eitaa logo
سلام بر آل یاسین
23.2هزار دنبال‌کننده
860 عکس
1.5هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻 🍃🌻🍃🌻 ∞﷽∞ •••••••••∞•🍃🌻🍃•∞•••••••• "دلبرِ علی" _بله؟ صدای تیز زنانه‌ای از پشت خط به گوشم خورد. _آقای دکتر یه بیمار اوژانسی اوردن... علی از تخت پایین پرید و گوشی را بین کتف و گوشش گرفت و از رخت‌آویز لباسش را برداشت‌. تند تند هم داشت به خانم پشت گوشی می‌گفت که: _باشه باشه، الان میام. دکتر ابراهیمی نیس؟ باشه الان خودم رو می‌رسونم. دمغ شدم. پاهایم را ضرب‌دری در شکمم جمع کردم و به حرکات شتاب زدهٔ علی خیره شدم. علی شلخته، دگمه‌های پیراهنش را بست. از روی تخت بلند شدم و مقابلش ایستادم. آرام شروع به بستن و مرتب کردن دکمه‌هایش کردم. _دیره حلما بیخیال! آرام بودم، نمی‌دانم چرا‌. _تموم شد. همسر من باید همیشه آراسته باشه. حالا برو... روی پیشانی‌ام را سریع بوسید و از اتاق بیرون رفت. خداحافظ را پشت سرش گفتم، گرچه به گوشش نرسید. •♡• خیره به دهان پونه بودم. کلافه رویش را برگرداند. نگاهش را به دیوار داد. _خوردیم بس که نگام کردی! انگشتانم را درهم قفل کردم و پونه را نگاه. _خب نظرت رو بگو دیگه! چشم‌هایش را برایم درشت کرد. _آخه در مورد آدمی که کلا یه ربع توی تولد شوهرت دیدم چه نظری بدم؟ بعدشم... چشم گرفت. صدایش نم برداشت. _اون رضا که مثلاً مذهبی بود و عاشقم بود قبول نکرد. این‌که دیگه هر دم یه حوری ویار می‌کنه! خنده‌ای کردم و روی دستش زدم. نفسی گرفتم. _منم از این آقا آرمان مطمئن نیستم، برای همین نمی‌تونم زیاد پا پیچت بشم برای نظر دادن. ولی دقیقا چون رنگ و ورانگ زن دیده، به سمت تو گرایش پیدا کرده‌. •••••••••∞•🍃🌻🍃•∞•••••••• ✍🏻 ❌کپی ممنوع❌ 🌻🍃🌻🍃 🍃🌻🍃🌻🍃🌻