eitaa logo
سلام بر آل یاسین
23.2هزار دنبال‌کننده
860 عکس
1.5هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻 🍃🌻🍃🌻 ∞﷽∞ •••••••••∞•🍃🌻🍃•∞•••••••• دستش را روی قلبم گذاشته و آرام به موسیقی‌اش گوش می‌داد. _جان... حسی که خودم از فردایی که در انتظار هر دوتای ما بود داشتم را بهش گفتم‌‌. _نمی‌ترسی؟ _از چی؟ چشم‌هایم را بستم و فردا را مجسم کردم. _از فردا... _راستش رو بگم؟ می‌ترسم! حصار دستانم را تنگ‌ کردم. _منم... احساس می‌کنم لحظه‌های بدی در انتظارمونه... _نفوس بد نزن! _فکر که دیگه، دست من نیست که... سرش را بلند کرد و به من نگاه. فکری مزاحم می‌گفت، نکند این آخرین باز باشد که این خمره‌های عسل را می‌بینی؟! با همین افکار، حریص‌تر و تشنه‌تر از قبل به چشم‌هایش خیره می‌شدم. حرفی تا نوک زبانش می‌آمد. دستم را روی گونه و بعد روی لب‌هایش کشیدم. روی لبش با انگشتم ضرب گرفتم. _بگو نخورش! _بلور...چی‌شد؟ انتظار هر سوالی را داشتم الا این. کمی جا خوردم. _بلور..؟! حالا چرا اون تو ذهنت اومد؟ مظلوم بهم خیره شد. _آخه مامان که اومد اینجا خیلی گرفته بود. فکر کنم حال بلور خیلی بده. لحنم بی‌تفاوت بود. _انگار دکترا جوابش کردن. سکته‌اش شدید بوده به بافت‌های مغزش آسیب رسیده‌. لب برچید. _بیچاره مامان. حالش خیلی گرفته‌س. •••••••••∞•🍃🌻🍃•∞•••••••• ✍🏻 ❌کپی ممنوع❌ 🌻🍃🌻🍃 🍃🌻🍃🌻🍃🌻