شبهات حجاب 9.mp3
1.62M
🎙چگونه حیاءِ دخترانمان را افزایش دهیم تا در آینده افرادی با حجاب شوند؟
🍃 استاد شمشیری | بخشی از سلسله جلسات #پاسخ به شبهات #حجاب در اصفهان
⏱ ۴ دقیقه و ۲۲ ثانیه
🔗 #شبهات_حجاب
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْ
@salambaraleyasin1401
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
#رمان_آنلاین
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت344
- بیا بشین
با لحنی تند طوری که صداش بیرون نره گفت :
- نمیشینم
واقعا ازت بعید بود امیرحسین
از نظر من ، این کارت با دروغ هیچ فرقی نمیکنه
شاید به نظر تو هیچ مسئلهای نباشه اما از نظر من قابل اغماض نیست
و بیهوا درو باز کرد و زد بیرون
دنبالش رفتم بیرون و دیدم سفره رو دارن جمع میکنن
کیفشو از کنار مبل برداشت و گفت : با اجازتون زحمتو کم میکنم
- دایی : رحمتی دخترم این حرفا چیه ، من واقعاً به خاطر حرفهای خواهرم شرمندم
اگر میتونی قابل بدون و بمون
- خواهش میکنم ، دشمنتون شرمنده باشه ، از اولم تصمیم داشتم یکی دو ساعت بمونم و برم
- انشالله که از دست ما ناراحت نباشی
- اختیار دارید ، نه نیستم
رو کرد به سمت بقیه و خداحافظی کرد و رفت به سمت حیاط
- عمو : امیرحسین جان ، ما دیگه رفع زحمت میکنیم
- باشید عمو ، مریمو میرسونمو زود برمیگردم
- نه دیگه فعلا پیشش باشی بهتره ، الانم دیر شده ، باید برگردیم
- باشه اصرارتون نمیکنم ، اینجا خونه ی خودتونه ، تعارف نکنید
- ممنون عمو جون انشالله برای عروسیتون همه میایم دوباره
- حتما ، منتظریم
خیلی زحمت کشیدید ، انشالله عروسی بچهها جبران کنم
- اونقدر پدر و مادرت برای ما زحمت کشیدند که ما هر کاری برای بچههاشون انجام بدیم بازم کم کردیم
- زن عمو : خوشبخت شید امیرحسین جان ، دختر صبور و خانومیه
- ممنون زن عمو جان ، لطف دارید
با اجازه دیگه من برم ، بیرون منتظره
- عمو : برو به سلامت
وقتی رفتم تو حیاط روی پلهها نشسته بود و امیر محمد و زینب کنارش بودند
- امیر محمد : خاله مریم دیگه نمیای پیشمون ؟
- چرا میام عزیزم الان یکم کار دارم باید برم
- زینب اون خاله هه خیلی بده
من دیدم باهات دعوا کرد
- امیر محمد : اصلاً اینجا که خونه اون نیست ، خونه ماست ، تو نباید بری
لبخندی زد و سرشو بوسید
- معلومه که اینجا خونه ماست تازه
اصل خانواده ی خودمونه
هر کی هرچی میخواد بگه ، بگه .
- زینب : پس بمون دیگه
- زینب جان ما هم مهمون داریم ، من باید برم کمک کنم ، ولی خیلی زود همدیگرو میبینیم ، باشه ؟
- باشه
تکیه داده بودم به دیوار و حرفاشو گوش میکردم ، با بلند شدنش رفتم جلو
- بریم ؟
- مریم : بریم
سوار ماشین که شدیم زنگ زد به علی
- سلام علی جان ، کجایی ؟
میتونم بیام اونجا.... نه حوصله جمعو ندارم ...میخواستم تا مهمونا برن بیام اونجا ، البته اگه مزاحم نیستم ....
باشه ممنون ، میام
- بریم خونه ی علی
- باشه
بعد از مدتی سکوت گفتم :
- نمیخوای صحبت کنیم
- نه
- مریم ....
- بزار برای یه وقت دیگه
الان عصبانیم حرف نزنیم بهتره
- حرف بزن ، هرچی که دلت میخواد بگو
- دوست ندارم ، احترامی که بینمونه از بین بره
- مطمئن باش احترامی از بین نمیره ، حرفتو بزن
- حرف زدنم هیچ دردی رو دیگه دوا نمیکنه
- دیگه ، یعنی چی مریم ؟
اشک تو چشماش جمع شد و سرشو انداخت پایین
- ینی هر کاری که میکنم نمیتونم ، پیش خودم توجیه مناسبی برای اینکارت پیدا کنم !!!
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
ای جانممممممم ، امیرمحمد و زینب چقدر ناراحتند
کلوچه های خوردنییییی ☺️☺️
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
34.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
•••====✨🌸💖🌸✨====•••
کلیپ شخصيت هاي
#رمان_رنج_عشق
•••====✨🌸💖🌸✨====•••
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
«حُبُّكَ فِي قَلْبي وَ إنْ کُنْتَ عاصیاً»
عشقِ تو در دل من است، هر چند گنهکارم..
یا حسیننننننننننننن❤️