومدم بیرون دیدم گوشی زنگ میخوره
بیحوصله جواب دادم : جانم دکتر
_ چطوری امیرحسین ؟
_ خوبم ممنون
_ یادت هست که امروز کلینیک خیلی شلوغه ؟
_ یادمه نگران نباشید الان راه میفتم
_ نه یک ساعتی استراحت کن بعد بیا
_ باشه چشم
_ پس منتظرتم
خودمو انداختم روی کاناپه و همین که چشم روی هم گذاشتم ، تصویر چشمای عسلی پر اشکش با وضوح غیر قابل باوری تو نظرم نقش بست
سریع چشمامو باز کردم و به سقف خیره شدم ، و حالا صدای پر بغضش تو گوشم زنگ خورد
" دلم میخواد ببینم وقتی این کارو کردی بعدها شبا چطور خوابت میبره ؟ "
🔹
🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه
🔹
⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست.
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401