🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
#رمان_آنلاین
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت262
- پاشو پاشو بریم ی دوری بزنیم !
یه دورمون تا ساعت ۱۰ شب طول کشید ؛ اونقدر حرف زد و شوخی کرد که من اصلا یادم رفت چقدر امروز خجالت کشیدم
و ازش ممنون بودم که دیگه هیچ اشاره ای به ماجرای ظهر نکرد
متوجه شده بود که چقدر لواشک دوست دارم و همیشه تو داشبورد ماشینش برام لواشک میزاشت
منم دیگه یاد گرفته بودمو تا مینشستم تو ماشینش اولین کارم این بود که در داشبوردو باز کنم و بعدشم ی لواشک با لذت تو دهنم بزارم و اونم لبخند به لب نگام میکرد
زمانی که رسوندم دم در خونه قبل از اینکه پیاده بشم ی لواشک بزور گذاشتم تو دهنش
- واییی ....مریم ، این چکاری بود که کردی
با شیطنت گفتم : دیدم با حسرت نگام میکنید ،گفتم مزشو بچشید بد نیست
- من اصلا لواشک دوست ندارم
- فکر میکنید... ی مدت که بخورید دیگه ولش نمیکنید
- برو شر خانوم ، برو
تا بعد از نماز صبح
با لحن خسته ای لب زدم : فردا هم ؟؟
- مگه فردا چه خبره تنبل خانوم ؟
- فردا قراره بریم پیش خانواده ی همسر
باید خوابالو نباشم ، سرحال باشم ، تمیز باشم ، گل باشم ، مرتب باشم ، خانم باشم ....
خنده ی خیلی قشنگی روی لبهاش نشست
- چه ربطی داره ؟
- خسته میشم خب و بعد با التماس گفتم:
- نیام دیگه ؟
- خیله خب نیا ولی بعدش .....
- آره میدونم ،فرداش باید اضافه بدوئم ، خیلی بدید
- میل خودته میخوای فردا بیا که برای پس فردا سخت نشه برات
- خدایااااااا
- دیگه باید ورزش رکن اصلیه زندگیت بشه ، بعد که معتادش بشی دیگه ولش نمیکنی
- فعلا که یک ماه گذشته و معتاد نشدم ، خداحافظ
- مریم ....ناراحت شدی
- ناراحت نیستم ، ولی شما هم سخت نگیرید دیگه ، امروز برای رسیدن به اون دکله پاهام درد گرفت
- خودت حرف گوش ندادی ، من که سرعتمو آوردم پایین ،خودت ی دندگی کردی
- اصلا همه چی تقصیر منه ولی شما نباید پس فردا منو اضافه تر بدوونید ،وگرنه....
- وگرنه چی؟
- چه میدونم .....خسته بشم دیگه بعد از ظهرا نمیام همراهتون بیرون!
لبخند حرص دراری زد و گفت :
- این که خیلی عالیه ...منم میام پیشت با هم فیلم ببینیم
چشمام گرد شد با حرص گفتم :
- نه خیر ؛ جنابعالی اونقدر منو میدوونیدکه چشمامم درد میگیره ، دیگه فیلمم نمیتونم ببینم
- نچ نچ نچ .... مریم جان آدما که میدوند ، فقط پاشون درد میگیره و نهایت کمرشون نه چشماشون !!!
چند ثانیه بهش خیره موندم ؛ چرا اصلا از موضعش پایین نمیومد ؟
بدون هیچ حرفی در ماشینو باز کردم تا برم که دستم کشیده شد
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
برو شر خانم !!!!😳😳😳😂😂😂
ادامه بدید که خوب دارید راه میفتید
خووووووووووب
🙈🙈🤪🤪
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
#رمان_آنلاین
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت263
- صبر کن ببینم ، خودت مقصری با اون چشمای درشتت که اینطوری نگام می کنی وسوسم میندازی که باهات کل کل کنم
- عه .... پس بهتون خوش میگذره
- عجییییییب !!!
- باشه پس وقتی تنها موندید و گرفتم خوابیدم بیشترم بهتون خوش میگذره
- وایسا ببینم
دیگه صبر نکردمو پیاده شدم
کلیدو انداختم تو در و وارد شدم ، با این حال دلم نیومد که اذیتش کنم سرمو بیرون آوردم و بعد از این که با خنده نگاهش کردم براش دست تکون دادم و در را بستم
***
با چنگال تکه سیبی رو که تو ظرفی خورد کرده بودم گرفتم جلوش
- بفرمایید
همونطور که رانندگی می کرد گفت :
- من به این کارا عادت ندارما ، کسی برای من ازین کارا نکرده
- از این به بعد عادت کنید جناب
سیبو از روی چنگال برداشت و درسته کرد تو دهنش
با تعجب بهش خیره شده بودم ،که وقتی جویدو قورتش داد پرسید :
- چیه ؟
- هیچی
- منظورت اینه که باید اینطوری میخوردم ؟ و یه سیب دیگه برداشت و یه گاز خیلی کوچولو ازش زدو با دهن بسته به صورت خنده داری خورد
- توقعت این بود ؟
دستمو گرفتم جلو دهنمو خندیدم
اصلا به اون امیرحسین جدی نمیومد ازین کارا کنه ، تو تنهایی هامون ی آدم دیگه میشد که شاید کسی این روشو ندیده بود
- مریم جون ،این سوسول بازیا مخصوص شما بانوان محترمه ؛ آقا پسرای گل گلاب به این شیوه های یِلخی میخورند
ی میوه ست دیگه ، ادا اصول نداره که !
-خب حالا مگه من چیزی گفتم
- خیر ، با این چشمای درشتتون که زل میزنی به بنده ، تا آخر حرفاتو میخونم خانم خانوما
خندیدمو چیزی نگفتم
بعد از مدتی یاد وسایلی افتادم که برای بچهها خریدم
رو کردم بهشو گفتم : میگم من ی سری برای بچه ها خرید کردم ببینید قشنگه و ساک کوچیکمو از عقب آوردم جلو و وسایلی که خریده بودم رو در آوردمو نشونش دادم
برای همه مداد رنگی و ی دفتر نقاشی معمولی خریده بودم و علاوه بر اون برای زینب و امیر محمد ی پک کامل وسایل نوشتاری و رنگ آمیزی و یک دفتر نقاشی بزرگ فانتزی گرفته بودم
- اووووو.... چه کردی ، لازم نبود مریم جان ، ولی دستت درد نکنه خیلی زحمت کشیدی
- آخه هنوز به زینب و امیر محمد عیدی ندادم ، البته موندم این دوتا پکو بهشون اونجا بدم یا نه ؟
بقیه ی بچه ها هم هستند میترسم ناراحت بشن
- به نظر منم ندی بهتره ، چون دعوا میشه بینشونو داستان میشه
- باشه نمیدم ، فقط یه نکته ی خیلی مهم دیگه که باید یادتون باشه
- چی ؟
- منو اونجا دوباره تنها نزاریدا
خندید و گفت : چشم خانم کوچولو حواسمو ایندفعه جمع می کنم
- چشمتون بی بلا
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
آقا امیرحسین شیش دونگ حواست باشه مریمو تنها نزاری ،که بعدا برات عواقب داره !!! 🤓🤓
جاری جون مهربون در انتظار مریمه🤪🤪😁😁
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294