💠انتخاب منصفانه
⚡️رومیزی سفید و زردی خریده بود تا روی میزی بکشد که سعید، پایه شکسته اش را دیروز، چکش زده و تعمیر کرده بود.
- سعید، به نظرت سفید و زرد قشنگ تره یا سفید و آبی؟
- به نظرم سفید و زرد. به فرش قهوه ای زیرش هم می یاد.
- ولی به نظر من سفید آبی بهتره چون با پرده تقریبا ست می شه.
- هر طور شما دوست داری منم دوست دارم. خدا روشکر میزی هست که رومیزی خوشگل بخاد.
📌وقتی بین چند مورد، قرار است یکی را انتخاب کنیم، ممکن است این انتخاب ما، مربوط به زدن چکش کنار یک مبنا و اصل و پایه ای باشد و ممکن است که نه، این انتخاب ها طبق سلیقه است که متفاوت می شود.
🌟اختلاف سلیقه ها، تفرقه افکن نیست اما اختلاف انتخاب در پایه و اصول، تفرقه افکن است. وقتی انسان الهی، پایه های فکری و رفتاری اش را بر اساس جهان بینی ای که دارد قرار می دهد و از آن ها تخطی نمی کند، خداوند هم او را تنها نخواهد گذاشت و امدادهای مختلفی را از همه طرف، برایش حواله می کند.
یکی از این اصول رفتاری که در انتخاب و قضاوت ها هم نمود دارد، انصاف داشتن است.
🌺امام علي عليه السلام :اءَلا اِنَّهُ مَنْ يُنْصِفُ النّاسَ مِنْ نَفْسِهِ لَمْ يَزِدْهُ اللّهُ اِلاّ عِزّاً.
☘️بدانيد كه هر كس با مردم به انصاف رفتار كند، خداوند جز بر عزّت او نيفزايد.
كافى ، ج 2، ص 144.
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#حدیث
#به_انتخاب_تو
#سیاه_مشق
#تولیدی
#داستان_بلند
#فقط_به_خاطر_تو
#قسمت_صد_و_نه
🔹 ضحی برای اینکه زهرا را آماده تر کند گفت:
- زهرا جان عزیزم، روی تخت دراز بکش. می خوام صدای قلبت رو بشنوم. تو هم دوست داری گوش کنی؟
🔸و همین طور که دستش را آرام پشت زهرا گذاشت و با نوازش، او را روی تخت خواباند، گوشی را برداشت و در گوش زهرا گذاشت. هق هق بدون گریه زهرا بند نیامده بود. مادرش طرف دیگر تخت رفت و کنار دخترش ایستاد. پرستار نزدیک ضحی ایستاده بود تا اگر کاری باید بکند، به سرعت انجام دهد. ضحی به موهای لخت و پریشان زهرا دست کشید و سرش را نوازش کرد. سر گوشی را با دست دیگرش روی قلب زهرا گذاشت و پرسید:
- می شنوی؟ مثل صدای دویدن ی اسبه. ی اسب سفید و قشنگ و قوی که داره تند تند می دوه. اسب سفید تا حالا دیدی؟
🔹زهرا کمی خجالت کشید و غریبی کرد، به مادرش نگاه کرد. لبخند مادر را که دید، نفس عمیقی کشید. صدای نفسش در گوشش پیچید. کمرش را تکان تکان داد و سوزش گردن و شکمش، حواسش را از اسب سفید پرت کرد. ضحی همان طور که سر گوشی را روی قلب و ریه زهرا جا به جا می کرد تا با شنیدن صدای قلب و تنفس، کمی حواس زهرا را پرت کند، متوجه آمدن پدرزهرا شد. سرش را نزدیک گوش زهرا برد و گفت:
- می خوام ی رازی رو بهت نشون بدم.
لباس زهرا را از روی شکمش بالا داد. تمام شکم و سینه زهرا قرمز و متورم بود و تاول های بزرگی داشت. رو به پرستار گفت:
- لطفا یک قاشق و دستکش و چندتا گاز استریل و پماد بیارین.
🔻پرستار به سرعت لوازمی که ضحی گفته بود را داخل سینی چید و آورد. ضحی در ظرف عسل را باز کرد. در گوش زهرا گفت:
- این راز رو به غیر مامانت به کسی نگی ها.
🔹قاشق را از داخل سینی برداشت و داخل ظرف عسل کرد. عسلی که داخل قاشق شده بود را روی شکم زهرا ریخت. آرام با پشت قاشق، آن را روی سوختگی ها پخش کرد و مجدد قاشق را داخل ظرف عسل کرد. نگاه متعجب زهرا و پدر و مادرش، باعث شد ضحی توضیح بدهد:
- طبق تجربه ام، بهترین درمان سوختگی، عسل هست. اگه همون اول سریع عسل می زدید حتی تاول هم نمی زد. درد و سوزشش تا یکی دو ساعت کامل برطرف می شه. تو خونه هر 8 ساعت این کار رو بکنین. ان شاالله به لطف خدا دو سه روزه اثری از این سوختگی نمی مونه.
- خدا خیرتون بده خانم دکتر.
🔸ضحی تشکر کرد. زیر گردن زهرا را هم عسل زد. زانو و ران پا و دست ها را هم عسل مالی کرد. نصف شیشه عسل خالی شد. شیشه را دست پرستار داد. گاز استریل را برداشت و روی سوختگی عای آغشته به عسل گذاشت تا عسلش نریزد. جاهایی که می شد را با چسب کاغذی روی بدنش ثابت کرد و بقیه جاها را بانداژ کرد.
- پس خانم دکتر دارویی که تو دفترچه نوشتن رو نخریم؟
- فعلا نیازی نیست. تا سه چهار روز دیگه اگه بهتر نشد، از دارو استفاده کنین. درمانش تا سه روز هر 8 ساعت، همین عسل مالی است. گازاستریل حتما بزارید که هم عسل ها نریزه و هم زهرا جون راحت باشه و بتونه بازی شو بکنه. تا آخر شب، عمده التهاب و تاولش می خوابه.
🔹پدر زهرا که از این درمان مطمئن نبود پرسید:
- عفونت نمی کنه خانم دکتر؟
- خیر. خیالتون راحت باشه. حتما هر 8 ساعت مجدد عسل مالی کنین. زهرا جون هم چون دوست داره زودتر خوب بشه، اجازه می ده که این عسل ها روی بدنش بمونه. آمپول که دوست نداری. پس بزار این عسل ها زخمت رو خوب کنه که مجبور نشیم بهت آمپول بزنیم. باشه دختر گلم؟
🔸ضحی دستی به موهای زهرا کشید. تیله دوم را از جیبش در آورد و به مادر زهرا داد. کارش تمام شده بود و برای نگاه کردن گزارش دکتر شیفت قبلی، داخل ایستگاه پرستاری شد. پشت میز نشست و مشغول مطالعه دفتر توضیحات شد. خانم پرستار، توضیحات خانم دکتر را مجدد برای والدین زهرا گفت و تاکید کرد:
- درمان های خانم دکتر سهندی همیشه جواب داده. بهشون اعتماد کنین. حتما عسل مالی رو انجام بدید. می تونین زهرا جان رو ببرید خونه.
🔹پدر زهرا، او را روی دست گرفت و همان طور که به سمت در اورژانس می رفت، از ضحی تشکر کرد. ضحی به احترام، از روی صندلی بلند شد و پاسخ تشکرشان را داد. پرستار کنار خانم دکتر آمد و پرسید:
- واقعا اینقدر عسل موثره؟
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#داستان_بلند
#رمان
#فقط_به_خاطر_تو
#تولیدی
#سیاه_مشق
#سلسله_درس_های_قرآن_شناسی
#قسمت_سیزدهم
✨جلوه ای از بالا
💨مدتی است باد می وزد. ابرها متراکم می شوند. هوا گرفته می شود. قطرات باران، تک تک از آسمان فرو می ریزند. سر به آسمان بلند می کند. قطره ای از ابر، جدا شده و روی گونه اش می افتد. قطره ای دیگر، از ابر جدا می شود و کف دستانش. قطره ای دیگر، از دامن ابر جدا می شود و پایین می افتد. به قطره نگاه می کند و می گوید: حالا که از دامان ابر جدا شده ای، دلت برایش تنگ نمی شود؟
💦باران از ابر نازل می شود. به حالت تجافی. یعنی وقتی پایین آمد، دیگر آن بالا نیست. وقتی بالاست، این پایین نیست. اما این حالت، در مورد نزول قرآن ایجاد نمی شود بلکه نزول قرآن، به حالت تجلی است.
⚡️قرآن از مرتبه عالیه و ام الکتاب که نزد خداوند است، تنزل داده می شود در حالی که حقیقت قرآن، نزد خداوند است، مرتبه ای از قرآن در دستان فرشتگان حامل است و مرتبه نازله اش، در قالب الفاظ، دست ما انسان هاست.
🍀این مراتب قرآن از هم جدا و منفک شده نیستند بلکه با هم یک ارتباط جلوه ای دارند به این معنی که هر مرتبه ای، جلوه مرتبه بالایی است و از نظر وجودی، به مرتبه بالای خود، وابستگی تمام دارد.
📚برای مطالعه بیشتر ر.ک: قرآن در قرآن، آیت الله جوادی آملی، صص 44-46
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#قرآن_را_بشناسیم #قرآن_شناسی #قرآن #قرآنی #نور #سلسله_درس_های_قرآن_شناسی
#تولیدی
#سیاه_مشق
#داستان_بلند
#فقط_به_خاطر_تو
#قسمت_صد_و_ده
🔹ضحی با تمام صورت، به سمت پرستار برگشت. مهربانانه به چهره پر از سوالش نگاه کرد و گفت:
- بله. برای درمان عفونت و زخم ها، گاهی بهتر از آنتی بیوتیک عمل می کنه. گاهی می گم چون هنوز کار علمی ثبت شده ای روش نداریم والا که معجزه اش رو من زیاد دیدم. فیه شفاءً.
🔸با آمدن خانم دکتر فهیمی، ضحی از پشت میز بلند شد. توضیحاتی که خوانده بود را خلاصه کرد و به یار پزشکی اش گفت. تازه با هم آشنا شده بودند. خانم دکتر فهیمی به همراه ضحی، مشغول شنیدن توضیحات سرپرستار بود. تعداد بیماران اورژانسی کم بود و طبق دستورالعمل، یکی از پزشکان باید به بخش دیگری می رفت. دکتر فهیمی با توجه به خلوت بودن اورژانس، از ضحی خواست که امروز را او به بخش دیگر برود. برای ضحی فرقی نداشت. قبول کرد و به بخش زنان رفت.
🔹مثل هر روز، چند خانواده پشت در اتاق زایمان منتظر بودند. ضحی در شیشه ای را باز کرد و داخل شد. نگاه منتظر خانواده ها پشت سر ضحی به راهرو منتهی به اتاق زایمان پخش شد اما خبری نبود. صدای ناله چند زائو، ضحی را یاد بیمارستان آریا انداخت اما اینجا کجا و آنجا کجا.
🔸وارد سالن آمادگی برای زایمان که شد، سه خانم را مشغول نرمش دید. گل های رز داخل گلدان روی میز بود و بوی عطر گل مریم، فضا را پر کرده بود. صدای آرام صوت قرآن، از بلندگو پخش می شد. دو ماما به ترتیب به زائوها رسیدگی می کردند و روش درستِ نرمش با توپ و حرکت کردن را به آن ها یادآوری می کردند. ضحی چادرش را به جالباسی آویزان کرد. به سمت میز گوشه سالن رفت. یکی از ماماها برای دادن توضیحات کنار ضحی آمد:
- سلام خانم دکتر سهندی. دیشب ی مورد زایمان داشتیم که خدا روشکر راحت بود. نزدیک های صبح این دو نفر اومدن. نیم ساعتی هم می شه که این خانم اومده. اینم نوار قلب و اطلاعاتشون. بفرمایید.
🔻ضحی نوار قلب ها را نگاه کرد. غیر از یک مورد، همه خوب بودند. به آن اشاره کرد و درخواست کرد نوار قلب مجددی گرفته شود. ماما به سمت زائو رفت و او را با خود به اتاق کناری برد. کمک کرد روی تخت برود و بخوابد. دنبال صدای قلب بچه گشت اما پیدا نکرد. ضحی که گوشش به صدای دستگاه سونوکید بود، وقتی دید صدای قلب پخش نمی شود، از یخچال گوشه سالن، آبمیوه ای برداشت و به اتاق رفت. آبمیوه را دست ماما داد تا به زائو بدهد.
🔹از اتاق بیرون رفت و پشت سر یکی از زائوها رفت. دست روی ستون مهره اش گذاشت و نقطه خاص درد را پیدا کرد. همراه با زائو، حرکت کرد و از او خواست ورزشش را ادامه دهد. در همان حالت، آن نقطه را دورانی ماساژ داد تا هم درد کمتر شود و هم روند زایمان، سریع تر شود. چند دقیقه بعد از ماساژ، کمر زائو از حالت خمیدگی در آمد و راست ایستاد. حرکت کردن برایش راحت تر شد. نفس عمیقی کشید و تشکر کرد. حسِ خوشِ مفید بودن و کم کردن درد دیگران، وجود ضحی را پُر کرد. لبخند زد و خدا را شکر کرد. همین کار را برای زائو دیگر انجام داد.
🔻صدای ضربان قلب از اتاق به گوشش رسید. تمرکز کرد و گوش داد. مانند اسبی بود که روی سنگفرشهای خیابان، یورتمه می رود. قوی و منظم می زد. با خودش گفت بچه اش پسره. سلامت باشه الهی. با کمتر شدن درد زائو، به سمت اتاق رفت. برگه نوار قلب را که از دستگاه بیرون می آمد نگاه کرد و لبخند رضایتی زد:
- خیلی بهتره. خدا رو شکر.
🔸صدای همهمه از پشت در شیشه ای بلند شد. ضحی و ماما از اتاق بیرون آمدند. خانم ابراهیمی، یکی از با سابقه ترین نیروهای خدماتی، خانمی را که کجکی روی ویلچر نشسته بود داخل آورد و همزمان فریاد زد:
- کسی داخل نشه. همه بیرون بمونین.
🔹ابراهیمی سرش را چرخاند و وقتی دید یکی از همراه ها پشت سر او داخل می شود، ویلچر را نگه داشت. کامل به پشت برگشت و خطاب به او گفت:
- خانم عزیز، بزارید مریضتون رو زودتر ببرم. بفرمایید بیرون. خدا خیرتون بده.
🔸همراه بیمار، با نگرانی به ویلچر متوقف شده نگاه کرد و ناله بیمارش را که شنید، پشت در شیشه ای رفت. ضحی و مامای بخش منتظر رسیدن ویلچر بودند:
- بفرمایید پذیرش اورژانس بودن. خانم دکتر وفایی فرمودند بیارمشون خدمت شما.
- عزیزم بیا بریم تو اتاق بغل. بخواب رو تخت. آروم. پات گیر نکنه.
🔻ابراهیمی ویلچر را به آرامی از پشت بیمار، عقب کشید و گوشه ای گذاشت. دستش را گرفت و کمک کرد کفش هایش را در آورد.
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#داستان_بلند
#رمان
#فقط_به_خاطر_تو
#تولیدی
#سیاه_مشق
هدایت شده از یاوران امام مهدی(عج الله تعالی فرجه الشریف)
*#نسخه*
☘عـــلّامه تهرانـــے(ره):
در #بوسـیدن دست #پـدرومـادر برڪتی است مخصوص خود آن و در جـای دیگری پیدا نمی شود.
⇩⇩⇩
🌼کانال یاوران امام مهدی(عج)
🆔 @emammahdy81
#سلسله_درس_های_قرآن_شناسی
#قسمت_چهاردهم
✨چگونگی وحی
🌺ای جامه بر سر کشیده، برخیز. صدا، بیگانه و هم آشنا می نمود. نرم و هموار. چونان زمزمه ملایم نسیم که در میان برگ های نخلی پیچد، یا آواز خیال انگیز جویباری که از میانه قلوه سنگ هایی کوچک، در دشتی ساکت، راه گشاید و پیش رود. لیک در بن آن، صلابتی پدرانه بود. آمیزه مهر و نرمی و قدرت. نه از جسن صدای آدمیان. زلال و شفاف، چونان بلوری روشن و بی حُباب. بُرنده و با نفوذ. (1)
🔹خداوند متعال، قرآن را بر رسول اکرم، صلی الله علیه و آله و سلم، وحی نمود اما چگونه؟ در سوره شوری(2)، کیفیت وحی به سه صورت بیان شده است:
1. وحی بی واسطه
2. وحی من وراء حجاب
3. وحی از طریق ارسال پیک وحی
⚡️منظور از بی واسطه بودن وحی، به معنای نبود واسطه نیست چرا که وساطت، هرگز ار عالم گرفته نمی شود بلکه به این معناست که آن واسطه ها، مورد توجه قرار نمی گیرند و انسان کامل، این مراحل وسطی را طی کرده و به آن ها نمی نگرد و کلام را از ذات اقدس اله، دریافت می کند.
📌معنی من وراء حجاب این است که کلام خداوند، از جایی ظهور کند. منشاصدور خداوند است اما جایگاه ظهور کلام او، مثلا در جریان تکلم حضرت موسی با خداوند، درخت بود که مظهر و آیینه ای شد برای اینکه کلام خداوند در آن ظهور کند.
📚برای مطالعه بیشتر ر.ک: قرآن در قرآن، آیت الله جوادی آملی، صص 48-56.
1. آنک آن یتیم نظر کرده، محمدرضا سرشار، رمان زندگی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، ص 364.
2. سوره شوری، آیه 51: مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَنْ يكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْيا أَوْ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ يرْسِلَ رَسُولًا فَيوحِي بِإِذْنِهِ مَا يشَاءُ إِنَّهُ عَلِي حَكِيمٌ
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#قرآن_را_بشناسیم #قرآن_شناسی #قرآن #قرآنی #نور #سلسله_درس_های_قرآن_شناسی
#تولیدی
#سیاه_مشق
#داستان_بلند
#فقط_به_خاطر_تو
#قسمت_صد_و_یازده
🔹ماما بعد از رسیدگی اولیه به وضعیت مادر، میکرفون دستگاه سونوکید را برداشت و دنبال ضربان قلب بچه گشت. ضربان ضعیفی را پیدا کرد. کش را دور شکم زائو بست. با توجه به بی قراری زائو، از او خواست با نوک انگشت، دستگاه را نگه دارد تا ضربان قلب بچه گم نشود و نوار قلب کامل و صحیح پر شود. هم زمان، اطلاعات نوشته شده روی برگه اورژانش را خواند و درستی اش را با بیمار چک کرد. خانم ابراهیمی، بسته بیمارستانی لباس را برای زائو آورد و پایین پای او گذاشت. نگاهی به ساعت دستگاه نوار قلب کرد و از اتاق بیرون رفت. ماما با اطلاعات زائو، به سمت ضحی رفت:
- خانم دکتر نزدیک زایمانشه. نوار قلب هم نامنظمه. چه کنیم؟
🔻ضحی نگاهی به اطلاعات روی برگه انداخت و گفت:
- سریع لباس عوض کنه. خرما بهش بدین.
- نوار قلب رو بردارم؟
- بله. چندتا خرما هم بخوره. اتاق عمل رو من زنگ می زنم. حتما خرما بخوره سمیه جان.
- چشم خانم دکتر.
🔸سمیه به سمت یخچال کوچک کنار سالن رفت. خانم ابراهیمی را صدا کرد. بسته خرما را برداشت و به اتاق برگشت. دستگاه را خاموش کرد. خانم ابراهیمی به زائو کمک کرد تا لباس هایش را عوض کند. لابلای عوض کردن لباس، سمیه خرمایی داخل دهان زائو گذاشت:
- عزیزم به زور هم شده باید بخوری. همین خرماها کمکت می کنن. دعاخونده است. خانم دکتر تاکید کردن حتما بخوری. بخور عزیزم.
🔹ضحی چادر سرش کرده بود و رو به قبله، به نماز ایستاده بود. با صدای سمیه، نمازش تمام شد.
- خانم دکتر حاضره. صدیقه رو صدا بزنم بیاد کمک؟
- صدیقه اینجاست؟
- بله اما رفته بخش به اون خانم پیر افغانی تنها سر بزنه.
- خدا خیرش بده. فعلا نیازی نیست. بقیه زائوها رو چک کن اگه کاری ندارن بیا اتاق زایمان. خانم ابراهیمی جان شما می تونی چند دقیقه بیشتر بمونی؟ کاری نداری؟
- بله خانم دکتر می مونم.
🔸خانم ابراهیمی، به زائو کمک کرد تا اتاق زایمان برود. درد شدیدی که زائو تحمل می کرد، راه رفتن را برایش مشکل کرده بود. ضحی هر کاری برای کمتر شدن درد و زایمان راحتش بلد بود را انجام داد. وضعیت کمی سخت شده بود. بچه درست نچرخیده بود و کتفش توی دست ضحی نمی آمد. صدای قرآن به گوش می رسید و ضحی ذکر می گفت. حدسی که زده بود با به دنیا آمدن بچه، به یقین تبدیل شد. کتف بچه در رفته بود. دستش آویزان بود و گرفتنش را سخت کرده بود. صدای گریه مظلومانه اش دل ضحی را لرزاند. صدیقه را که دید گفت:
- صدیقه جان زنگ بزن دکتر ارتپد یا فیزیوتراپ بیاد . به نظرم کتف بچه در رفته. اذیته.
صدیقه به سمت تلفن رفت و چند شماره را گرفت.
- دکتر نداریم ضحی جان چه کنم؟
🔹ضحی تجربه جا انداختن کتف را داشت اما جا انداختن کتف یک نوزاد را کمی می ترسید.
- زنگ بزن دکتربحرینی کسب تکلیف کن.
- چی شده خانم دکتر؟ بچه ام چیزیشه؟
- نه عزیزم. چیزی نیست.
🔸و برای اینکه خیال مادر راحت شود، نوزاد را از سمیه گرفت و در آغوش مادرش گذاشت. مراقب بود مادرش دست به کتف نوزاد نزند. نوزاد گریه می کرد و مادرش او را نوازش می کرد و قربان صدقه اش می رفت. ضحی نوزاد را برداشت. بسم الله گفت و اذان و اقامه را در گوش هایش خواند. او را روی تخت نوزاد گذاشت. دستکشش را در آورد و با کمی تربت، کامش را برداشت. بچه را کامل دور ملحفه پیچید و پتویی روی او انداخت. تثبیت دست نوزاد و گرما، گریه اش را بند آورد و ساکت شد. چشمان کوچکش را باز کرد و به اطراف خیره شده بود. لبانش را غنچه کرده و کمی تکان می داد. ضحی از دیدن این صحنه ها سیر نمی شد. نگاهش به نوزاد بود و در دلش، قربان صدقه اش می رفت. دلش می خواست نوزاد خودش را در آغوش بگیرد. با کناره انگشتش، گونه نوزاد را نوازش کرد و گفت:
- خدا حفظش کنه. نگاه کن عزیزم؛ ببین چقدر نازه. ان شاالله سرباز خاص امام زمان باشه.
🌸مادر نوزاد، قند در دلش آب شده بود و نگاهش به چشمان مشکی و باز نوزادش بود. دلش پر زد برای در آغوش کشیدنش اما باید چند دقیقه ای صبر می کرد. تلفن به صدا در آمد.
- خانم دکتر، شما رو تو اورژانس می خوان.
🔹ضحی دستکش دیگرش را در آورد. روپوشی که پوشیده بود را داخل سطل بزرگ مخصوصش انداخت. روکش های کفشش را هم در آورد و داخل سطل انداخت. دستانش را با آب و صابون شست. چادرش را سر کرد و رو به سمیه گفت:
- ببین خود دکتربحرینی می تونه جا بندازه. خبرشو بهم بده.
و به سمت اورژانس، تقریبا دوید.
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#داستان_بلند
#رمان
#فقط_به_خاطر_تو
#تولیدی
#سیاه_مشق
حضور خدا.. انگیزشی.mp3
6.11M
🎧بشنویم:
#فقط_به_خاطر_تو
#استاد_رائفی_پور
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#خدا
#یاد_خدا
#انگیزشی
#سلسله_درس_های_قرآن_شناسی
#قسمت_پانزدهم
✨کلام الهی
🍀لب از لب باز نکرده بود. صدای زیبایش را مدتی بود نشنیده بودم. حرفی نمی زد. سکوت، سهم امروز من شده بود.
📌ما انسان ها، برای تکلم، نیاز به حنجره و صدا و کلمه داریم اما خداوند بی نیاز از این ادوات است. او با ملائک سخن می گوید وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ (1) با پیامبرانش سخن می گوید كَلَّمَ اللَّهُ مُوسَى تَكْلِيمًا (2) اما چگونه؟
🔹کلمه ، نهان را آشکار می کند. از پنهان خبر دهد. قرآن کریم، سراسر نظام هستی را کلمه الله می داند: قُلْ لَوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي (3) سر این مطلب این است که هر موجودی در جهان، آیت و نشانه خداوند است و غیب را نشان می دهد و نهان را آشکار می سازد. گویی که همه موجودات با زبان تکوین خود، سخن از خداوند و اسما و صفات او می گویند.
🌸خداوند بلند مرتبه، از طریق همین مخلوقاتش است که با بسیاری از انسان ها سخن می گوید اما کسی که گوش و چشمش را کر و کور کرده(4)، این صدا را نمی شنود واین نشنیدن، دلیل بر نبودن سخن خداوند تبارک و تعالی نیست.
🌺و چقدر زیباست دانستن این مسئله که انسان کامل (پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام) آیت کبرای حق هستند و هیچ موجودی نمی توانند مانند انسان کامل، خداوند را نشان دهد. (5)
🍀قرآن، نه تنها کلام الهی است، بلکه تکلم الهی نیز هست که در مطلب بعد، آن را بازتر خواهیم کرد.
📚برای مطالعه بیشتر ر.ک: قرآن در قرآن، آیت الله جوادی آملی، صص57-61.
پی نوشت:
1. سوره بقره، آیه 30
2. سوره نساء، آیه 164.
3. سوره کهف، آیه 109 : بگو كه اگر دريا مركّب شود براي نوشتن «كلمات» پروردگار من، پيش از آنكه كلمات الهي به پايان رسد، دريا خشك و تمام خواهد شد.
4. بقره، آیه 171 : ... صُمٌّ بُكْمٌ عُمْي فَهُمْ لَا يعْقِلُونَ
5. بحار، ج 5، ص 9، ح 1. نحْن الكلمات التامّات
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#قرآن_را_بشناسیم #قرآن_شناسی #قرآن #قرآنی #نور #سلسله_درس_های_قرآن_شناسی
#تولیدی
#سیاه_مشق
#داستان_بلند
#فقط_به_خاطر_تو
#قسمت_صد_و_دوازده
💠سه ساعت بعد، از هیاهوی اورژانس و اتاق زایمان، بیرون آمده بود و در کتابخانه، درس هایش را می خواند. یادداشت برداری می کرد و سوالاتی را می نوشت. سعی می کرد بین نکات و درسهای مختلفی که می خواند ارتباط برقرار کند. حالا که هم زمان با کتاب های تخصصی، نشست و کار عملی هم می کرد، فهم و یادگیری اش بیشتر شده بود. این فکر در ذهنش گذشت اما به دلش ننشست. با خود گفت: "قبلا هم همین طوری درس می خوندم. سمینار و نشست و کار عملی هم بود اما این طور نبود. الان چرا این طور هستم؟"
🔹حالاتش برایش عجیب بود. دلش برای نشستن و خواندن بسیار تنگ می شد. وقتی به مطالعه می نشست، دلش برای شلوغی و هیاهوی اورژانس و صدای ناله های بیماران تنگ می شد. زمانی که بالای سر بیمار بود، می خواست در خلوت باشد و مناجات کند و مناجاتش آمیخته شده بود با دعا برای بیماران و طلب شفا. فکر کرد قبلا هم دعا می کردم اما دعاهای الانم جور دیگری است. قبلا هم با مادر قرار حدیث کسا و نماز داشتیم اما نمازهای حاجت این روزهایم متفاوت است. فکر کرد شاید به خاطر عباس باشد. یا شاید به خاطر جدا شدن از سحر و آن بیمارستان کذایی که هر روز توهین و تحقیر، خوراکش شده بود و نمی فهمید. شاید آرامشی که از هر دوی این ها شامل حالش شده بود، این طور بازدهی کارش را بالاتر برده بود.
🔸خودکار را کنار برگه ای کشید و طرح گلی زد. صدای تلاوت از بلندگو بلند شد. دل نشین و انرژی بخش بود. کتابش را بست. خودکار را داخل کیف گذاشت. برگه های یادداشت را لوله کرد و کشی دورش انداخت. لوله را گوشه کیف، جا داد و زیپش را تا لبه لوله کاغذ، کشید و آن را چفت کرد. کتاب امانی را روی میز گذاشت. از مسئول کتابخانه تشکر کرد. پایش را که از کتابخانه بیرون گذاشت؛ فکری که از ذهنش گذشت را با شگفتی و بلند گفت:
- نکنه به خاطر قرآنه؟ آره .. خودشه..
🔹چادرش را مرتب کرد. به جای پله و آسانسور، از سطح شیب دار مخصوص تخت و ویلچر بالارفت. خودش را به نمازخانه که رساند، از علت این مسئله، مطمئن مطمئن شده بود:
- مطمئنم به خاطر حفظ قرآنمه که این طوری شدم. ذهنم بازه. جلو جلو مطالب رو می فهمم.
🔻گوشی ضحی زنگ خورد:
- جانم صدیقه جان. عزیزم چرا گریه می کنی؟ ای وای.. خب.. خب.. خدا رحمتش کنه. آره بیا نمازخونه. می بینمت ان شاالله
🔸آن خانم پیر افغانی به رحمت خدا رفته بود و صدیقه، ناراحت از دست دادنش بود. صدای اذان بلند شد. ضحی همراه موذن، عبارات اذان را با توجه به قلبش تلقین کرد. سر سجاده کوچکش ایستاد و منتظر آمدن امام جماعت شد. مجدد گوشی اش زنگ خورد:
- خانم دکتر، ارتپد اومده. خانم دکتر بحرینی خودشون پیگیر شدن و گفتن شما هم بیاین.
- کی اومدن؟
- هنوز نیومدن. تا ی چند دقیقه دیگه می یان
- باشه ممنون. منم می یام ان شاالله
🔹امام جماعت آمده بود و مشغول اذان و اقامه بود. از جا بلند شد. گوشه ای رفت و نماز ظهرش را فرادی خواند. هنگام رفتن به اتاق نوزادان، صدیقه هم رسید. ضحی. پیشانی اش را بوسید و گفت:
- عزیزم. خدا خیرت بده روزهای آخر، همراهش بودی. از ما بهتر هم رفتند. چاره چیه. برو به جای منم جماعت بخون. دعا کن به خیر بگذره
🔸کیفش را با دست راست گرفت و کفشش را پوشید. به طبقه زنان و زایمان رسید. سالن را دور زد و وارد محوطه مخصوص نگهداری نوزادان شد. آقای دکتر رحیمی، آمده بود و خانم دکتر بحرینی با ایشان صحبت می کرد. به محض دیدن ضحی، اشاره ای کرد و آقای دکتر از دور، سر تکان داد. ضحی داخل شد. عذرخواهی کرد و ایستاد.
- خانم دکتر، جناب آقای دکتر رحیمی، متخصص ارتپد ما هستند. ازشون خواهش کردم جا انداختن کتف نوزاد رو بهتون آموزش بدن. اشکالی که نداره؟
🔹ضحی از تواضع ریاست بیمارستان شرمنده شد و به درستی، تشکر و قدردانی خود را از خانم دکتر بحرینی و آقای دکتر ابراز کرد. پشت سر خانم دکتر بحرینی، هر دو وارد اتاق نوزادان شدند. دکتر رحیمی، ملحفه دور نوزاد را باز کرد. با نوک انگشتان، سر کتف و پشت نوزاد را بررسی کرد. یکی از کتف ها در رفته بود.
- از کجا فهمیدین در رفته؟ موقع زایمان این طور شد؟
- از افتادگی مچ دست بچه. حدس زدم. موقع زایمان مشکلی نبود منتهی با دیدن مچ دستش، حدس قوی زدم که احتمالا کتفش در رفته.
- بله. لگنش هم کمی ..
🔻و بعد پاهای بچه را چپ و راست کرد.
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#داستان_بلند
#رمان
#فقط_به_خاطر_تو
#تولیدی
#سیاه_مشق
✨ #خدایا
🌺 #ماه_رمضان، سخت که نه، اما تلاش کردم به تو #نزدیک تر شوم. هر آنچه مرا از تو دور می کرد، #دور انداختم. هر آنچه مرا به تو نزدیک می کرد، به خود #نزدیکش کردم؛ خواهشی دارم
🔻نکند در این جریانات #انتخابات و قبل و بعدش، همه تلاش های #ماه_رمضان م را بر باد #فنا دهم!
🔻نکند شتر بارکشی شوم که پیام فتنه گران و معصیت شان را به این و آن برسانم و در فتنه گری، ولو به ذره ای، دخیل شوم!
🔻نکند ذره ای، گوش و چشمی را که به اشک زلال توبه و استغفار پاک کرده بودم، به خواندن و شنیدن جوک های انتخاباتی و نامزدی و بی اخلاقی ها و .. آلوده کنم!
🌸خدایا، می خواهم با این چشم، امام زمانم را ببینم. می خواهم با این گوش، پاسخ سلام سالارشهیدان را بشنوم وقتی عاشورا می خوانم و می گویم: السلام علیک یا اباعبدالله..
🍀خدایا همان طور که از قرآنت محافظت می کنی، از روح قرآنی ای که #هدیه #ماه_مبارک به من بود، محافظت کن.
💫خدایا به برکت صلوات بر محمد و آل محمد، این دعا را در حق همه خواهران و برادران ایمانی ام، به استجابت برسان.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#اخلاق_انتخاباتی
#ماه_رمضان
#انتخابات1400
#سلسله_درس_های_قرآن_شناسی
#قسمت_شانزدهم
✨با من سخن می گوید
🔸سخت بود. خیلی سخت. از دست دادن پیامبر و پدری که مجرای وحی الهی است. دیگر نیست و دیگر فرشته وحی، جبرئیل امین، آیه ای از سوی خدا را برای او قرائت نمی کند. انگار که دست ما از آسمان قطع شده باشد.
🔖آیا واقعا این طور است؟ هم بله. هم نه.
📌بله وحی قطع شده است. زیرا با وجود مبارک پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بود که مجرای وحی و مسیر تکلم الهی باز بود.
📌اما هنوز هم، تکلم الهی وجود دارد. وحی ای نیست اما بواسطه قرآن کریم، هنوز هم خداوند با ما حرف می زند. اگر وجودمان قابلیت دریافت کلام الهی را داشته باشد، هنوز هم آیات قرآن، زنده اند. حرف می زنند. آنجا که می گوید يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا ، خطاب به من مومن است و حتی مستحب است بگویم لبیک و اگر خطابی نباشد، لبیک گفتن، بی معناست.
🍀بگذار برایت بگویم زمانی امام صادق علیه السلام، آیه مالک یوم الدین را آنقدر تکرار فرمودند که مدهوش شدند؛ و پس از این حالت فرمودند: آنقدر این آیه را تکرار نمودم که گویا از متکملش شنیدم.(1)
🌸چه حس خوب و دل نشینی دارد وقتی قرآن را باز می کنیم، گویی به محضر خدا رفته ایم که می خواهد برایمان سخن بگوید. او با ما سخن می گوید.
📚برای مطالعه بیشتر ر.ک: قرآن در قرآن، آیت الله جوادی آملی، صص 61 – 69.
پی نوشت:
1. مفتاح الفلاح، ص 449. : أُكرّرها حتّي كأني سمعت من قائله
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#قرآن_را_بشناسیم #قرآن_شناسی #قرآن #قرآنی #نور #سلسله_درس_های_قرآن_شناسی
#تولیدی
#سیاه_مشق