🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت594
اشک تو چشماش جمع شد و به بیرون از پنجره خیره شد ، روبروش ایستادمو بغلش کردم و سرشو گرفتم تو سینم خواست برگرده و نگاه کنه که نگذاشتم ؛ دکتر دستشو گرفت و بهم اشاره کرد که محکم بگیرمش و بعد صدای جیغش بود که اتاقو برداشت و به شدت ناخوناش تو پهلوم فرو رفت
چشمامو از درد بستم و کمرشو نوازش کردم و گفتم : تموم شد عزیزم ، تموم شد
لرزش خفیف بدنشو حس میکردم ، پاهاش سست شد و بالاخره دستشو از پهلوم باز کرد
دیدن چشمای اشکیش وقتی سرشو بالا آورد حالمو بد کرد
- بزار بشینم
کمکش کردمو نشوندمش
- دکتر تا آتل میبندید میتونم فشارشو بگیرم ؟
- اجازه بده به پرستار شیفت میگم بگیره
- پزشکم ، خودم میتونم بگیرم
اینو گفتم و پشیمونم کرد از گفتن ، به وضوح مشخص بود که حال مریم اصلا خوب نیست و این تازه چونش گرم شده بود
فشارشو گرفتم که به شدت پایین بود
- دکتر ببخشید میون کلامتون ، نبندید آتلو ، فشارش خیلی پایینه باید بهش سرم وصل شه
مشکلی نیست همین جا رو تخت دراز بکشند میگم براشون سرم بیارن ، من میرم اتاق بغل
- ممنون لطف میکنید
با رفتنش ، بغلش کردم و گذاشتمش رو تخت و بی جون گفت : میشه برگردیم تهران
- برمیگردیم عزیزم ، فعلا بزار ردیفت کنم بعد میریم
سرمشو که وصل کردم خوابش برد و تا تموم شدنش ، دکتره اومدو آتلشو بست و خوشبختانه براش بیمار اومدو رفت
***
تو راه برگشت سکوت کرده بودو حرفی نمیزد ؛ جلوی یک رستوران نگه داشتم و گفتم پیاده شو بریم ی چیزی بخوریم
- نمیخورم
- مریم خانوم ناهار نخوردی هنوز ، الان شما دیگه یک نفر نیستیا
- آهان ببخشید ، چند لحظه یادم رفت بچه تون خیلی براتون مهمه
کلافه به صورتم دست کشیدم
- دردت چیه عزیزم ؟ من هزار بار بهت گفتم تو لفافه با من حرف نزن ، من حال و حوصله ی معما حل کردن ندارم ، نحوه ی رفتارتم جلوی زندایی اصلا درست نبود
- هر چی باشه از رفتار تو خیلی بهتر بود که جلوی اون همه آدم سرم داد کشیدی
- برای این بود که پاتو کردی تو ی کفشو منو کشوندی تو این خراب شده که این مصیبتا رو بکشیم
- اولا که دلیلشو بهت گفتم ، دوما اصلا مقصرم باشم تو حق نداشتی جلوی اون همه آدم سرم داد بزنی ، چون خودت این مثلا قانونو گذاشتی
که هرچقدرم از دست هم دلخور باشیم تو تنهایی فقط بین خودمون حلش میکنیم ولی انگار این قانونا فقط مال منه
- مریم من اون موقع عصبانی بودم
حالم خوب نبود
- عه ... پس یادم باشه هر وقت عصبانی بودم حق هر رفتاریو دارم ...!!!!
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
وایییییییی 🤦♀
حداقل شما دیگه دعوا نکنید 😐
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت595
#مریم
- امیرحسین : مریم جان چرا درکم نمیکنی ؟ اصلا متوجه هستی که من به خاطر زندگیمون چه دعوا و مرافهای جلوی اون همه آدم داشتم با فرزانه و خالم ؟
- آره ... کاملاً متوجه شدم ، خیلی خوب فهمیدم که چطور بودید با هم و براش چه کارا میکردی و چرا نمیخواستی روبه رو شم باهاش
چون نمیخواستی این چیزا رو متوجه بشم ، اصلاً تو ذهنم نمیگنجه که رابطه تون اینطور بوده و باز به من نگفتی ، این اصلاً چیز کمی نبوده که بخواد یادت بره
تو منو با خودخواهی انداختی تو چاهی که هر لحظه باید وحشت داشته باشم از حضور ی آدم روانی ...
بغضم شکست و ادامه دادم : بهم گفت اومده که بمونه که هوار شه رو سرم ؛ به اصطلاحش من اومدم بینتون و زندگیشو خراب کردم و اومده زندگیمو نیست و نابود کنه ...
تو باید متوجه باشی نه من
و مقصر همه ی اینا تویی ؛ تویی که پای منو به این زندگی باز کردی
من اشتباه کردم حرف وحیدو گوش ندادم اشتباه کردم که با وجود اینکه فهمیدم فرزانه نامی تو زندگیت بوده ، بازم اونقدر دوستت داشتم که نتونستم دوریتو تحمل کنم ، اشتباه کردم که تو روی برادرم که همه این روزا رو میدید وایستادم و گفتم این زندگی رو میخوام ، اشتباه کردم که تصمیم گرفتم تموم آرزوهامو حرومه زندگیی کنم که مثل آتیش زیر خاکستر ، هر آن ممکنه گُر بگیره و نابود شه
این زندگی هر لحظهاش داره برام تبدیل به وحشت میشه ، میفهمی اینا رو ؟
اشکامو پاک کردم
- آره ... لازم بود بیام اصفهان ، خیلی خیلی لازم بود بیام تا چشمام باز بشه ، تا به اوج خریت خودم پی ببرم که چرا با وجود فرزانه و خاله جونت بازم اینقدر احمق بودم که گذاشتم وسط همه ی این بدبختی ها پای یه موجود بیگناه دیگه هم به این زندگی که از اولشم اشتباه بود باز بشه
ماتش برده بود و بدون اینکه پلکی به هم بزنه فقط به روبروش نگاه میکرد
هیچی نگفت ، فقط سکوت بود و سکوت
همون بهتر ، چون اگه چیزی میگفت جوابشو هم میخورد و وضعیت خیلی بدتر میشد و رومون تو روی هم بازتر
حرفهای فرزانه حسابی ترسونده بودتم و وقتی یادم میومد که جلوی اون همه آدم از مهربونی و محبتهایی که امیرحسین بهش کرده بود چقدر با آب و تاب تعریف میکرد حالم بد میشد
شکسته بودم ، جلوی همه بد جور خورد شده بودم ، باید میگفتم که اگه نمیگفتم این بغضی که از صبح تو گلوم مونده بود حتما خفه م میکرد ، باید نشونش میدادم که درونم چه طوفانی به پا شده
خودش خواسته ، مگه نگفته بود تو لفافه باهاش حرف نزنم و حوصله حل معما نداره ؛ حالا معماشو حل شده تحویلش دادم که زحمتی برای حلش نکشه
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
و مقصر همه ی اینا تویی ؛ تویی که پای منو به این زندگی باز کردی
من اشتباه کردم حرف وحیدو گوش ندادم اشتباه کردم که با وجود اینکه فهمیدم فرزانه نامی تو زندگیت بوده ، بازم اونقدر دوستت داشتم که نتونستم دوریتو تحمل کنم ، اشتباه کردم که تو روی برادرم که همه این روزا رو میدید وایستادم و گفتم این زندگی رو میخوام ...
مریمممممم چرا آخه ؟!!!😨😰😨
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
۱- سلام ، نه چالش بزرگ زندگی مریم این نیست ، تا همین حد میتونم بگم 😢
۲- بله حق دارید شما و این گفته ی خیلی از عزیزان بود که امروز پی وی مو ترکوندنن 😁😅
در جوابتون بگم که فرزانه تو بحثهاش ی روابطی رو جلوی همه بازگو کرده بود که البته خیلیهاش چرت و ساختگی بود اما همونا کافی بود که حال یه زنو بدتر از بد کنه ( البته منظورم روابط عاطفی هست لطفا ذهنتون جای بدی نره چون آقا امیرحسین اونقدر مقید و معتقد هستند که اگر کوچیک ترین اشاره ای به روابط ... میکرد همه متوجه دروغش میشدند ) 😔🥺
و چون رمان مذهبیه و ان شاءلله قراره که چاپ بشه من نمیتونم همه چی رو باز کنم
البته بازم نباید به این شدت واکنش نشون میداد ولی خب متأسفانه شده بوده دیگه 😔
۳- واقعا مریم اون لحظه از آیندش و اینکه باردار شده بود ترسیده بود
۴- نگو که دل خودمم خونه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
موج اسلام آوردن غربیها با مطالعهی قرآن ادامه دارد؛ صحبتهای جالب این جوان آمریکایی رو بشنوید...
با شروع مسئله فلسطین، اتفاقات بی سابقه ای در سطح جهان در حال رخ دادن است. گویا خبری در راه است...
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت596
- دیگه نمیخوام اینجا بمونم ، برگردیم تهران
سکوتش طولانی شده بود و من دستم از درد ذُق ذُق میکرد
و دیگه کنترلی رو اشکام نداشتم
گوشیش زنگ خوردو تماسو برقرار کرد
- بله دایی
- امیرحسین جان دست خانومت چطور شد ؟
- در رفته بود که دکتر براش جا انداخت
- خب خدا رو شکر که حل شد ، سریعتر بیایید خونه که بچه ها مدام بهونه میگیرن مخصوصا امیرعلی
- خونه ی شما بیاییم ؟
- آره
- باشه ، بی زحمت به بچه ها بگید آماده باشند، باید برگردیم تهران
- ینی چی ؟ مگه میزاریم
حالا بیایید حرف میزنیم
با نچی گوشی رو قطع کرد و از ماشین پیاده شدو با یک ظرف غذا برگشت و بعد راه افتادیم به سمت خونه ی دایی
***
- امیرعلی : مامان دستت درد میکنه ؟
- نه پسرم ، نگران نباش
- امیرمحمد : دیگه نمی یاییم اصفهان که کسی هولت بده
- لبخندی به مهربونیش زدمو گفتم : ببینم شما چرا نمیرید بازی کنید ؟
- زینب : میخوایم پیش تو باشیم
- من به خاطر خودتون میگم ، چون من حالم خیلی خوبه ، و شما هم اینجا بشینید فایده ای نداره فقط حوصله تون سر میره
خلاصه بعد از کلی حرف زدن راضی شدن برن بازی
و بعد به پسر دایی هاش نگاه کردم که با آقا میثم شوخی میکردند و همه به شوخیهاشون میخندیدن اما امیرحسین به یک نقطه خیره شده بود نه میخندید و نه حرفی میزد
زندایی : مریم جان ی لحظه بیا خانوم گل
بلند شدمو رفتم اتاق کناری
ی سینی کوچیک زرشک پلو با مرغ گذاشت رو زمین
- بفرمایید اینم غذای سفارشی همسر جانتون ، دادم برات گرم کردن عزیزم
- ممنون زندایی جان لطف کردید ، شرمنده امیرحسینم ناهار نخورده
- رضوان : میگه نمیخورم
مریم میخواستیم الان سوپرایزمونو راه بندازیم ولی انگار خیلی ناراحته
- زندایی : خب بزار برای فردا
چقدر اینا سرخوشند ، دیگه اصلا حال و حوصله ی این کارا رو ندارم
- رضوان : بیا بشین مریم جان ، بیا که امیرحسین کلی سفارش کرده بشینم بغل دستت تا غذاتو تموم کنی
پوزخندی زدم به این دلسوزیی که برای من که نه ، بلکه برای بچش داشت
نشستم کنارش و اولین قاشقو که گذاشتم تو دهنم از بوی وحشتناکش حالم دوباره بد شد و دوییدم به سمت دستشویی و خواستم درو ببندم که پای کسی جلوی در قرار گرفتو نگذاشت درو ببندم ، فرصت کلنجار نبود
سریع خم شدم و تموم محتویات معدمو بالا آوردم
همونطور که عق میزدم بین دو کتفمو کسی ماساژ میداد ، سرمو بلند کردم و از تو آیینه امیرحسینو دیدم که با اخم غلیظی داشت اینکارو انجام میداد و بعد خیلی جدی پرسید :
- بهتر شدی ؟
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
الان اینکه امیرحسین پاشو گذاشت لای در و بعد گفت بهتر شدیو این حرفا ... منت کشی محسوب کنیم ؟؟؟!!!
🤔🤔
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
کاشبعدازایننبیندکسیمیانشعلهنگارشرا💔!
#ایام_فاطمیه
#فاطمیه
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401