eitaa logo
سلام بر آل یاسین
23.2هزار دنبال‌کننده
869 عکس
1.5هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻 🍃🌻🍃🌻 ∞﷽∞ •••••••••∞•🍃🌻🍃•∞•••••••• "دلبرِ علی" کنارش روی تخت نشستم. _هیچیِ هیچی‌م نیست. اگه اذیت میشی نگو. سر بلند کرد، آبی‌های شفافش حالا تَر بود. _به نظرت من آدم بدی‌م؟ جا خوردم. چه سوال بی‌موقعی! _نه کی گفته؟ رویش را برگرداند. _الکی میگی. دست روی بازویش گذاشتم و سرم را خم کردم توی صورتش‌. _الکی برای چی باید بگم؟ _چون من ناراحت نشم. خنده‌ای کردم. بینی‌اش را کشیدم. _نه نگران نباش من راستش رو گفتم. _ولی خدات همچین نظری نداره! _خدام؟ لب‌هایش را غنچه کرد. شبیه دختر بچه ها شده بود... لبخندم درآمد. تبسمی شیرین، شیرین‌تر از عسلی‌هایم! _نه اصلاً، اتفاقاً خدا هس که آغوشش به روی همه بازه! هر کسی که دلش نوازش بخواد. _بنده‌هاش چی؟ ریز‌بینانه‌ نگاهش کردم. _منظورت چیه؟ خودش را زد به آن راه. _همین‌طوری، شماها، علی و بقیه به نظرت من‌و می‌بخشن؟ _علی که میدونم بخشیدت. ذوق زده به من خیره شد. _راست میگی. _آره از رفتاراش باهات معلومه. مامانم که کلاً از اول کدورتی از تو نداشت. _اوم...حلما؛ به نظرت آدمی مثل علی، یکی مثل من‌و...به همسری قبول می‌کنه؟ چشم‌هایم گرد شد. یک حدسی دائم در سرم وول می‌خورد. _این حرفات...به آقا مازیار مربوط میشه؟ •••••••••∞•🍃🌻🍃•∞•••••••• ✍🏻 ❌کپی ممنوع❌ 🌻🍃🌻🍃 🍃🌻🍃🌻🍃🌻