eitaa logo
سلام بر آل یاسین
23.1هزار دنبال‌کننده
875 عکس
1.5هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻صبح زیبا و کمی آرامش را باید در همان لحظه‌ زیست دقیقا همین لحظه را جشن بگیر فنجان چایت را پر کن و با لبخند به تماشای طلوع خورشیدبنشین و از چای قند پهلوی خود لذت ببر زندگی همین ثانیه‌های ارزشمند توست... صبحتون شاد و قشنگ 🟢 ⚪️ 🔻
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : - علی : همه ی اینا درست ، ولی قبول کن که بازم بی فکری کردند ، اگر شهر خودمون بودید اشکال نداشت ی هفته هم که می‌رفت مسئله ای نبود ولی رفته بودید ی جای غریب من به خودشم ببینم میگم ، ی مرد وقتی زن و بچشو میبره مسافرت شیش دونگ حواسش باید بهشون باشه تا ی خش نیفته روشون چه برسه به اینکه بزاره بره - عمو محمد : خیله خب علی جان تو دیگه وحید نشو ، خودم وقتی اومد باهاش صحبت میکنم ، فقط این وحید کله شقه ، ی چیزی می‌میپرونه بعدا نمیشه جمعش کنیم وقتی امیرحسین اومد بشین بغلش و حواست بهش باشه - آخه عمو .... - آخه بی آخه مریم ، تمومش کن خودم باهاش حرف می‌زنم - بابابزرگ : اینا مونده تا امیرحسینو بشناسن مریم جان عیبی نداره نگران نباش محمد جوری حرف نمی‌زنه که ناراحت بشه وقتی رفتن پایین دل تو دلم نبود کاش امیرحسین امشب نیاد ، کاش میرفت خونه ی خواهراش ولی مگه روم می‌شد چیزی بهش بگم صدای بچه‌ها از توی حیاط میومد رفتم لب پنجره رو و امیرعلیو دیدم که داشت با بچه‌ها بازی می‌کرد - امیرعلی جان خاله بیا بالا ی دقیقه کارت دارم - بله خاله - بیا بالا وقتی اومد با هم نشستیم لبه تختو گفتم : امیرعلی جان چرا خاله مسافرتمونو برای دایی وحید تعریف کردی ؟ - من به اون چیزی نگفتم که ، برای دایی علی تعریف کردم - اصلاً هرکی تو به عمو امیرحسین مگه قول نداده بودی مسائل خانواده رو جایی نگی - مسائل خانواده یعنی ، مسافرتم تعریف نکنم ؟ خب پسرم حق داشت طفلکی هنوز درک درستی از این مسائل نداره ، یعنی ما هنوز بهش کمک نکردیم تا این درکو پیدا کنه - دایی علی ازم پرسید خوش گذشت منم گفتم خیلی فقط یه جاش خیلی بد بود ، بعدشم دایی گفت کجاش منم تعریف کردم - پسرم دیگه هرجایی رفتیم ، هرکی اومد خونمون ، حتی وقتی خودمون همگی با هم بودیم ، هر چی که اتفاق افتاد دیگه برای کسی هیچی تعریف نکن - از مسافرتامونم هیچی نگم ؟ - کلی بگو که بهت خوش گذشته یا بد گذشته - کلی بگم ینی چطوری بگم ؟ حالا من به این چطور حالی کنم ؟؟؟ - خب ... مثلاً بگو خوش گذشتو بعد برو بازیتو بکن دیگه صبر نکن که بخوای سیر تا پیاز ماجرا رو تعریف کنی - سیر تا پیاز یعنی چی ؟؟؟ وااااااااای 🤦‍♀ *** - بابا بزرگ : مریم جان زنگ زدی ببینی امیرحسین کجاست ، می‌خوان سفره پهن کنند - بله تا ۱۰ دقیقه دیگه می‌رسه - خیله خب پس بگم سفره رو آروم آروم پهن کنند خیلی استرس داشتم بچه‌های عموهام ، عمم و خانواده‌اش ، بچه‌های وحید ، زناشون ، همه بودند اگه وحید بخواد جلوی اینا چیزی بهش بگه من بعدا چه جوری تو روی امیرحسین نگاه کنم چند دقیقه‌ای گذشت تا بالاخره زنگ در خونه زده شد و علی بلند شدو درو برای امیرحسین باز کرد 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. بیچاره مریممممم، تن لرزه گرفته 😔 عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
تخریب‌چۍفقط‌خودت..! یجورۍوقتۍحالم‌بدھ‌، خرابم‌میکنۍاز‌نو‌میسازۍکھ ازسابق‌هم‌بھتر‌میشم..💛✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️🍃🌹🍃▪️ ، ظهور امام زمان علیه‌السلام در نفس اربعینی هاست! 🍃🌹▪️ـــــــــــــــــــــــــ
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : وارد شدو با همه سلام و احوالپرسی کرد ، از چهرش خستگی می‌بارید برای همه بستنی سنتی و فالوده خریده بود ، و بعد ازینکه دستاشو شست اومدو نشست کنارم - چطوری خانوم خانوما ، پات بهتره ؟ - ممنون خوبم ، خونه به کجا رسیده ؟ - عالی ، فکر نمیکردم اینقدر خوب پیش بره - دست آقا میثم و آقا مجتبی درد نکنه خیلی زحمت میکشند نگاهم بی اختیار به وحید افتاد ، که تو سکوت خیره به امیرحسین بود ازین سکوتش خاطره ی خوبی نداشتم هر آن ممکن بود ی چیزی بگه - آره واقعا ، حالا کارشون که تموم بشه سعی میکنم جبران کنم براشون علی متوجه ی نگاهم شدو رفت کنار وحید نشست دو تا پسرای عمو محمد مشغول صحبت با امیرحسین شدند و وحید همینجور خیره مونده بود عمو محمد رفت به سمتشو چیزی در گوشش گفت و وحید هم فقط سر تکون داد - بابا بزرگ : همگی بفرمایید سر سفره امیرحسین جان پسرم ، بفرما بابا جان - امیرحسین : ممنون حاج آقا - بیا پسرم بالا بشین - تشکر ، مریم خانوم نمیتونن رو زمین بشینن من همین جا کنار سفره میشینم اگر چیزی لازم بود بهش بدم - سمیرا(دختر وحید): آقا امیرحسین چرا بچه ها رو بردید ، من دلم میخواست ببینمشون وایییی نه خدا روشکر که نبودند ، حالا گند امیرعلی رو جمع کنم تا نوبت به اونا برسه - امیرحسین : خودم نبودم ، مریم خانومم که پاشون اینطور بود ، نمیشد بزارم بمونند اذیت می‌کردند ، ان شاءلله دفعه ی دیگه - فریده : ان شاءلله ، خدا حفظشون کنه براتون - ممنون ، محبت دارید برام غذا کشید و گذاشت رو میز تا بخورم ، خورشت و سالاد هم گذاشت آروم گفتم : بسه دیگه چیزی نزار ممنون چشمکی زد و گفت چیزی خواستی بهم بگو که این از دید وحید دور نموند قاشق و چنگالشو انداخت تو بشقابشو از سفره بلند شدو رفت بیرون - بابا بزرگ: بخورید پدر جان ، چیزی نیست از جایی عصبانیه ، ی هوایی به سرش بخوره درست میشه عمو احمد غذاشو زود خوردو رفت دنبالش سفره که جمع شد داشت با شوهر عمه فاطمه صحبت می‌کرد که عمو محمد گفت : - آقا امیرحسین میتونی ی سر بیای بریم بیرون ، ی صحبتی باهاتون دارم - بله حتما و بلند شدو با عمو رفتن بیرون جایی که نشسته بودم پشت به پرده بود ، برگشتمو پرده رو کمی کنار زدم عمو احمدو وحید تو حیاط نشسته بودند داشتند از حیاط میرفتن بیرون که وحیدم بلند شد تا باهاشون بره مشخص بود ، عمو بهش میگفت نره باهاشون ولی گوش ندادو رفت حالا من موندمو ی استرس وحشتناک از برخورد وحید با امیرحسین عمه اومد کنارم نشست قربونت بره عمه ، چیزی نیست محمد نمیزاره کار به جاهای باریک برسه هرچی که میخوام روابطشون بهتر بشه نمیشه ، انگار وحید ، دنبال بهونه ست برای اینکه ازش آتو بگیره ، که متاسفانه من این آتو رو دادم دستش 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. بالاخره وحید کار خودشو کردو رفت 😔😔 طفلک مریم عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
•~🌿✨~• شھادٺ‌...! شوخی‌نیسٺ‌؛ به‌حرف‌‌نیسٺ‌،قلبٺ‌رابومیکنند بوی‌دنیابدهی‌رَدے...🚶! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : من نمیخوام کدورتی بینشون باشه ، دوست دارم هر دوشونو با هم داشته باشم ، حتی ی بی احترامی کوچولو روابطشونو خرابتر میکنه عمه امیرحسین آدمیه که تو خانوادش همه به حرفشن و بهش خیلی احترام میزارن ، بعد بیاد تو خانواده ی منو همش وحید خوردش کنه خب این خیلی بده خودتو برای این حرفا ناراحت نکن ، جلوی کسی خورد نشده که اتفاقا بد نیست که بفهمه ، تنها نیستی و خانوادت حسابی پشتت هستند ، اونوقت رو تک تک کاراشو رفتارهاش بیشتر دقت میکنه - همین دیگه ، امیرحسین اصلا کاری به پشت داشتن یا نداشتن من نداره ، همیشه کاری که درسته و رضایت خدا تو اون هست رو انجام میده - خیلی دوستش داریا - خیلی مهربون و فهمیدست اگه بهش بی احترامی کنه واقعا شرمندش میشم - دلواپس این چیزا نباش ، اگه واقعا اون چیزی که تو میگی باشه دلواپسی های وحیدو درک میکنه سرمو برگردوندمو به علی که این حرفو زد نگاه کردم بغض بدی تو گلوم نشسته بودو احتمال می‌دادم هر آن مقاومتم بشکنه برای همین بلند شدمو خواستم برم بالا که زن عمو محمد نگذاشت با بغض گفتم زن عمو بزارید برم بالا حالم خوب نیست اینجا میشینم حال شمارم بد میکنم میری بالا میشینی غصه میخوری ، طوری نیست که رفتند دو کلوم حرف مردونه بزنند مجبوری رفتم دستشویی و به صورتم آبی زدم و برگشتم و خودمو با هلیا کوچولو سرگرم کردم ولی تموم فکرو ذکرم پیش امیر حسین بود ، بعد از حدود نیم ساعتی عمو محمد برگشت ولی تنها ناباور به عمو که از در اومد تو نگاه میکردم اومد طرفمو گفت : نگران نباش امیرحسین خودش خواست که با وحید تنها صحبت کنه - عمو به من قول دادید فقط خودتون باهاش حرف میزنید ، حالا وحیدو با اون توپ پر با امیرحسین تنها گذاشتید ؟ - مریم جان وقتی خودش ازم خواسته وایستم بِرّو بِر نگاش کنم ؟ - فریده : عمو محمد ، ی وقت دست به یقه نشن با هم ، وحید زیادی ... بعد وسط حرفش یادش افتاد منم هستم و بهم نگاهی کردو حرفشو خورد - دستتون درد نکنه عمو و رفتم به سمت در تا برم بالا که عمو احمد دستمو گرفت - دستمو با ضرب کشیدمو گفتم عمو لطف کن بزار برم الان حالم خوب نیست - بشین منو علی میریم دنبالشون - نمیخوام دیگه ، زحمتتون میشه و بعد رفتم اتاقمو درو قفل کردم روی تخت دراز کشیدم سرمو تو بالشت فرو کردمو و بالاخره بغضم سر باز کرد نفهمیدم چقدر گذشت که در اتاقم زده شد جواب ندادم تا فکر کنند خوابم دوباره در زدن - مریم جان درو باز کن امیرحسین بود !!!! سریع بلند شدمو درو باز کردم و با دیدنش خودمو انداختم تو بغلش - بفرما ، میگم روزی چند وعده باید اشکتو در بیارم هی تو بگو نه ببین وقتی گریه میکنی چقدر قشنگ میای همون جایی که باید باشی اونقدر ذهنم علامت سوال داشت که انگار این شوخی‌شو نشنیدم 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110