eitaa logo
سلام فرشته
180 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
1هزار ویدیو
9 فایل
خدایا، قلب هایمان را آماده سلام کردن به فرشته هایت بگردان رمان ، داستان و کلیپ و پادکست هاي #تولیدی هشتک خورده انتشار مطالب با ذکر منبع، بلامانع است. فهرست مطالب: https://eitaa.com/salamfereshte/2162 نویسنده: #سیاه_مشق
مشاهده در ایتا
دانلود
✨چگونگی وحی 🌺ای جامه بر سر کشیده، برخیز. صدا، بیگانه و هم آشنا می نمود. نرم و هموار. چونان زمزمه ملایم نسیم که در میان برگ های نخلی پیچد، یا آواز خیال انگیز جویباری که از میانه قلوه سنگ هایی کوچک، در دشتی ساکت، راه گشاید و پیش رود. لیک در بن آن، صلابتی پدرانه بود. آمیزه مهر و نرمی و قدرت. نه از جسن صدای آدمیان. زلال و شفاف، چونان بلوری روشن و بی حُباب. بُرنده و با نفوذ. (1) 🔹خداوند متعال، قرآن را بر رسول اکرم، صلی الله علیه و آله و سلم، وحی نمود اما چگونه؟ در سوره شوری(2)، کیفیت وحی به سه صورت بیان شده است: 1. وحی بی واسطه 2. وحی من وراء حجاب 3. وحی از طریق ارسال پیک وحی ⚡️منظور از بی واسطه بودن وحی، به معنای نبود واسطه نیست چرا که وساطت، هرگز ار عالم گرفته نمی شود بلکه به این معناست که آن واسطه ها، مورد توجه قرار نمی گیرند و انسان کامل، این مراحل وسطی را طی کرده و به آن ها نمی نگرد و کلام را از ذات اقدس اله، دریافت می کند. 📌معنی من وراء حجاب این است که کلام خداوند، از جایی ظهور کند. منشاصدور خداوند است اما جایگاه ظهور کلام او، مثلا در جریان تکلم حضرت موسی با خداوند، درخت بود که مظهر و آیینه ای شد برای اینکه کلام خداوند در آن ظهور کند. 📚برای مطالعه بیشتر ر.ک: قرآن در قرآن، آیت الله جوادی آملی، صص 48-56. 1. آنک آن یتیم نظر کرده، محمدرضا سرشار، رمان زندگی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، ص 364. 2. سوره شوری، آیه 51: مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَنْ يكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْيا أَوْ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ يرْسِلَ رَسُولًا فَيوحِي بِإِذْنِهِ مَا يشَاءُ إِنَّهُ عَلِي حَكِيمٌ 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
🔹ماما بعد از رسیدگی اولیه به وضعیت مادر، میکرفون دستگاه سونوکید را برداشت و دنبال ضربان قلب بچه گشت. ضربان ضعیفی را پیدا کرد. کش را دور شکم زائو بست. با توجه به بی قراری زائو، از او خواست با نوک انگشت، دستگاه را نگه دارد تا ضربان قلب بچه گم نشود و نوار قلب کامل و صحیح پر شود. هم زمان، اطلاعات نوشته شده روی برگه اورژانش را خواند و درستی اش را با بیمار چک کرد. خانم ابراهیمی، بسته بیمارستانی لباس را برای زائو آورد و پایین پای او گذاشت. نگاهی به ساعت دستگاه نوار قلب کرد و از اتاق بیرون رفت. ماما با اطلاعات زائو، به سمت ضحی رفت: - خانم دکتر نزدیک زایمانشه. نوار قلب هم نامنظمه. چه کنیم؟ 🔻ضحی نگاهی به اطلاعات روی برگه انداخت و گفت: - سریع لباس عوض کنه. خرما بهش بدین. - نوار قلب رو بردارم؟ - بله. چندتا خرما هم بخوره. اتاق عمل رو من زنگ می زنم. حتما خرما بخوره سمیه جان. - چشم خانم دکتر. 🔸سمیه به سمت یخچال کوچک کنار سالن رفت. خانم ابراهیمی را صدا کرد. بسته خرما را برداشت و به اتاق برگشت. دستگاه را خاموش کرد. خانم ابراهیمی به زائو کمک کرد تا لباس هایش را عوض کند. لابلای عوض کردن لباس، سمیه خرمایی داخل دهان زائو گذاشت: - عزیزم به زور هم شده باید بخوری. همین خرماها کمکت می کنن. دعاخونده است. خانم دکتر تاکید کردن حتما بخوری. بخور عزیزم. 🔹ضحی چادر سرش کرده بود و رو به قبله، به نماز ایستاده بود. با صدای سمیه، نمازش تمام شد. - خانم دکتر حاضره. صدیقه رو صدا بزنم بیاد کمک؟ - صدیقه اینجاست؟ - بله اما رفته بخش به اون خانم پیر افغانی تنها سر بزنه. - خدا خیرش بده. فعلا نیازی نیست. بقیه زائوها رو چک کن اگه کاری ندارن بیا اتاق زایمان. خانم ابراهیمی جان شما می تونی چند دقیقه بیشتر بمونی؟ کاری نداری؟ - بله خانم دکتر می مونم. 🔸خانم ابراهیمی، به زائو کمک کرد تا اتاق زایمان برود. درد شدیدی که زائو تحمل می کرد، راه رفتن را برایش مشکل کرده بود. ضحی هر کاری برای کمتر شدن درد و زایمان راحتش بلد بود را انجام داد. وضعیت کمی سخت شده بود. بچه درست نچرخیده بود و کتفش توی دست ضحی نمی آمد. صدای قرآن به گوش می رسید و ضحی ذکر می گفت. حدسی که زده بود با به دنیا آمدن بچه، به یقین تبدیل شد. کتف بچه در رفته بود. دستش آویزان بود و گرفتنش را سخت کرده بود. صدای گریه مظلومانه اش دل ضحی را لرزاند. صدیقه را که دید گفت: - صدیقه جان زنگ بزن دکتر ارتپد یا فیزیوتراپ بیاد . به نظرم کتف بچه در رفته. اذیته. صدیقه به سمت تلفن رفت و چند شماره را گرفت. - دکتر نداریم ضحی جان چه کنم؟ 🔹ضحی تجربه جا انداختن کتف را داشت اما جا انداختن کتف یک نوزاد را کمی می ترسید. - زنگ بزن دکتربحرینی کسب تکلیف کن. - چی شده خانم دکتر؟ بچه ام چیزیشه؟ - نه عزیزم. چیزی نیست. 🔸و برای اینکه خیال مادر راحت شود، نوزاد را از سمیه گرفت و در آغوش مادرش گذاشت. مراقب بود مادرش دست به کتف نوزاد نزند. نوزاد گریه می کرد و مادرش او را نوازش می کرد و قربان صدقه اش می رفت. ضحی نوزاد را برداشت. بسم الله گفت و اذان و اقامه را در گوش هایش خواند. او را روی تخت نوزاد گذاشت. دستکشش را در آورد و با کمی تربت، کامش را برداشت. بچه را کامل دور ملحفه پیچید و پتویی روی او انداخت. تثبیت دست نوزاد و گرما، گریه اش را بند آورد و ساکت شد. چشمان کوچکش را باز کرد و به اطراف خیره شده بود. لبانش را غنچه کرده و کمی تکان می داد. ضحی از دیدن این صحنه ها سیر نمی شد. نگاهش به نوزاد بود و در دلش، قربان صدقه اش می رفت. دلش می خواست نوزاد خودش را در آغوش بگیرد. با کناره انگشتش، گونه نوزاد را نوازش کرد و گفت: - خدا حفظش کنه. نگاه کن عزیزم؛ ببین چقدر نازه. ان شاالله سرباز خاص امام زمان باشه. 🌸مادر نوزاد، قند در دلش آب شده بود و نگاهش به چشمان مشکی و باز نوزادش بود. دلش پر زد برای در آغوش کشیدنش اما باید چند دقیقه ای صبر می کرد. تلفن به صدا در آمد. - خانم دکتر، شما رو تو اورژانس می خوان. 🔹ضحی دستکش دیگرش را در آورد. روپوشی که پوشیده بود را داخل سطل بزرگ مخصوصش انداخت. روکش های کفشش را هم در آورد و داخل سطل انداخت. دستانش را با آب و صابون شست. چادرش را سر کرد و رو به سمیه گفت: - ببین خود دکتربحرینی می تونه جا بندازه. خبرشو بهم بده. و به سمت اورژانس، تقریبا دوید. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
✨کلام الهی 🍀لب از لب باز نکرده بود. صدای زیبایش را مدتی بود نشنیده بودم. حرفی نمی زد. سکوت، سهم امروز من شده بود. 📌ما انسان ها، برای تکلم، نیاز به حنجره و صدا و کلمه داریم اما خداوند بی نیاز از این ادوات است. او با ملائک سخن می گوید وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ (1) با پیامبرانش سخن می گوید كَلَّمَ اللَّهُ مُوسَى تَكْلِيمًا (2) اما چگونه؟ 🔹کلمه ، نهان را آشکار می کند. از پنهان خبر دهد. قرآن کریم، سراسر نظام هستی را کلمه الله می داند: قُلْ لَوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي (3) سر این مطلب این است که هر موجودی در جهان، آیت و نشانه خداوند است و غیب را نشان می دهد و نهان را آشکار می سازد. گویی که همه موجودات با زبان تکوین خود، سخن از خداوند و اسما و صفات او می گویند. 🌸خداوند بلند مرتبه، از طریق همین مخلوقاتش است که با بسیاری از انسان ها سخن می گوید اما کسی که گوش و چشمش را کر و کور کرده(4)، این صدا را نمی شنود واین نشنیدن، دلیل بر نبودن سخن خداوند تبارک و تعالی نیست. 🌺و چقدر زیباست دانستن این مسئله که انسان کامل (پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام) آیت کبرای حق هستند و هیچ موجودی نمی توانند مانند انسان کامل، خداوند را نشان دهد. (5) 🍀قرآن، نه تنها کلام الهی است، بلکه تکلم الهی نیز هست که در مطلب بعد، آن را بازتر خواهیم کرد. 📚برای مطالعه بیشتر ر.ک: قرآن در قرآن، آیت الله جوادی آملی، صص57-61. پی نوشت: 1. سوره بقره، آیه 30 2. سوره نساء، آیه 164. 3. سوره کهف، آیه 109 : بگو كه اگر دريا مركّب شود براي نوشتن «كلمات» پروردگار من، پيش از آنكه كلمات الهي به پايان رسد، دريا خشك و تمام خواهد شد. 4. بقره، آیه 171 : ... صُمٌّ بُكْمٌ عُمْي فَهُمْ لَا يعْقِلُونَ 5. بحار، ج 5، ص 9، ح 1. نحْن الكلمات التامّات 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
💠سه ساعت بعد، از هیاهوی اورژانس و اتاق زایمان، بیرون آمده بود و در کتابخانه، درس هایش را می خواند. یادداشت برداری می کرد و سوالاتی را می نوشت. سعی می کرد بین نکات و درسهای مختلفی که می خواند ارتباط برقرار کند. حالا که هم زمان با کتاب های تخصصی، نشست و کار عملی هم می کرد، فهم و یادگیری اش بیشتر شده بود. این فکر در ذهنش گذشت اما به دلش ننشست. با خود گفت: "قبلا هم همین طوری درس می خوندم. سمینار و نشست و کار عملی هم بود اما این طور نبود. الان چرا این طور هستم؟" 🔹حالاتش برایش عجیب بود. دلش برای نشستن و خواندن بسیار تنگ می شد. وقتی به مطالعه می نشست، دلش برای شلوغی و هیاهوی اورژانس و صدای ناله های بیماران تنگ می شد. زمانی که بالای سر بیمار بود، می خواست در خلوت باشد و مناجات کند و مناجاتش آمیخته شده بود با دعا برای بیماران و طلب شفا. فکر کرد قبلا هم دعا می کردم اما دعاهای الانم جور دیگری است. قبلا هم با مادر قرار حدیث کسا و نماز داشتیم اما نمازهای حاجت این روزهایم متفاوت است. فکر کرد شاید به خاطر عباس باشد. یا شاید به خاطر جدا شدن از سحر و آن بیمارستان کذایی که هر روز توهین و تحقیر، خوراکش شده بود و نمی فهمید. شاید آرامشی که از هر دوی این ها شامل حالش شده بود، این طور بازدهی کارش را بالاتر برده بود. 🔸خودکار را کنار برگه ای کشید و طرح گلی زد. صدای تلاوت از بلندگو بلند شد. دل نشین و انرژی بخش بود. کتابش را بست. خودکار را داخل کیف گذاشت. برگه های یادداشت را لوله کرد و کشی دورش انداخت. لوله را گوشه کیف، جا داد و زیپش را تا لبه لوله کاغذ، کشید و آن را چفت کرد. کتاب امانی را روی میز گذاشت. از مسئول کتابخانه تشکر کرد. پایش را که از کتابخانه بیرون گذاشت؛ فکری که از ذهنش گذشت را با شگفتی و بلند گفت: - نکنه به خاطر قرآنه؟ آره .. خودشه.. 🔹چادرش را مرتب کرد. به جای پله و آسانسور، از سطح شیب دار مخصوص تخت و ویلچر بالارفت. خودش را به نمازخانه که رساند، از علت این مسئله، مطمئن مطمئن شده بود: - مطمئنم به خاطر حفظ قرآنمه که این طوری شدم. ذهنم بازه. جلو جلو مطالب رو می فهمم. 🔻گوشی ضحی زنگ خورد: - جانم صدیقه جان. عزیزم چرا گریه می کنی؟ ای وای.. خب.. خب.. خدا رحمتش کنه. آره بیا نمازخونه. می بینمت ان شاالله 🔸آن خانم پیر افغانی به رحمت خدا رفته بود و صدیقه، ناراحت از دست دادنش بود. صدای اذان بلند شد. ضحی همراه موذن، عبارات اذان را با توجه به قلبش تلقین کرد. سر سجاده کوچکش ایستاد و منتظر آمدن امام جماعت شد. مجدد گوشی اش زنگ خورد: - خانم دکتر، ارتپد اومده. خانم دکتر بحرینی خودشون پیگیر شدن و گفتن شما هم بیاین. - کی اومدن؟ - هنوز نیومدن. تا ی چند دقیقه دیگه می یان - باشه ممنون. منم می یام ان شاالله 🔹امام جماعت آمده بود و مشغول اذان و اقامه بود. از جا بلند شد. گوشه ای رفت و نماز ظهرش را فرادی خواند. هنگام رفتن به اتاق نوزادان، صدیقه هم رسید. ضحی. پیشانی اش را بوسید و گفت: - عزیزم. خدا خیرت بده روزهای آخر، همراهش بودی. از ما بهتر هم رفتند. چاره چیه. برو به جای منم جماعت بخون. دعا کن به خیر بگذره 🔸کیفش را با دست راست گرفت و کفشش را پوشید. به طبقه زنان و زایمان رسید. سالن را دور زد و وارد محوطه مخصوص نگهداری نوزادان شد. آقای دکتر رحیمی، آمده بود و خانم دکتر بحرینی با ایشان صحبت می کرد. به محض دیدن ضحی، اشاره ای کرد و آقای دکتر از دور، سر تکان داد. ضحی داخل شد. عذرخواهی کرد و ایستاد. - خانم دکتر، جناب آقای دکتر رحیمی، متخصص ارتپد ما هستند. ازشون خواهش کردم جا انداختن کتف نوزاد رو بهتون آموزش بدن. اشکالی که نداره؟ 🔹ضحی از تواضع ریاست بیمارستان شرمنده شد و به درستی، تشکر و قدردانی خود را از خانم دکتر بحرینی و آقای دکتر ابراز کرد. پشت سر خانم دکتر بحرینی، هر دو وارد اتاق نوزادان شدند. دکتر رحیمی، ملحفه دور نوزاد را باز کرد. با نوک انگشتان، سر کتف و پشت نوزاد را بررسی کرد. یکی از کتف ها در رفته بود. - از کجا فهمیدین در رفته؟ موقع زایمان این طور شد؟ - از افتادگی مچ دست بچه. حدس زدم. موقع زایمان مشکلی نبود منتهی با دیدن مچ دستش، حدس قوی زدم که احتمالا کتفش در رفته. - بله. لگنش هم کمی .. 🔻و بعد پاهای بچه را چپ و راست کرد. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
🌺 ، سخت که نه، اما تلاش کردم به تو تر شوم. هر آنچه مرا از تو دور می کرد، انداختم. هر آنچه مرا به تو نزدیک می کرد، به خود کردم؛ خواهشی دارم 🔻نکند در این جریانات و قبل و بعدش، همه تلاش های م را بر باد دهم! 🔻نکند شتر بارکشی شوم که پیام فتنه گران و معصیت شان را به این و آن برسانم و در فتنه گری، ولو به ذره ای، دخیل شوم! 🔻نکند ذره ای، گوش و چشمی را که به اشک زلال توبه و استغفار پاک کرده بودم، به خواندن و شنیدن جوک های انتخاباتی و نامزدی و بی اخلاقی ها و .. آلوده کنم! 🌸خدایا، می خواهم با این چشم، امام زمانم را ببینم. می خواهم با این گوش، پاسخ سلام سالارشهیدان را بشنوم وقتی عاشورا می خوانم و می گویم: السلام علیک یا اباعبدالله.. 🍀خدایا همان طور که از قرآنت محافظت می کنی، از روح قرآنی ای که به من بود، محافظت کن. 💫خدایا به برکت صلوات بر محمد و آل محمد، این دعا را در حق همه خواهران و برادران ایمانی ام، به استجابت برسان. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
✨با من سخن می گوید 🔸سخت بود. خیلی سخت. از دست دادن پیامبر و پدری که مجرای وحی الهی است. دیگر نیست و دیگر فرشته وحی، جبرئیل امین، آیه ای از سوی خدا را برای او قرائت نمی کند. انگار که دست ما از آسمان قطع شده باشد. 🔖آیا واقعا این طور است؟ هم بله. هم نه. 📌بله وحی قطع شده است. زیرا با وجود مبارک پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بود که مجرای وحی و مسیر تکلم الهی باز بود. 📌اما هنوز هم، تکلم الهی وجود دارد. وحی ای نیست اما بواسطه قرآن کریم، هنوز هم خداوند با ما حرف می زند. اگر وجودمان قابلیت دریافت کلام الهی را داشته باشد، هنوز هم آیات قرآن، زنده اند. حرف می زنند. آنجا که می گوید يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا ، خطاب به من مومن است و حتی مستحب است بگویم لبیک و اگر خطابی نباشد، لبیک گفتن، بی معناست. 🍀بگذار برایت بگویم زمانی امام صادق علیه السلام، آیه مالک یوم الدین را آنقدر تکرار فرمودند که مدهوش شدند؛ و پس از این حالت فرمودند: آنقدر این آیه را تکرار نمودم که گویا از متکملش شنیدم.(1) 🌸چه حس خوب و دل نشینی دارد وقتی قرآن را باز می کنیم، گویی به محضر خدا رفته ایم که می خواهد برایمان سخن بگوید. او با ما سخن می گوید. 📚برای مطالعه بیشتر ر.ک: قرآن در قرآن، آیت الله جوادی آملی، صص 61 – 69. پی نوشت: 1. مفتاح الفلاح، ص 449. : أُكرّرها حتّي كأني سمعت من قائله 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
هدایت شده از علیرضا پناهیان
6.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻انتقاد و تشکر از شورای نگهبان @Panahian_ir
🔸خانم دکتر بحرینی گوشی اش را سمت سمیه گرفت و از او خواست فیلم جا انداختن کتف نوزاد را بگیرد. سمیه گوشی راگرفت و فیلمبرداری را شروع کرد. دکتر رحیمی کمی پیشانی نوزاد را ماساژ داد و فشار نرم سرانگشتانش را تا گردن نوزاد کشاند. گردن نوزاد را به یک طرف برد. سر کتف هایش را ماساژ داد. دستان کوچک نوزاد را داخل انگشتان بزرگش گرفت و با حرکات دورانی، دستانش را حرکت داد. آنقدر این کار را تکرار کرد که رنگ نوازد، رو به قرمزی زد. دهان کوچکش باز بود و مدام گریه می کرد. با حرکات چرخشی متناوب، کتف نوزاد را جا انداخت. گریه نوزاد هنوز ادامه داشت. ضحی آناتومی استخوانی نوزاد را تصور کرد. قاعدتا باید جا افتاده باشد. حالت مچ دست نوزاد هم کمی بهتر شده بود. 🔹دکتر رحیمی، نوزاد را روی دست گرفت و بالا برد تا آرام تر شود. مهره های پشت نوزاد را بررسی کرد. او را روی تخت گذاشت و با پاهای نوزاد هم همان کار دستش را کرد. مجدد کتف و اطراف کمر و لگن بچه را ماساژ داد. پاها را دورانی چرخاند و به دو طرف خم کرد. نوزاد را روی یک دست گرفت و با انگشت دست دیگر، ستون مهره های نوزاد را تا گردن چک کرد. حرکات غیرارادی دست و پای نوازد را نگاه کرد و او را لای ملحفه پیچاند. خانم دکتر بحرینی احسنت گفت و تشکر کرد. گوشی را از سمیه گرفت و به همراه دکتر رحیمی، از اتاق نوزادان خارج شد. 🌸سمیه نوزاد را بغل کرد. آرام بود و گریه نمی کرد. او را بوسید: - گریه اش به خاطر دررفتگی بود. ضحی جان من این بچه رو ببرم بدم مادرش. همین جا هستی؟ - خانم دکتر سهندی، تشریف بیارید. 🔹ضحی نگاهی به سمیه کرد و به سمت خانم دکتر بحرینی که سردر بخش نوزادان ایستاده بود رفت. سمیه به همراه تخت چرخ دار نوزاد، پشت سر ضحی حرکت کرد. - چه خبر از گروه؟ - خبر خاصی نیست خانم دکتر. یکی دو مطلب آماده کردیم تا صفحه مجازی فعال بشه. یک مقدار دنبال کننده داریم. کمی بچه ها تبلیغ کردن. گفتن بار محصولات مخصوص نوزاد و مادر هم می رسه. - جدا؟ کی می رسه؟ - احتمالا امروز. - اسم گروه رو چی گذاشتین؟ 🔸ضحی که نمی دانست چه جوابی باید بدهد گفت: - به توافق نرسیدیم. مامانی. ماماتو. مادرانه. مادرز. بیبی ان مادرز. مابی. یک اسامی ای می گفتن بچه ها که اصلا نمی دونستم چی بگم. خیلی هاشون تکراری بودن و بعضی هاشون هم که اصلا هیچ! - درسته اسم مهمه ولی خیلی روش حساس نشو. مادرانه هم خوبه با اینکه تکراریه. مادر و ماما هم خوبه. یک اسم عمومی بزارین کار رو شروع کنین. اساس نامه ای نوشتین؟ ی شرح وظایف برای تک تک اعضا؟ - برنامه کارهایی که می تونیم بکنیم رو نوشتیم ولی تقسیم وظایف نه. هنوز نکردم. - حتما این کار رو بکنین. امروز کی باید برین؟ 🔻ضحی به ساعت مچی قهوه ای رنگی که روی آستینچه های سفید رنگش بسته بود نگاه کرد و گفت: - حدود یک ساعت دیگه ان شاالله - با خانم وفایی بشینین اساس نامه رو بنویسید که منم خیالم راحت بشه. کارو زودتر شروع کنین. هر روز براتون صدقه می دم. 🔹جمله اخر خانم دکتر بحرینی، صدیقه هم به جمعشان پیوست. شوهر صدیقه هم نگران این گروه بود و هر روز برای صدیقه صدقه می داد. ضحی از گروه چیزی به عباس نگفته بود و نمی دانست بگوید یا نه. صدیقه به بخش زنان رفت و ضحی به همراه خانم دکتر به طبقه اول برگشت. 🔸 خانم وفایی در نوشتن اساس نامه مهارت خاصی داشت. پیشنهادهای جالبی می داد تا در مسائل، گرفتار برخی اشکالات حقوقی نشوند. چهل دقیقه ای همه را نوشت و پرینت گرفته، دست ضحی داد. یک نسخه را برای خانم دکتر بحرینی برد و تاییدشان را گرفت. جریان مرخصی آخر هفته ضحی را گفت و مهر و امضای خانم دکتر بحرینی را زیر برگه مرخصی زد. آن را به همراه هر دو نسخه اساس نامه، به ضحی داد و سر کار قبلی اش برگشت. ضحی پیامکی به صدیقه داد تا با هم به آپارتمان گروه بروند. ******* 🔻با دیدن اساس نامه، سحر جا خورد. خواب و خیالهایی برای این گروه دیده بود که حالا با این قانون ها، نمی توانست آن ها را انجام دهد. اضافه کردن عضو جدید ممنوع بود و او می خواست چند نفر از دوستانش را آنجا بیاورد تا توازن گروه به هم بخورد و قدرت دست آن ها بیافتد. از این مسئله عصبانی شده بود اما نمی توانست چیزی بروز دهد. فریبا با بند دیگرش که رعایت شئونات اسلامی در تمامی موارد بود مشکل داشت و آماده بود تا سرتاپای ضحی را به فحش ببندد اما به تقلید از سحر، چیزی نگفت. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
🌸یکپارچه نور ✨شب مبارکی است. فرشته ها در رفت و آمدند. کتابی از نور را برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آورده اند. نور واحد. آشنا. لطیف. زنده. پویا. منسجم و یکپارچه. 💠انسجامی که خدای سبحان، در خود قرآن کریم فرموده است هیچ تعارض و اختلافی بین آیات قرآن نیست.(1) اما در مورد نزول قرآن، یک بار بیان کرده آن را به یکباره بر پیامبر نازل کردیم: إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيلَةٍ مُبَارَكَةٍ (2) و در کریمه دیگری، گفته شده تدریجا نازل کردیم تا برای مردم بخوانی: َقُرْآنًا فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلَى مُكْثٍ وَنَزَّلْنَاهُ تَنْزِيلًا (3) و شواهد تاریخی هم این مسئله را بیان می کند. ⚡️سر مطلب اینجاست که قرآن کریم، هر دو نزول را داشته است. هم به صورت تدریجی و در طی بیست و سه سال، بر قلب پیامبر نازل شده و هم نزول دفعی و یکباره، در شب قدر، داشته است و تعارضی بین آیاتی که به هر کدام از این انزال، اشاره می کنند، وجود ندارد. 🌺نکته: کلمه انزال و تنزیل از ماده "نزل" گرفته شده است. این ماده، اگر به باب افعال برود، انزال می شود و زمانی که قرینه ای نداشته باشد، معنای دفعی را به خود می گیرد و اگر به باب تفعیل برود، تنزیل می شود و استعمالش در امور تدریجی است. و جالب است که بدانید در آیاتی که نزول قرآن را در شب قدر بیان کرده، از کلمه انزال استفاده شده است. 📚برای مطالعه بیشتر ر.ک: قرآن در قرآن، آیت الله جوادی آملی، صص 69- 77. پی نوشت: 1. سوره نساء، آیه 82 : َلَوْ كَانَ مِنْ عِنْدِ غَيرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلَافًا كَثِيرًا 2. سوره دخان، آیه 3 3. سوره اسراء، آیه 106: 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
هدایت شده از علیرضا پناهیان
🔴 اگر جاافتاده بود که مبنای مشارکت «تکلیف» است نه «حق»، امروز نمی‌گفتند «مشارکت کم است، چون دعوای جناحی نیست!» 🔴 ما فکر می‌کردیم شرکت در انتخابات یک تکلیف الهی است، نگو انگیزۀ انتخابات، شرکت در یک جنگ و دعواست که اگر دعوا نباشد کسی برای تماشا نمی‌آید! 🔴 حالا اگر جنگ و دعوا باشد، معمولاً چه‌کسی می‌بَرد؟ هرکسی محکم‌تر فحش بدهد یا تیکه بیندازد. آیا چنین کسی، بهتر کار می‌کند؟! 🔻علیرضا پناهیان در همایش مبلغین - ۱۴۰۰.۰۳.۰۵ ➖در جامعۀ ما رسماً توسط برخی فرقه‌های سیاسی تلاش شده که سیاست از دیانت جدا بشود و سال‌ها کار کرده‌اند که در این کشور گفته نشود «شرکت در انتخابات یک تکلیف است». ➖شهید سید محمد باقر صدر، که تنها کسی است که امام برای او سه روز عزای عمومی اعلام کرد، می‌فرماید تفاوت آزادی در اسلام با آزادی در غرب این است: در غرب آزادی را یک «حق» می‌دانند، اما آزادی در اسلام یک «تکلیف» است! تو وظیفه‌ات است که خودت را آزاد بکنی. دوزخ الهی منتظر تو خواهد بود اگر اجازه بدهی آزادیت را مستکبران و زورگویان عالم ببرند و بدزدند. این در اسلام «تکلیف» است ولی در غرب «حق» است، و بعد ایشان می‌فرماید: وقتی گفتند حق است، یعنی آدم می‌تواند از حق خودش صرف‌نظر کند. ➖در کشور ما برای بسیاری از مردم جا انداختند که انتخابات حق است و نه تکلیف، تا در موقع خودش بگویند ما از این حق صرف‌نظر می‌کنیم، یا ما دل‌مان نمی‌خواهد از حق‌مان استفاده کنیم، یا ما دل‌مان می‌خواهد از این حق‌مان این‌جوری استفاده کنیم. حوزۀ علمیه و ما طلبه‌ها هم موفق نبودیم جلوی این تحریف بزرگ را بگیریم. ➖این‌قدر موضوع حق را در مقابل تکلیف قرار دادند تا تکلیف به محاق برود و اصلاً دِمُده بشود، و بی‌کلاسی تلقی بشود که کسی بگوید «انتخابات تکلیف الهی است». حتی انتخابات را یک تکلیف اجتماعی و عقلانی هم نمی‌خواهند معرفی کنند تا در فرهنگ سیاسی جامعه دل‌بخواهی‌ها در انتخابات تعیین‌کننده باشد. ➖ضرورت انسانی و الهی شرکت در انتخابات را انکار و پنهان می‌کنند و انتخاب‌کردن را امری عقلانی معرفی نمی‌کنند، تا بتوانند به موقع، با عوام‌فریبی در انتخاب مردم تأثیر بگذارند و منافع ملت را چپاول کنند. اینها پایه‌هایی است که باید درست بشود. ➖انتخابات را در ذهن مردم طوری جا انداختند که انگار طرف می‌خواهد رنگ لباسش را انتخاب کند! مگر شما در انتخاب مرجع تقلید می‌توانید دل‌بخواهی از روی قیافه یا هنر سخن‌وریِ او انتخاب کنید؟ ➖الان طوری شده که می‌گویند «اگر تنوع در نامزدها نباشد، مشارکت پایین می‌آید» بله تنوع اثر دارد ولی به چه قیمتی؟ آیا واقعاً باید افراد بدون صلاحیت با انواع ترفندهای دروغ و دغل وارد بشوند تا مشارکت افزایش پیدا کند؟! ما فکر می‌کردیم شرکت در انتخابات یک تکلیف الهی است، نگو انگیزۀ انتخابات، شرکت در یک جنگ و دعواست که اگر دعوا نباشد کسی برای تماشا نمی‌آید! ➖حالا اگر جنگ و دعوا باشد، معمولاً چه‌کسی می‌بَرد؟ هرکسی محکم‌تر فحش بدهد یا تیکه بیندازد. اما مگر کسی که محکم‌تر فحش بدهد و بدتر تیکه بیندازد، بهتر کار می‌کند؟! دیدید که مملکت را این جماعتِ تیکه‌بینداز و عوام‌فریب به چه روزی رساندند. ➖اگر در مناظره‌ها، تیکه انداختن و فحش‌دادن، بیشتر از «داشتنِ برنامه» نقش دارد و مناظره‌گری مهمتر از داشتن برنامه است، پس ما هنوز به انتخابات حقیقی نرسیده‌ایم. اگر حتماً و حتی با زیر پا گذاشتن قانون، باید همۀ فرقه‌های سیاسی در انتخابات حضور داشته باشند، پس هنوز به انتخابات مطلوب و صحیح نرسیده‌ایم. ➖در یک جامعه سالم، برای یک انتخابات حقیقی، اصلاً تبلیغات زیادی مضر است، اغواگری هم ممنوع است، چه‌رسد به دوقطبی‌سازی‌های کاذب که بدتر از همه است. انتخابات حقیقی، انتخاباتی است که بستر انتخاب صحیح برای مردم پدید بیاید. ➖اگر در جامۀ ما جابیفتد که اصل شرکت در انتخابات یک تکلیف است، آن‌وقت دچار خیلی از این چالش‌ها نمی‌شویم، مثلاً اینکه الان برخی می‌گویند «از همۀ فرقه‌های سیاسی حضور ندارند!» ➖خب همۀ فرقه‌های سیاسی آدم‌های دارای صلاحیت می‌فرستادند! آیا نمی‌توانستند کسانی را بفرستند که عزیزترین کسان‌شان مقیم کشورهای استکباری نباشند؟ این دیگر تقصیر نظام که نیست! مردم که نباید تاوانش را پرداخت کنند! ➖اصل مشارکت و مسئلۀ انتخابات نباید تحت تاثیر جنگ و دعوای فرقه‌های سیاسی مخرب قرار بگیرد. انگیزۀ مشارکت باید یک انگیزۀ سالم انسانی و الهی باشد تا جامعه به سعادت و به منافع خودش برسد. @Panahian_ir
🔻عقب نشینی و سکوتی که سحر و فریبا داشتند، هشداری برای ضحی بود. به دوربینی که گوشه سالن نصب شده بود نگاه کرد و خطاب به سحر گفت: - عزیزم اینجا دوربین داره. بهتره مانتو روسریت رو در نیاری. - دوربین برای مراقبت از وسایل اینجاست. که دزد نیاد. نمی خوان که ما رو ببین! - چه فرقی داره - شما چادرت رو در نیار. به من چی کار داری؟ - چی بگم. بعد این همه سال رفاقت، تازه می گی به من چی کار داری؟ دوستم داره خودشو نابود می کنه باید بی تفاوت باشم؟ دوستم هم اگه نبودی حتما بهت می گفتم. حیفه سحر جان. شما این همه خوبی داری، حجابت رو رعایت نمی کنی، محرم نامحرم نگه نمی داری .. - ضحی جان روضه و منبر نرو تو رو خدا. از این حرفا زیاد به من زدی. شرط تاثیرگذاری که یادته. روی من تاثیر نداره. هزاری ام بگی بازم من همینم که هستم. نمی خوام تغییر کنم. - با من لجبازی نکن. من ارزش این رو ندارم که خودتو بیچاره کنی سحرجان 🔹صدیقه به چهره دلسوز ضحی و صورت پر حرص سحر نگاه کرد و مشغول تایپ معرفی نامه گروه شد که قبلا با ضحی، نوشته بودند. دستش روی صفحه کلید بود و انگشتانش تند، حرکت می کرد اما تمام حواسش به سحر و فریبا بود. - چه ربطی به تو و لجبازی با تو داره. من این مدلی خوشم می یاد. - راست می گه خانم دکتر. نصیحت هاتو بزار برای بیمارایی که زیردستتن. 🔻سحر نگاه قدرشناسانه ای به فریبا کرد. به سمت یخچال رفت. بطری آب را برداشت و گفت: - باید ی دست پارچ و لیوان و بشقاب و قاشق هم بگیریم. شما هم می خوری؟ بچه ها آب.. 🔹لیوان یک بار مصرفی را پرآب کرد و دست فریبا دارد. چشمکی زد و با لبخند تشکر کرد. لیوان دیگری را پر کرد و به ضحی تعارف کرد: - خون خودتو کثیف نکن ضحی جان. بیا آب بخور. مطمئن باش کسی از اون بالا منو نگاه نمی کنه. نمی خوام برقصم که! 🔸لیوان آب را دست ضحی داد و به سمت صندلی ای رفت و ادامه داد: - خب باشه حالا به خاطر تو. اینم شال. خوبه؟ 🔻زنگ گوشی صدیقه بلند شد. از پنجره بیرون را نگاه کرد و در گوش ضحی آرام گفت: - شوهرم پایینه. من ی سر برم و بیام؟ - آره حتما. برو گلم. 🍀صدیقه از آپارتمان بیرون رفت. پله ها را دوتا یکی کرد تا زودتر به شوهرش برسد. شوهر و بچه اش را که دید، مثل پروانه ای که از پیله در آمده باشد، بالهای مهرش را باز کرد. کودکش را در آغوش گرفت. بوسید و بویید. نگاه پر مهرش را به همسرش دوخت و تشکر کرد. چند دقیقه ای با همسرش صحبت کرد و برای اینکه امروز را زودتر برود، از پله ها بالا رفت تا اجازه اش را از ضحی بگیرد. در ساختمان را که باز کرد، از صدای بلند فریبا، میخکوب شد: - عرضه اگر داشتید جمع می کردید بساط این فساد رو. دست های به ظاهر پاکتون رو نگاه کن که تا آرنج که هیچ، تا کتف درگیره. والاّ 🔹ضحی به سختی جلوی چرخش زبانش را گرفت و استخوان گلو را فشار داد تا صدایی بی مورد، از دهانش خارج نشود و از بالا تا پایین فریبا را نشوید. فایده ای هم نداشت. چشم نازک کرد و به صورت برافروخته فریبا نگاه کرد. فریبا منتظر عکس العمل شدید ضحی و درگیر شدن فیزیکی شان بود تا نقشه ای که با سحر کشیده بود را عملی کند و مدیریت گروه را از ضحی بگیرد برای همین، خویشتن داری ضحی، اذیتش می کرد. 🔸حالا دیگر صدیقه آمده بود و سحر و فریبا نمی توانستند به راحتی، او را له کنند. برای همین سکوت کردند. ضحی از آب لیوانی که چند دقیقه قبل، سحر دستش داده بود؛ کمی نوشید و رو به سحر گفت: - اگه تغییراتی تو اساسنامه به نظرت می رسه بگو. بررسیش می کنیم. ی نسخه اش رو هم باید بدیم آریا. شما زحمتشو می کشی سحر جان؟ 🔹صدیقه از کنترلی که ضحی روی رفتار خود نشان داد خوشحال شد. پشت میز رفت. برگه یادداشتی برداشت و درخواست خودش را روی برگه نوشت و به ضحی داد. ضحی سر تکان داد و روی برگه چیزی یادداشت کرد و دست صدیقه داد. صدیقه بدون هیچ حرفی، کیفش را برداشت و از آپارتمان خارج شد. - تغییرات که زیاد لازم داره. - مثلا چی؟ - همین که هر کسی هر وقت خواست نتونه از کار در بره 🔸و اشاره به در و رفتن صدیقه کرد. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte