eitaa logo
سلام بر آل یاسین
23.1هزار دنبال‌کننده
847 عکس
1.4هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻 🍃🌻🍃🌻 ∞﷽∞ •••••••••∞•🍃🌻🍃•∞•••••••• نفسم در سینه حبس شد. لباس دامادی عجیب به تنش می‌آمد... تو دل برو تر شده بود!! قدمی به جلو گذاشت و با لبخند سر تا پایم را نظارت کرد‌. فیلم‌بردار با دوربینش جلو آمد. اما علی حرف‌گوش نکن شده بود... او برای عاشقانه‌هایش؛ قاعدهٔ خودش را داشت... با ناز جلو رفتم که علی دسته گل را در دستانم گذاشت و در حرکتی من را در آغوشش حل کرد. خیلی سختی کشیده بودیم تا به اینجا رسیدیم! این نقطهٔ شروع... شروع زندگی مشترک!! بوسهٔ گرم علی روی پیشانی‌ام؛ مهر مالکیت من و او شد..‌. از من که فاصله گرفت، چادر زرکوبم را روی سرم انداخت. آرام سرش را جلو آورد و زیر گوشم پچ زد: _تو نه با تاج بلکه با چادرت برای ملکه‌ای!! غرق در لذت با راهنمایی‌های علی و فیلم‌بردار تا ماشین رفتیم... در را برایم باز کرد و سوار شدیم. خودش هم پشت فرمان نشست. با خوشحالی سوییچ را چرخاند. _بالاخره شدی خانم خودم! _حالا صبرکن تا شب که پامون رو گذاشتیم خونه بعد بگو... ماشین را راه انداخت. _ضد حال نزن عروس‌خانم. روی فرمان زد. _این رخش رو برای شما زین کردم!! هنوز حرف علی تمام نشده بود که ماشین تلق و تلوقی کرد و وسط خیابان ایستاد. مات از زیر چادر طرف علی برگشتم. علی دست‌پاچه شروع به چرخاندن سوییچ کرد و استارت زد. ماشین خرخری کرد و روشن نشد. _لعنتی... دوباره تلاش کرد ولی بی‌نتیجه. ماشین‌ها از کنارمان رد می‌شدند و بوق کش‌دار می‌زدند. با ناله گفتم: _علی!!! •••••••••∞•🍃🌻🍃•∞•••••••• ✍🏻 ❌کپی ممنوع❌ 🌻🍃🌻🍃 🍃🌻🍃🌻🍃🌻