eitaa logo
سلام بر آل یاسین
23.1هزار دنبال‌کننده
860 عکس
1.4هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻 🍃🌻🍃🌻 ∞﷽∞ •••••••••∞•🍃🌻🍃•∞•••••••• گیج بهم نگاه کرد. لبخند گشادی زدم و زیر ماسک لب. _من هم صورت ماه تورو دارم هم چشمای عسلی‌ت رو! پشت چشمی نازک کرد و صورتش را برگرداند. _بی‌مزه!! _نمک بزن خو. _علی!! مظلوم و با خنده گفتم: _خب چی‌کار کنم از مرخص شدنت خوشحالم! لاکردار ده کیلو توی این دو هفته آب کردم من. کنایه‌دار گفت: _قشنگ معلومه! سکوت میانمان افتاد. خیره به او منتظر جوابش بودم. هوفی کرد. _هر چی تو بگی، منم از این دوری خسته شدم. همش می‌ترسم باز اتفاقی بیوفته و از هم دور بشیم. ولی کاش وقتی سالم شدم می‌گرفتیم. نوازش‌وار دستم را بین موهایش بردم. عمیق نفس کشیدم. عطر موهایش شامه نوازش بود... _من دوست ندارم زور بگم، نظرم رو گفتم. انتخاب با خودت. سرش را آرام روی شانه‌ام گذاشت. _با این اتفاقای غیر پیش‌بینی که افتاد، فکر کنم همون‌طور که تو میگی بشه بهتره! خوشحال بهش خیره شدم. _پس تصویب شد فرمانده؟ خندهٔ ریزی کرد و بامزه گفت: _دستور میدی اجرا هم می‌کنی، بعد میگی فرمانده؟ دیکتاتوری هستی‌ها!! دستم را پشت گردنم گذاشتم. _دیگه دیگه... راستی این دستمزد مارو کی میدی؟ کمی فکر کرد‌. _قسط بندی کنیم؟ _به شرط اینکه سر برج کامل پرداخت کنی! روی پایم زد. _پررو... سر برج فرداست که! ابرویم را بالا و پایین کردم. _دیگه‌ دیگه! حالا رد کن بیاد. پلکش را نازک کرد و گونه‌اش را جلو آورد. خودم را عقب کشیدم که متعجب بهم نگاه کرد‌. _دِ نه دیگه! حالا که دیر دارین پرداخت می‌کنید نرخ بالاتر میره. لب گزید. _رباخواری؟ از تو بعیده... _ربا بین زن و شوهر حلاله، خدا بخشیده اگه بنده‌ش ببخشه. _ایش خب بیا... صورتش را جلو آورد و لب‌هایش را غنچه کرد که در اتاق چهار طاق باز شد. حلما وحشت‌ زده عقب رفت و من در همان حالت خشک شدم. •••••••••∞•🍃🌻🍃•∞•••••••• ✍🏻 ❌کپی ممنوع❌ 🌻🍃🌻🍃 🍃🌻🍃🌻🍃🌻