🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت433
عمه : قربونت برم عمه جان بیدار شدی ؟
علی : سلام آبجی کوچیکه ، مارو نصف جون کردی که
با اومدن وحید تو اتاق با اون سرو وضع بهم ریخته همه چی یادم اومد
و بیاختیار اشک ازگوشه ی چشمم سرازیر شد
- عمه : قربون دلت بشم که اینقدر تو مظلومی
وحید : عمه زشته شروع نکن دوباره ، بهتری مریم ؟
- آره خوبم ، بریم خونه
- وحید : صبر کن سرمت تموم شه ، بعد میریم
چشمامو بسته بودم که صدای عمو محمدو عمو احمدو هم شنیدم که از وحید در مورد امشب میپرسیدن
از ضعفی که جلوی اون دختر از خودم نشون دادم حالم به هم میخوره
اون خیلی راحت حرفشو زدو هر توهینی خواست کرد ولی من فقط برو بر نگاش کردمو یکی دیگه ازم دفاع کرد
منی که تو خانواده و دوست و فامیل اگه یکی چیزی بهم میگفت همونجا خدمتش میرسیدمو نمیذاشتم سر دلم بمونه ؟!
منی که خیر سرم مثلا دارم وکیل میشم ، جلوش لال شدمو اجازه دادم هر چی دلش خواست بارم کنه !
دلم میخواد برم ی جایی که تا مدتها هیچ کسی رو نبینم ، دیگه نمیخوام اینجا بمونم
بالاخره سرم تموم شدو همگی رفتیم خونه ی وحید ، کسی به بابا بزرگ حرفی نزده بود تا خدای نکرده حالش بد نشه ، ولی وقتی برنگشتیم خونه مشکوک نمیشه ؟؟؟
بیخبری که بدتره
نشستیم رو مبلو همگی شور گرفته بودند در مورد زندگی من.
و من تموم فکر و ذکرم این شده بود که چرا امیرحسین بعد از دیدن اون دیگه پیش من نیومده بود و حتی صبح گوشیو روم خاموش کرده بود
یعنی سر شلوغیاش این دختره بود؟؟؟
اونقدر که چند دقیقه هم برای من وقت نداشت ؟؟؟
یعنی اونقدر دختره مهم بود که به آنی من براش هیچ شدم ؟؟؟
حتی ... حتی ... براش اندازه چند ثانیه هم ارزش نداشتم که حداقل تماس بگیره بگه نگران نباش ؟؟؟
ارزشم همین بود ؟؟؟!!!
اینا سوالایی بود که مثل خوره داشت تموم وجودمو نابود میکرد
این بغض لعنتی چرا اینقدر بیرحم گلومو فشار میداد ، چرا توان مقابله باهاشو نداشتم ؟
بلند شدم برم که وحید پرسید : کجا مریم ؟
- دیگه نمیتونم بشینم
- عمو محمد : به دکتر گفتم برات آرامبخش بزنه ، برو بخواب عمو جون
- فریده : بیا مریم جان برات جا بندازم تو اتاق
- ممنون
***
صبح با صدای وحشتناک شکستن چیزی از خواب پریدم و پشتش داد و بیداد بدتری از وحید و بعدشم فریاد عموهام و چند نفر دیگه که میخواستند آرومش کنن
ی دفعه در اتاق با ضرب باز شدو عمه و فریده اومدن تو
- عمه : مریم جان عمه هرچی شنیدی تو رو خدا نیا بیرون ، اینا اومدن اگه بیای بیرون وحید قیامت میکنه
فقط سرمو تکون دادمو چیزی نگفتم
- قربون دلت برم عمه درست میشه غصه نخوریا ؟ فریده جان ی چیز شیرین براش میاری ...
ی دفعه با صدای سلام امیرحسین ، داد همه بلند شد
- عه عه عه وحیییییید
انگار که میخواستن وحیدو بگیرن
مات زده به هم نگاه کردیم ، از جام بلند شدمو نشستم
- وحید : تو غلط کردی پررو پررو بلند شدی اومدی خونه ی من
دیشب بهت گفته بودم بخوای بیای دم پرِ خواهر من داغونت میکنم
این اولیش بود !
عمه زد رو گونشو گفت خاک به سرم ...
وحید زدش ؟؟؟!!!
😱😱😱
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110