eitaa logo
سلام بر آل یاسین
23.2هزار دنبال‌کننده
866 عکس
1.5هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻 🍃🌻🍃🌻 ∞﷽∞ •••••••••∞•🍃🌻🍃•∞•••••••• "دلبرِ علی" ظرف مرغ را بالای سفره گذاشتم. _سوگند اون دیس برنج رو هم میدی؟ _الان میارم. علی ظرف سالاد را کمی بالاتر از مرغ گذاشت. به اطراف دزدکی نگاه کرد و بعد با خیال راحت، یکی از خیار‌های روی سالاد را برداشت. دستش طرف دومین خیار رفت که با قاشق روی دستش زدم. _اوهوی آقا پسر! ناخونک زدن به غذا کار بدیه. علی بالای ابرویش را خاراند. _جدی؟! نمیدونستم. دستش سریع سمت خیار رفت و روی هوا قاپید. خوش‌حال خیار را به دهانش انداخته و خندید. _شکمو! شکلکی درآورد و از کنارم رد شد. با خنده سر تکان دادم که صدای زنگ در بلند شد. _ اِ...منتظر کسی بودید؟ سوگند زودتر از همه دیس را میز گذاشت و سمت آیفون رفت. از دور لرزش خفیف دستانش را می‌دیدم. گوشی آیفون را برداشت‌. _سلام..خوش اومدین. بفرمایید بالا، الان میگم بیاد. گوشی را سر جایش گذاشت و گردنش را چرخاند. رو به علی کرد. _آقا مازیار پایین منتظرته. علی خیره به سوگند از آشپزخانه درآمد و سمت در رفت. _خب دعوتش می‌کردی بیاد تو. سوگند دستش را مالید. _کردم، قبول نکرد. _برم ببینم چی‌کار داره. •••••••••∞•🍃🌻🍃•∞•••••••• ✍🏻 ❌کپی ممنوع❌ 🌻🍃🌻🍃 🍃🌻🍃🌻🍃🌻