🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت667
- مریم جان اونا تو شیفت کاریشون هستن ، تعهد کاریشون چیز دیگه ای هست نه کمک به من ، به اندازه ی وقتی که میزاشتند برای بردن گلا ، نونی که سر سفره ی زن و بچه شون میبردند حروم میشد ، به نظرت درسته که سهیم باشم تو این حروم ؟
تا کجا رو دقت کرده بود !!!
من اگر بودم کمکشونو با کمال میل قبول میکردم و چندین بار تک و تنها این همه گلا رو نمیبردم دو طبقه پایین تر ، از حرفم خجالت کشیدم و سرمو انداختم پایین و در عین حال خوشحال بودم که تا این حد مراقب کارهاش بود
پس بد اخلاقی و جدی بودنش با پرستارها هم به همین دلیل بود ، چون مدام تاکید داشت کارشونو درست انجام بدن !
ضربه ای به در زده شدو خانومی با اجازه ای گفت و بچه ها رو که تو یک تخت بودند آورد داخل
و صدای گریه شون اتاقو برداشت
- ببخشید آقای دکتر ولی دیگه خیلی گرسنه شون بود
- خواهش میکنم
یکیشونو داد تو بغلم و گفت مامان خانوم بفرمایید گل پسرتونو سیر کنید
و اون یکی رو امیرحسین بغل کرد
- امیرحسین : دستتون درد نکنه خانوم ، تشریف ببرید سیر که شدند میارمشون
- بله چشم ، با اجازه
شروع کردم به شیر دادن بهش و چقدر برام عجیب بود به آنی ساکت شدنش ، ینی چنین تجربه ای رو خودم نداشتم
امیرحسین اون یکی رو راهش میبرد و با حوصله باهاش حرف میزد ولی بچه گرسنش بود و آروم نمیشد
خلاصه مصیبتی بود تا هر دوشون سیر شدند و تو بغلمون آروم گرفتن
با انگشت روی گونه شو لمس میکردم که گفت : مریم جان ؟
- بله
- ی خواهشی میتونم ازت داشته باشم ؟
- بفرمایید
- البته خواهش نیست ، ی حق مسلمه که داری ولی من میخوام که خیلی مواظب باشی تو استفاده ازین حقت
سوالی نگاش کردم که ادامه داد
- مریم جان مهر مادری حق مسلمته و حق داری هر لحظه و هر جایی خرج بچه هامون کنی و هیچ کسی هم نمیتونه و اجازه نداره بهت بگه چرا
اما ما سه تا بچه ی کنجکاو و تشنه ی این محبت مادری تو خونه داریم ، و باید خیلی محتاط باشیم
الان همون بزن گاهیه که باید خیلی خیلی حواسمونو جمع کنیم ؛ میتونم ازت خواهش کنم که تا اونجا که میتونی جلوی بچه ها خودتو کنترل کنی ؟
- حتما ... مطمئن باش تموم سعیمو میکنم
- میدونم شاید فکر کنی خود خواهانه ست اما بیا با هم عهد ببندیم اولویت اولمون امانتامون باشند هیچ چیزی حتی بچه هامون باعث نشه که خدای نکرده دلی ازشون بشکنه
بدون حتی ذره ای تردید دستمو گذاشتم تو دستش که به سمتم دراز کرده بود و با هم عهد بستیم تا برخوردمون با امانتای زندگیمون مثل بچه های خودمون باشه و فرقی بینشون نزاریم ، همون جا حضرت زهرا سلاماللهعلیها رو واسطه قرار دادیم و از خانوم کمک خواستیم
و دوباره احساساتی شدمو اشکام روون شد
لبخندی زدو دستمو بوسید
- خیلی خانومی تا ته دنیا نوکریتو میکنم
چونم لرزید و زمزمه کردم : نزن این حرفو امیر ... تو همه ی هست و نیست منی ، همه ی وجودم ، همه زندگیم ... هر چی که تو رو راضی کنه منم با همون راضیم
پیشونیمو بوسید و رفت سمت کمد و از تو جیب کتش ی جعبه ی کوچولو در آورد و اومد کنارم نشست
- قابلتو ندارم عزیز دلم ، مال شماست
- ممنونم لازم نبود ...
- چرا عزیزم خیلی لازم بود ...
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت667
در جعبه رو باز کرد و ی گردنبند که خیلی زیبا به خط نستعلیق اسم خودش بود و در هم تنیده شده بود رو گرفت به سمتم
- فکر کنم زیادی برای خودم نوشابه باز کردم نه ؟
- چقدر قشنگه امیرحسین
- میدونم امشب گندشو درآوردم زیادی خودخواه شدم ، ولی به فروشنده گفتم اگر خانومم نپسندید میارم عوضش میکنم
- از اولشم عاشق همین خودخواهی هات شدم
- سرتق خانوم میخوای تعریف کنی دیگه ضد حال نزن دیگه!
خندم گرفت
- قبول کن ی جاهایی زیر پوستی ی منش دیکتاتوری تو وجودت داری که البته برای من خیلی لذت بخشه
اصلا اگه نباشه دیگه امیرحسینِ من نیستی
- الان اینو تعریف قلمداد کنم یا انتقاد
خیره تو چشماش زمزمه کردم : عشق قلمداد کن ، فقط عشق عزیزم
من عاشق این آقایی هستم که احساسم براش مهمه ، حال خوبم براش اهمیت داره ، اینکه هر اتفاقی بیفته اولویتش منو بچه هاشیم ، آقایی که بدون من نمیتونه خونه رو تحمل کنه ... شبا بدون من خوابش نمیبره ....
بغضمو قورت دادم تا حداقل اینبار بتونم احساسمو در موردش بگم دلم میخواست بفهمه چی تو دلم میگذره
- چی میتونه برای ی زن لذت بخش تر ازین باشه که .... تو شرایطی که واقعا به وجودش نیاز داری ، همه چیزشو تعطیل کنه و بمونه کنارت
میدونم سرت خیلی شلوغه ، پروژه ی مشترکتون هم با پروفسور والتر هست اما انگار نه انگار که این همه کار داری ، الان نشستی کنار منو به حرفام گوش میدی
بلند شدو بچه ها رو گذاشت روی تختشونو و کنارم نشست
و دستشو زد زیر چونش و گفت خب خانوم خانوما داریم به جاهای خوب خوب میرسیم ؛ هیچ وقت برام اینجور اعترافاتی نداشتی ، میفرمودید
دیگه چی ؟
- دیگه اینکه ... به نظر من بهترین اتفاقی که میتونه تو زندگی یه آدم بیفته ، داشتن کسیه که بتونه دربارهی هر چیزی باهاش حرف بزنه از چرتترینِ حرفا تا مهمترین مسائلِ زندگی بدون هیچ ترس و نگرانی از قضاوت و طرد شدن ، طوریکه مطمئن باشه که وقتی از هر چیز و هر جا خسته شد اون همه جوره پات وایستاده
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت667
در جعبه رو باز کرد و ی گردنبند که خیلی زیبا به خط نستعلیق اسم خودش بود و در هم تنیده شده بود رو گرفت به سمتم
- فکر کنم زیادی برای خودم نوشابه باز کردم نه ؟
- چقدر قشنگه امیرحسین
- میدونم امشب گندشو درآوردم زیادی خودخواه شدم ، ولی به فروشنده گفتم اگر خانومم نپسندید میارم عوضش میکنم
- از اولشم عاشق همین خودخواهی هات شدم
- سرتق خانوم میخوای تعریف کنی دیگه ضد حال نزن دیگه!
خندم گرفت
- قبول کن ی جاهایی زیر پوستی ی منش دیکتاتوری تو وجودت داری که البته برای من خیلی لذت بخشه
اصلا اگه نباشه دیگه امیرحسینِ من نیستی
- الان اینو تعریف قلمداد کنم یا انتقاد
خیره تو چشماش زمزمه کردم : عشق قلمداد کن ، فقط عشق عزیزم
من عاشق این آقایی هستم که احساسم براش مهمه ، حال خوبم براش اهمیت داره ، اینکه هر اتفاقی بیفته اولویتش منو بچه هاشیم ، آقایی که بدون من نمیتونه خونه رو تحمل کنه ... شبا بدون من خوابش نمیبره ....
بغضمو قورت دادم تا حداقل اینبار بتونم احساسمو در موردش بگم دلم میخواست بفهمه چی تو دلم میگذره
- چی میتونه برای ی زن لذت بخش تر ازین باشه که .... تو شرایطی که واقعا به وجودش نیاز داری ، همه چیزشو تعطیل کنه و بمونه کنارت
میدونم سرت خیلی شلوغه ، پروژه ی مشترکتون هم با پروفسور والتر هست اما انگار نه انگار که این همه کار داری ، الان نشستی کنار منو به حرفام گوش میدی
بلند شدو بچه ها رو گذاشت روی تختشونو و کنارم نشست
و دستشو زد زیر چونش و گفت خب خانوم خانوما داریم به جاهای خوب خوب میرسیم ؛ هیچ وقت برام اینجور اعترافاتی نداشتی ، میفرمودید
دیگه چی ؟
- دیگه اینکه ... به نظر من بهترین اتفاقی که میتونه تو زندگی یه آدم بیفته ، داشتن کسیه که بتونه دربارهی هر چیزی باهاش حرف بزنه از چرتترینِ حرفا تا مهمترین مسائلِ زندگی بدون هیچ ترس و نگرانی از قضاوت و طرد شدن ، طوریکه مطمئن باشه که وقتی از هر چیز و هر جا خسته شد اون همه جوره پات وایستاده
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110