🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت533
وقتی برگشتم دیدم داره دفتر امیرمحمدو نگاه میکنه
وایییی خراب کردم چشمش به دست خطم بود که بهش تمرین ریاضی داده بودم ، سینی رو که جلوش گرفتم بالاخره نگاهشو از دفتر گرفت
- دستت درد نکنه مریم جان
- خواهش میکنم
- این معلم امیرمحمد چی شد کسی رو پیدا کردی ؟
- امممم ... نه ... یعنی آره
ابرویی بالا انداخت و دست به سینه فقط نگام کرد
- ی معلمی هست که عیبش اینه که تو خونه درس نمیده ... ولی من میشناسمش خیلی خوب و مودب و صبور و مومن و متعهدو مهربونو با مرامو 😁
و از همه مهمتر اینکه تو ریاضیِ پایه ی دبستان خیلی تبهر داره
عجب نوشابه ای برای خودم باز کرده بودما ، خب من همه ی اینا بودم دیگه ، نبودم ؟؟؟
ریاضی هم اونقدر با بچه های وحیدو عمه فاطمه و عمو احمد کار کرده بودم که فول بودم چون تا امتحان داشتند میومدن التماس میکردن باهاشون کار کنم
- الان این معلم خانومه یا آقا که این همه تبلیغشو میکنی ؟
اوه ... ینی نباید جلوی مردا اینجوری حرف زد ، ینی باید حواسم باشه تا از کسی تعریف میکنم مشخص کنم خانومه ؟؟!!
- اومممم .... خانومه
- از کجا این همه روش شناخت داری ؟
- معلم بچه های وحید و عمو احمدو عمه فاطمه بوده ... ینی نه همیشگی فقط گاهی وقتا
- بعد خونشون نمیرفته برای تدریس ؟
- نه اونا بچه ها رو میبردن خونشون
- من باید باهاش صحبت کنم
- در جریان شرایط امیرمحمد هست ، میگه هر کاری از دستش بر بیاد براش انجام میده
- باشه پس آدرسشو بده که امیرمحمدو ببرم پیشش
- چیزه ... ی کمی ... معذب میشه ، با خانوما راحت تره ، اگه بزاری من خودم ببرمشو بیارمش
- مگه میخوام برم سر کلاس بشینم بچه رو میزارم خونشون و برمیگردم
- نه آخه بعد از تدریسش همیشه ی توضیحاتی به مامان بچه میده و گاهی اوقاتم سوال اضافه میده اونوقت تو بری معذب میشه دیگه...
- اوه ... چی گفتم ، فقط تو رو خدا قانع شه خدا جونم
چند لحظه خیره نگام کرد ، اگه گیراییم طوری بشه که معنی نگاهشم حالیم شه دیگه نورعلی نور میشه
- تا اومد به زبون بیاد پیش دستی کردمو گفتم : ای بابا گیر دادیا خودم میبرمش ، البته اگه دیگه این قدغن نیست
- نیست ولی سختت میشه
- خیر سختم نمیشه ، خودمم میشینم پیششون که خیالم راحت باشه
مشکوک بهم نگاه کرد ، خدا کنه نفهمیده باشه ، خدایا ببخش
البته تموم تلاشمو کردم که دروغ نگفته باشم ولی وقتی اجازه نمیده اینجوری میشه دیگه
محاله بزارم اتفاقات این چند وقت برای امیرمحمد تکرار بشه و چشمای مظلومش دوباره اشکی بشه
- خیله خب ببرش ، ولی هر وقت خسته شدی باهاش صحبت کن من میبرمش توضیحاتی هم داشت تلفنی به خودت بگه
- خنده پهنی رو لبام نشست ، احساس پیروزی توام با عذاب وجدان داشتم ، اما ته قلبم خوشحال بودم
من باید به داد این بچه میرسیدم حالا هر طوری که شده
شایدم نتونم ولی حداقل این بود که سعی خودمو کردم
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110