.
بابا یکی بیاد بره این روسریو از سر مریم برداره ، کشت امیرحسینو 🥴🤪🤪
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
جوابهاتون اینجاست👇👇 😉
منتظرتونیم
https://eitaa.com/joinchat/3568435577Cf56c25a575
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
#رمان_آنلاین
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت258
- امیرحسین : من دوست دارم مردم رو ببینم که با خانواده هاشون دور هم نشستن و بچه هاشون حسابی دارن دور و برشون بازی می کنند دیدن این صحنه ها بهم آرامش میده
اینکه ببینم مردم امنیت و آسایش دارند حالمو خوب میکنه......
مریم جان دیگه گرم شدیم ،بدوییم ؟؟؟
- بدوییم .... امروز می خوام سوسکت کنم آقای امیرحسین خان .
چشمام از تعجب گرد شدو ابروهام پرید بالا
- چیییییی ؟؟؟
- ی.... یعنی ...می خوام از....ازتون جلو بزنم
خندم گرفت
- بیا دختر، بیا که هنوز من خیلی راه دارم تا این رودرواسی تورو کم کنم
شروع کردیم به دویدن
امروز دیگه باید طلسم اون دکلو بشکونم ، باید بهش برسم .
- زوده برات ، برای این صحبت ها کوچولویی هنوز
- من کوچولوئم ؟؟؟ امروز بهت ثابت می کنم
و سرعتشو بیشتر کرد ، دیگه کار به جایی رسید که احساس کردم واقعا کم آورده اما نمی خواست تسلیم بشه
- کوتاه بیا مریم فرصت زیاده ، روزای دیگه هم هست
با نفس نفس گفت : اگه من مریمم که بهش میرسم
سرعتمو کم کردم که به خاطر من یکم آهسته تر بره ، ولی پررو خانوم با همون سرعت به راهش ادامه داد
و بالاخره بعد از یک دوی طاقتفرسا رسید ؛ وقتی دکلو لمس کرد مثل بچه ها بالا و پایین میپرید
- آخ جوووون .....رسیدممممم...
وااااای ..... هوراااااااا......
رسیدممممم......
و رو کرد بهمو با لبخند شیطونی گفت : و شما هم به این برس که منو دیگه کوچولو نبینی
شصتمو کشیدم گوشه لبم تا خودمو کنترل کنم ، اطرافو نگاه کردم که ببینم کسی نباشه وقتی خیالم راحت شد رفتم سمتش و گفتم:
- خیلی خب خانم بزرگ ، چیز خاصی نبود که ی دکله دیگه
با نفس نفس گفت : این دکل شما پدر منو در آورده بود این چند وقت
خوابید روی تپه ی کوچیک چمن کاری شده ی کنار دکل و چشماشو بست
- آخیشششش ....خیلی خوب بود عالیییییی بود .... عالیییییییی
منم از فرصت استفاده کردم و در بطریو باز کردم و ریختم تو صورتش
شوک زده چشماشو باز کرد و بطریو سریع از دستم کشید و افتاد دنبالم
- وایستا .....
بهت میگم وایستا
میکشمت امیرحسین
با حرفی که از زبونش شنیدم ،خشکم زدو ایستادم و برگشتم به سمتش
و محکم باهام برخورد کرد
- آخخخخخخ ..... هیکل نیست که سنگه ، برای چی ی دفعه وایستادی
بینیم درد گرفت
ی دفعه بی مقدمه قیافه ی شیطون به خودش گرفتو گفت :
- حالا که گیرت انداختم پس نوش جون کن
اصلا حواسش نبود که شاید برای ی لحظه ی خیلی کوتاه تو بغلم بوده
و منم به روی خودم نیاوردم تا دوباره خجالت نکشه
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
مریم خنگگگگ ، تو فکر تلافیه
😄😄
اونوقت امیر حسین تو ی حال و هوای دیگه
🤣🤣🤪
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
#رمان_آنلاین
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت257
- میگم.... مریم وقتی عصبانی میشی ترسناک میشیا
- داشتم سکته میکردم از ترس ، حساب کنید خونه سکوت مطلق باشه و خلوت بعد ی دفعه با همچین چیزی از خواب بپرید
حق داری عزیزم
- ولی شما گفتید باید تشکر ویژه از علی داشته باشید
- اون تشکر به خاطر ترسوندنت نیست ، برای اینه که باعث و بانی خیر شد برای من که بالاخره ،مریم خانم قشنگمو بدون مانتو و روسری ببینم
- ای بابا.... باز که رنگ عوض کردی
ش
سرشو انداخت پایینو با خجالت گفت ، با اون وضعیت افتضاح
- من که چیزی جز قشنگی ندیدم خانوم ، موهات خیل قشنگه ،لحظه شماری میکنم که دوباره ببینمشون
همونطور که با خجالت سرش پایین بود لب زد : لباسم...
- عالیییی بود ، فکر نمیکردم قضیه ی علاقت به خرگوش تا لباساتم نفوذ کرده
دارم به این نتیجه میرسم برم برات چند تا لوازم تحریر خرگوشی هم بخرم که ضیافتت کامل شه
خندید و گفت اتفاقا چند تا دارم
- مریممممم !!!
- مگه چه اشکالی داره ؟
- اشکالی نداره ولی خواهشا به چیزای دیگه سرایت نکنه ، تو همین محدوده علاقتو نگه دار
- مثلا به چی سرایت کنه ؟
- به دکوراسیون خونه و این حرفا ؟
- سعی میکنم
- نه عزیز من شما باید دست بزاری رو چشماتو بگی چشم به دیده ی منت
خندید ..... از همون خنده هایی که دل منو به نا کجا آباد میبرد
خیره به لبهای خندونش زمزمه کردم
- میخوای بریم بیرون حال و هوات عوض بشه ؟
- نه ... باید ناهار درست کنم
- درست کن بعد از ناهار میریم ی چرخی میزنیم
- باشه
غذا رو به همراه حاج آقا خوردیم و بعدش رفتیم دربند
از فردای اون روز بعد از نماز صبح میرفتیم برای دو و بعد از اینکه می رفتم خونه و دوش آب گرم می گرفتم برمیگشتم پیشش و تا ساعت ۱۰ و ۱۱ شب باهم بیرون بودیم و عجیب اینکه هیچ کدوم خسته نمی شدیم
دیگه یواش یواش احساس نزدیکی بهم می کرد ، برام خیلی حرف میزد و منم با اشتیاق به حرفاش گوش میدادم ، گاهی مواقع شیطنت هایی از خودش بروز می داد که حسابی منم به وجد میآورد تا سر به سرش بزارم
این دختر سرشار از انرژی بود ؛ انرژیی که چندین سال بعد از مادرش سعی در سرکوبش کرده بود و حالا داشت خود واقعی شو آروم آروم پیدا میکرد
و چی بهتر از این بود که پیش من خود واقعیش باشه مثل اون روزیکه رفتیم پارک برای دویدن !!!
***
- چقدر این چند روز پارک خلوته ، انگار که ملک شخصی ما شده
- عیده دیگه مریم جان ، اغلب یا مسافرتند یا اینکه شبا تا دیر وقت بیدارند ، دیگه این موقع کسی نمیاد پارک
- خیلی خوبه ، پرنده هم پر نمیزنه ، ای کاش همیشه اینطوری خلوت بود ،
- آره ، اما فقط این موقع اینطور باشه بهتره ، وقتای دیگه اگه به این خلوتی باشه آدم دلش میگیره
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱چرا ظهور شکل نمیگیره..!؟
#امام_زمان ♥️
#استاد_رائفی_پور👌
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها 🤲🏻
✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🕊@salambaraleyasin1401🕊
میدونم اذیت میشید ، واقعا شرمنده ی همه ی بزرگواران هستم
ولی ی کوچولو هم منو درک کنید چون رمان داره آنلاین نوشته میشه و زیاد از کانال جلو نیست میترسم در آینده بد قول بشم و اصلا دوست ندارم روتین پارت گذاریها بینظم بشه و خدای نکرده پارت نداشته باشیم ، دارم سعی میکنم که بیشتر بنویسم ،ولی واقعا بعضی روزا ذهنم قفل میکنه 😄😄
و یاد آوری کنم که یک پارت صبح و یک پرات شب داریم ،از پیامتون احساس کردم که نمیدونید
ممنونم از محبتتون ❤️❤️❤️❤️
میگنالگوےیهبچھپدرشه
الگوےمابچهشیعههاهممولاعلےمونھ(:
ولے...!
چراهیچڪدومازڪاراواعمالمون
بوییازبابانبردھ؟
شبیہباباموننیست؟💔!'
┄┄┅┅┅❅◇❅┅┅┅┄┄