🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت663
جز به جزءِ صورتشو از نظر گذروندم باورم نمیشد که این بچه ، بچه ی ماست!
بچه ی مردی که ذره ذره ی وجودش آرامش زندگیم شده بود ، خدا لطف و کرمشو با اومدن بچه ها در حقمون تموم کرده بود
و چقدر خوشبخت بودم که همین مردیکه تموم معنای زندگیم تو وجود پر محبتش خلاصه شده بود حالا پدر بچه هام بود
***
بچه ها رو که بردند تازه امیرحسین سر کیف اومده بود و حسابی با علی سر به سر هم میزاشتند ، تا به حال اینطور خوشحال ندیده بودمش ، انگار ی امیرحسین دیگه شده بود همیشه جلوی ديگران حتی تو اوج خوشحالیاش اون روی جدیشو حفظ میکرد ولی الان از ته دل میخندید و با علی کل کل میکرد و جوابشو میداد
نمیخواستم شادیشو خراب کنم اما دلم پر میزد برای دیدن دخترم ، مدام چشمم به در بود که شاید بیارنش اما هیچ کس نیاوردش
بالاخره علی اینا رفتند و عمه هرچی اصرار کرد پیشم بمونه امیرحسین قبول نکرد و گفت مرخصی گرفته و کنارم میمونه
همین که پاشونو گذاشتن بیرون گفتم
- امیر نیاوردنش !
- چی ؟؟؟؟ کیو نیاوردن ؟
- واقعا نمیدونی کیو میگم یا خودتو میزنی به اون راه
- کدوم راه ؟
- امیرحسین!!!
برای چی نمیارنش ؟
- دستاشو شست و خیلی خونسرد از روی میز سینی صبحانه که هنوز دست نخورده مونده بود رو برداشت و برام ی لقمه ی کره مربا گرفت
- بیا خانوم بلا اینو بخور دلت ضعف نره
- شنیدی چی گفتم ؟
- بله عزیزم کر که نیستم ، دستم خشک شد اینو بگیر
- پس چرا اینقدر طفره میری
اصلا نکنه ... نکنه ...م مرده و نمیخوای به من بگی ؟
- عِه مریم ؟؟!!
اگه خدای نکرده طوریش شده بود من اینقدر بی خیال با علی کل کل میکردم ؟
- خب پس برو بیارش
با تردید به چشمام زل زد و یک آن وحشت تموم جونمو گرفت
- امیر نکنه ناقص...
- اینقدر برای خودت فلسفه بافی نکن ، ببین مریم جان وزن بچه ۸۲۰ گرم بوده و تموم بچههای زیر یک کیلوگرم باید NICU بستری شن ، بچه ما هم استثنا نیست ، ریههاش کامل نشده باید اونجا تحت مراقبت باشه تا اتفاقی براش نیفته
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110