eitaa logo
سلام فرشته
181 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
1هزار ویدیو
8 فایل
خدایا، قلب هایمان را آماده سلام کردن به فرشته هایت بگردان رمان ، داستان و کلیپ و پادکست هاي #تولیدی هشتک خورده انتشار مطالب با ذکر منبع، بلامانع است. فهرست مطالب: https://eitaa.com/salamfereshte/2162 نویسنده: #سیاه_مشق
مشاهده در ایتا
دانلود
کمی خودت را در های و دوری از بساز و کن.. با ، را نمی شود کرد. و تو برای و ، به و و بیشتری داری.. نکند کم بیاوریم.. @salamfereshte
🇮🇷✨🇮🇷✨🇮🇷 💎نیروی قدس و را از کشور دور می‌کند. ☘️"کدام فرمانده دیگر قدرت داشت میتوانست کارهایی را که او انجام داد انجام بدهد؟ ⭕️ به یک منطقه‌ای که در محاصره‌ی ۳۶۰ درجه‌ای دشمن است، شهید سلیمانی با بالگرد وارد این منطقه میشود، در محاصره‌ی کامل دشمن جوانهای خوبی در آن منطقه هستند که دست‌تنها هستند، فرمانده‌‌ای ندارند، چشمشان که به حاج قاسم سلیمانی می‌افتد، جان پیدا میکنند، روحیه پیدا میکنند، انگیزه پیدا میکنند، محاصره را از بین میبرند و دشمن را متواری میکنند و فراری میکنند؛ 💥چه کسی میتواند این کارها را انجام بدهد؟" 📚بیانات مقام معظم رهبری دامت برکاته در تاریخ ۱۳۹۸/۱۰/۲۷ @salamfereshte
💎افشاسازی مظالم در مکتب امام 🔹پیام حضرت امام در پنجم بهمن ماه سال 1357 به ملت ایران اگر چه ساده است اما نکات زیبایی را از مکتب و شیوه و منش حضرت امام رحمه الله علیه به ما می دهد. ایشان فرموده اند: 🍀" بسم الله الرحمن الرحیم‌ من از ملت ایران خصوصاً اهالی شهرستانها و روستاهای کشور که متحمل زحمت شده و از نقاط دور و نزدیک به تهران آمده‌اند، تشکر می‌کنم. امیدوارم تا با میزبانان خود، اهالی محترم و آگاه تهران همگامی کرده و در راهپیمایی آنان شرکت کنند؛ و مظالم دولت حیله‌گر و غیر قانونی را افشا نمایند. ...." 🍀 ✍️شمایی که در فضای مجازی، یا فضای حقیقی و در صحبت با دیگران، می خواهی در راستای مکتب امام گامی برداری، این کد را از حضرت امام داشته باش که👈 مظالم را باید افشا کرد. 🔻ظلم هایی که از وقوعش مطمئن هستی و نباید باشد. آن ها را افشا کن. افشاگری مظالم در هر حیطه ای که باشد، هم رسواکننده ظالم است و هم دفاع از حق مظلوم و هم روشنگری برای آنانی دارد که جاهلانه، سنگ ظالم را به سینه می زنند. #سردار_سلیمانی_شاگرد_مکتب_امام_خمینی رحمه الله علیه #مکتب_امام_خمینی #مکتب_اسلام #سردار_سلیمانی @salamfereshte
هدایت شده از تنها ساحل آرامش
📣 خبرهایی در راه است. 🙍 اه چقدر این مذهبیا خشکن. هی تو کانالاشون صفحه قرآن و روایت میذارن، اصلا عین خیالشون نیست که ما هم دل داریم. خوب اگه میخواستیم قرآن و روایت یاد بخونیم که عضو کانالای دیگه میشدیم. 🙎 راست می گی به خدا منم خسته شدم. حداقل اوایل داستان میذاشتا هر چند داستاناش چنگی به دل نمیزد ولی نمیدونم چی شد یهو فازشو عوض کرد. 👨 خانما چقدر زود قضاوت می کنین. شاید بنده خدا داره تمرین میکنه داستانای بهتری بذاره. 🙍 برو بابا حال داری. من که از کانال ... ش میرم. بای 👋 🙎 راسیاتش منم خیلی وقته می خوام برم ولی دلم نیومد. آخه هنوز گاهی یه کورسویی از قلمشو نشون میده. از این عکس شهیدایی هم که هر روز میذاره خوشم اومده. خداییش کلی برا اون شهیده که زود ازدواج کرده بود گریه کردم. 👨 ولی از اونجایی که من خبر دارم. اگه اشتباه نکنم خبرایی تو راهه. خبر داستانای جدید. 📝 البته امیدوارم بعد این مدت که برامون داستان نذاشته حداقل قلمش بهتر شده باشه. 🙎 الهی آمین. ما که از خدامونه. کور بشه چشم حسود. 📝 @sahel_aramesh
سلام فرشته
#خبر #خبر 📣 خبرهایی در راه است. 🙍 اه چقدر این مذهبیا خشکن. هی تو کانالاشون صفحه قرآن و روایت میذ
کانال یکی از مان است.. @sahel_aramesh جدیدی قرار است کنند.. : شما هم کنید و بخوانید.. زیباست❤️😍 این پیام صرفا تبلیغاتی نیست و محتواهای کانال معرفی شده تایید می شود😊✅ @salamfereshte
✨سردار شهید سلیمانی را خوب می شناسی؟ 📌او را نشناختی هم، شاید خیلی ضرر نکنی ( در گوشی برایت بگویم: تک تک شهدا و اولیا الهی را نشناختن، خودش ضرری بزرگ است..باری..) اما اگر مقتدایی که او به آن اقتدا کرده بود و الگویش قرار داده بود را نشناسی مطمئنا بیشتر ضرر کرده ای.. ☘️دوست داریم بیشتر در مورد شیوه و منش سردار شهیدمان بدانیم. منش سردار شهید سلیمانی، طبق فرموده مقتدایش، ولی فقیه عزیزمان، مقام عظمی ولایت، حضرت آیت الله خامنه ای دامت برکاته، بر اساس مکتب حضرت امام رحمه الله علیه است(ر.مک: بیانات در تاریخ 27/10/1398) 👈این دست نوشته ها را با هشتکهای رحمه الله علیه دنبال کنید. @salamfereshte
💎مبارزه علیه استعمار و استبداد تا پیروزی نهایی 🔹در پیام حضرت امام رحمه الله علیه در پنجم بهمن ماه سال 1357 امام خمینی رحمه الله به ملت ایران فرموده اند: 🍀"... از اینکه ایادی اجانب، فرودگاههای سراسر ایران را به روی من بسته‌اند، بناچار تصمیم گرفتم که روز یکشنبه 29 صفر به کشور برگشته و چون سربازی در کنار شما به مبارزه علیه استعمار و استبداد تا پیروزی نهایی ادامه دهم...."🍀 ✍️می بینید. حضرت امام رحمه الله علیه خود را سربازی می دانست در راه مبارزه علیه استعمار و استبداد و برای خود زمان هم نمی گذاشت. تا پیروزی نهایی این مبارزه را ادامه خواهد داد. 👈مبارزه ای که آن موقع در داخل کشور و علیه دولت شاپور بختیار بود و الان تویی که ادامه دهنده مکتب امام هستی، هر جا که استعمار و استبداد می بینی، چون سرباز، با هر فنی که بلدی و هر راهکاری که می شود مبارزه کرد، تا پیروزی نهایی، به مبارزه برخیز. #سردار_سلیمانی_شاگرد_مکتب_امام_خمینی رحمه الله علیه #مکتب_امام_خمینی #مکتب_اسلام #سردار_سلیمانی @salamfereshte
🍃یک دقیقه خودمان را در چالش بیاندازیم و ببینیم چگونه ایم؟ 🔹به زندگی ات فکر کن. بالاخره یک دردی، زخمی، غمی چیزی در آن داری که دلت بسوزد و آه از نهادت بلند باشد و چه بسا شادابی ات را کم کرده باشد.. از ابتلائات و بلاها و دردها همه داریم. 🔸حالا به خودت نگاه کن. تو در آن حال، چگونه ای؟ اهل ناله و فریاد و فغان ؟ یا به عنوان یک ابتلا و آزمایش می بینی اش و صبوری کرده ای؟ رفتارهایمان متفاوت است. ببین تو خودت چگونه ای؟ ☘️پارسایی را دیدم در کنارِ دریا که زخم پلنگ داشت و به هیچ دارو، بِه نمی شد. مدت ها در آن رنجور بود و شکر خدای، عزوجل ، علی الدّوام گفتی. پرسیدندش که شکر چه می گویی؟ گفت: شکر آن که به مصیبتی گرفتارم نه به معصیتی. 📚کلیات سعدی، بخش گلستان، ص 60 @salamfereshte
هدایت شده از تنها ساحل آرامش
همه دور تا دور حضرت آقا نشسته بودیم. منتظر موقعیتی بودم تا زبان بگشایم و با خبر دستگیری یکی از اشرار بزرگ سیستان و بلوچستان لبخند بر لبان ایشان بنشانم. همان شروری که سالها دنبالش بودیم. فعالیتش به قاچاق مواد مخدر محدود نمی شد. تعداد زیادی از همکاران ما را شهید کرده بود. برای او را به منطقه خاصی دعوت کردیم. پس از ورودش به آن منطقه او را دستگیر کردیم و به زندان انداختیم. لبخند از روی لبانمان محو نمی شد. از دستگیری کسی که مثلاً حکمش پنجاه بار اعدام بود در پوست خود نمی گنجیدم. خبر دستگیری او را برای با جزئیات بیان کردم. هر لحظه منتظر بودم آقا لبخند بر لب بگیرد. سرش را به نشانه تأیید تکان دهد و سخنی در تأیید کارهایمان بر زبان بیاورد. اما ایشان فرمود:«همین الان زنگ بزن آزادش کنند!» با وجود تعجبم مثل یک سرباز، بدون چون و چرا زنگ زدم و دستور آزادی او را دادم. اما نتوانستم جلو خودم را بگیرم. سوالی که درون ذهنم ایجاد شده بود را با لحنی تعجبی پرسیدم:«آقا چرا؟ من اصلا متوجه نمی شوم که چرا باید این کار را می کردم؟ چرا دستور دادید آزادش کنیم؟» با همان جدیت قبل فرمود:«مگر نمی گویی دعوتش کردیم؟» سر جایم مثل درختی خشکیده، مات و مبهوت شدم. درون دلم به اینقدر توجه به جزئیات، تبارک الله گفتم. آری او حکم مهمانمان را داشت. ما حق نداشتیم او را در حال مهمانی دستگیر کنیم. چند ثانیه نگذشته بود که آقا فرمود:«حتماً دستگیرش کنید.» بالاخره ما در عملیات سخت و سنگین دیگری او را دستگیر کردیم. 🍀 این داستان با توجه به یکی از خاطرات شهید سپهبد حاج نوشته شده است. ❤ 📝 @sahel_aramesh
💎اعتماد به ملت آگاه از عناصر مکتب امام خمینی ره 🔹حضرت امام رحمه الله علیه در پنجم بهمن ماه سال 1357 در پیامی به ملت ایران فرموده اند: 🍀" ... مردم دلیر ایران آگاهند که این حرکات مذبوحانه و غیر انسانی از دولت غاصب و متظاهر به قانون اساسی، نمی‌تواند راه ملت را منحرف نماید. ..." 🍀 👈اینجاست که اصل با ملت آگاه است نه دولت. بر نقش خود واقف باش. در مکتب امام، ملت حرف اول را می زند و دولت اگر متظاهر به قانون اساسی هم باشد، جلودار چنین ملت آگاهی نمی تواند باشد. #سردار_سلیمانی_شاگرد_مکتب_امام_خمینی رحمه الله علیه #مکتب_امام_خمینی #مکتب_اسلام #سردار_سلیمانی @salamfereshte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️شهادت بانوی دوعالم، صدیقه فاطمه زهرا سلام الله علیها را محضر امام زمان اواحناله الفداه و مقام ولایت دامت برکاته و عموم مسلمین و شعیان تسلیت عرض می کنیم. مداحی حاج محمود کریمی در دومین شب مراسم عزاداری ایام #شهادت #حضرت_زهرا (سلام الله علیها) در حسینیه امام خمینی(رحمه الله) ⚪️ارسال سوالات از طریق ربات پیام رسان بله https://ble.im/pasokhgoo_ir_bot ⚫️ ارسال سوالات از طریق ربات پیام رسان گپ: https://gap.im/pasokhgoo_ir_bot 🌎 مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی ▪️ @pasokhgoo1 👈 #فاطمیه #روضه #عزاداری #شهادت #حضرت_زهرا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید | سپهبد شهید سلیمانی قدرت او را، محبت مادری او را، در هور دیدم #فاطمیه #حضرت_زهرا سلام الله علیها #سلیمانی #مکتب_سلیمانی @salamfereshte
💎عدم مذاکره با دست نشانده دشمنان 🔹در ادامه پیام حضرت امام رحمه الله ایشان به ملت ایران، فرموده اند: 🍀" ... دولتی که بر خلاف تمام موازین اسلامی و انسانی کراراً مطالبی به دروغ به این جانب نسبت داده است که شدیداً تکذیب می‌کنم. من هرگز با دولتهای غیر قانونی مذاکره نکرده و نمی‌کنم. اینان عمال اجانبند که در زیر پوشش قانون اساسی خیانت خود را پنهان می‌کنند..." 🍀 ✍️حضرت امام به خوبی، می دانست که مذاکره با آنانی که دست نشانده اجنبی هستند، راه به جایی نمی برد. فلذا موضع خودشان را صریح و محکم اعلام کردند. موضعی که ما را یاد سیره پیامبراکرم صلی الله علیه و اله و سلم می اندازد که : اشدا علی الکفار... 👈دست نشانده های اجنبی را با رفتارشان می توان شناخت. آنانی که برخلاف موازین اسلامی و انسانی، دروغ می گوییند و در پوشش قانون اساسی، در حال خیانت کردن هستند. ویژگی های نفاق و منافق را در آنان می توان به وفور دید. رحمه الله علیه @salamfereshte
💎کسری حساب را باید از جیب خودش پرداخت می کرد 🔻مبلغ کل را که فروشنده گفت،مشکوک شد. تسبیحش را داخل جیبش گذاشت و لیست را با چشمانش بالا پایین کرد. در حال جمع زدن بود که پشت سری بهش گفت: آقا حرکت کن. کارت تموم نشده مگه؟ 🌸 به پشت سرش نگاهی انداخت. مردم در صف بودند و چرخ های خریدشون پر از وسایل بود. ببخشیدی گفت و چرخ خالی را هل داد و کیسه های خریدش را مجدد داخل چرخ گذاشت. با خودش گفت : کامپیوتر است دیگر. خطا که نمی کند. اما این شکی که به دلش افتاده بود ، با این حرف آرام نشده بود. لیست رابرداشت و مجدد مشغول حساب کردن شد. 🔹فرشنده که جنس ها را برایش ثبت کرده بود با صدای کمی بلند گفت: "درسته آقا. زیاد حساب نکرده ام. " چهره مجتبی برایش آشنا بود. آقا مجتبی، سرش را از توی لیست بالا آورد و گفت: زیاد که بله مطمئنم. به نظرم کم حساب کردین. و مجدد مشغول شمارش شد. جمع عددها درست بود. نگاهی به تعداد انداخت. بیسکویت هایی که برای بچه ها خریده بودند.. آره.. تعدادش کمه. لیست و پلاستیک خرید را برد به فروشنده نشان داد و گفت: تعداد این ها رو کم زدین. و تک تک بیسکویت ها را بالا آورد. 20 تا بود و 2 تا خورده بود. خیالش راحت شد. بقیه پول را داد و آمد بیرون. ☘️فروشنده، تحت تاثیر این دقت مشتری، در دلش برایش دعا کرد چرا که کسری حساب را باید خودش پرداخت می کرد و داخل جیبش، هیچ پولی نداشت. شب که از فروشگاه بیرون آمد، جلوی پایش، بنر سیاه و سفید تبلیغاتی یکی از نمایندگان شهرش بود. چقدر این چهره برایش آشنا بود. ابروانش را در هم کرد. یکهو صورتش از هم باز شد و او را شناخت. بنر را برداشت تا موقع رای، به او رای بدهد. "نماینده‌ای که باشد، شما خاطرتان جمع است که نخواهد کرد؛ کار نخواهد کرد؛ حتی و نخواهد کرد. بیانات در تاریخ ۱۳۷۱/۰۲/۱۷ " @salamfereshte
هدایت شده از .
یه خانم مومن مهارت شاد زیستن رو داره و اون را به خانواده اش منتقل میکنه. خانواده اعم از پدر و مادر همسر و فرزندان خواهر و برادر.. زن باید اونقدر نشاط داشته باشه که وقتی خونه نباشه نبودنش حس بشه. شیطنت‌های دخترانه باید باشه توی یه خانواده تا اون خانواده رشد کنه. حضرت زهرا سلام الله علیها بسیار با نشاط بودند و درخانه که راه می رفتند از لطافت زنانگی خود به حضرت علی منتقل میکردند با جمله روحی فداه جانم به فدات. دختر خانمها راه برید تو خونه قربون صدقه بابا و مامانتو برید. این یعنی یک خانم متدین. برای اینکه انسان به رشد و تعالی و کمال انسانی که خداوند برای او بالقوه قرار داده برسه نیازمند یک نقشه راه هست که این نقشه راه همان است و اما راهنمای آن پیامبر و امام و در زمان غیبت ولی فقیه. یکی از ویژگی های انسان متدین نشاط و شادی است. @eshgh_agahi ❤️❤️
💎روشن سازی اهداف و چهره منافق 🔹حضرت امام خمینی رحمه الله علیه، در انتهای پیام پنجم بهمن ماه سال 1357 در رابطه با دولت دست نشانده بختیار این طور فرمودند: 🍀" اینان اگر به قانون اساسی و آرای عمومی ارج می‌گذاشتند، باید هر چه زودتر کنار می‌رفتند. ملت شریف و آگاه باید بداند که دولت فعلی با کمال بیشرمی تصمیم دارد شاه مخلوع و فراری را چون‌ گذشته برگرداند و حکومت جابرانه این دودمان ننگین را بار دیگر بر ما تحمیل کرده و برای همیشه ما را در اختناق و زیر سلطه اجانب قرار دهد..."🍀 ✍️دست نشانده های اجنبی، دولتی که منافقانه از اهداف دشمن پیروی می کند، قانون برایش اهمیتی ندارد. و مردم و نظر عمومی مردم هم برایشان بی اهمیت است. 👈 حضرت امام رحمه الله علیه این روشنگری را برای ملت ایران داشتند که هدف این ها، زیر سلطه دشمن قرار دادن همیشگی ملت ایران و اختناق است. چرا که خادمان دست نشانده اهداف و نظر اجنبی هستند و آن است که برایشان اهمیت دارد. #سردار_سلیمانی_شاگرد_مکتب_امام_خمینی رحمه الله علیه #مکتب_امام_خمینی #مکتب_اسلام #سردار_سلیمانی @salamfereshte
هدایت شده از همسرداری حرفه‌ای
🔴 یکی از آیت الله مجتهدی تعریف می‌کند که یک روز با بعد از کلاس درس استاد را برای ناهار به منزل خودمون بردم، بعد از یک بار کشیدن از من خواست دوباره برایشان غذا بکشم، خیلی تعجب کردم اما چیزی نگفتم، بعد از جمع کردن طاقت نیاوردم از ایشان پرسیدم حضرت استاد ببخشید که ازتون این سوال رو میپرسم، آخه شما اهل غذا نیستید چطور دوبار غذا کشیدید؟ البته برای من باعث و خوشحالیست... استاد فرمودند سوال رو از من کردی برو جوابشو از خانومت بگیر. رفتم از پرسیدم موقع پختن غذا چه کردی؟ کمی فکر کرد و گفت باوضو بودم. رفتم به ایشان گفتم باوضو بوده. فرمودند اینکه کار شان است، بپرس دیگر چکار کرده؟ رفتم پرسیدم، خانومم کمی فکر کرد و گفت وقتی داشتم میپختم کمی باخودم سیدالشهدا رو زمزمه کردم و قطره اشکی هم ریختم. نزد استاد رفتم و اینرا گفتم. لبخندی زدند و گفتند بله رفتارم این بود. اگر نیت کنید ثواب اين غذاي امروز نذر يكي از ائمه شود، آنوقت هم برايت دلنشين تر است،هم اينكه خانواده هر روز سر يكي از ائمه نشسته اند. 🆔 @khanevadeh_313
؛ در ما را ، و در آنچه که نادانسته بزرگش نمی‌شماریم و است، فرما! @salamfereshte
هرچقدر که در دلت، در گفتارت گفتی : ، امتحانت میکند. گفتند . بلافاصله شدند. باش. شهید، در همین کشور و همین می زیست. او مال همین دوران بود. شهیدمان با همین و در میان همین بود. او پشت و و ، همه جوره بود. تو چگونه ای؟ مراقب باش رسانه ای نخوری در این همهمه رسانه ای. @salamfereshte
خودت را آنگونه بده و کن که گویا تو، خاص عجل الله تعالی فرجه الشریف هستی.. @salamfereshte
📣🔴📣🔴📣 رمان بعدی تان را ننوشتید؟ داستان بعدی را چه زمانی می فرستید؟ و از این دست سوالات پر مهر دوستان است که در خصوصی و عمومی به ما می رسد.. 🎉🎉🎊🎊و اینک باید مژده دهم که 🕥از امشب ان شاالله، رمان ، طبق رسم همیشگی این کانال، راس ساعت ده و نیم شب، ارسال می شود. 🍀خداوند از همه مان راضی و خشنود باشد صلوات بفرستید.. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.. @salamfereshte
🔹تازه جاگیر شده بودیم. باز هم مجبور شدیم بلند شویم. خسته شده بودم از بس اسبابم را می بستم ودوباره باز می کردم. نمی شد یک خانه می خریدیم که دیگر مجبور نشویم هر سال بلند شویم؟ خب چرا تمدید نمی کردن؟ نمی گویند آدم درس و کار و زندگی دارد و نمی تواند هر سال خانه جابه جا کند؟ نمی دانند خودش خیلی وقت و انرژی از آدم می گیرد که بخواهد این همه کتاب و وسایل خانه را به نیش بکشد و هی این ور و آن ور ببرد؟ 🔻دیگر حوصله چیدن وسایل را نداشتم. چندتا ورق و خودکار انداختم داخل کیف و لباسهایم را پوشیدم و از خانه زدم بیرون. یک سر دانشگاه رفتن حالم را جا می آورد. امروز کلاس نداشتم ولی می دانستم که دوستهایم کلاس برداشته اند و لااقل می توانستم با آن ها باشم. کارگرها هنوز داشتند کارتن ها را داخل خانه می آوردند. زن همسایه آمده بود تماشا. یک چیزایی را تند تند می گفت. چون حوصله جواب دادن ندارم اصلا گوش نمی دهم که چه می گوید. 🔸همسایه دیگر از خانه در آمد و لحن صدای زن همسایه عوض شد و آن را به فحش و ناسزا بست. کم مانده بود برود و با مشت و لگد از او پذیرایی کند. هنوز صورتش را ندیدم تا عکس العملش را در برابر این ناسزاها که دیگر نیازی به گوش دادن نبود ببینم. از بس که بلند بلند فحش می داد . همین طور که می آمد تا برود سر کوچه، کنار زن همسایه که هنوز در حال گفتن بد و بیراه بود رسید و با لبخند گفت: - سلام حاج خانم، خودتون را اذیت نکنین اول صبحی. حالتون خوبه؟ + به تو چه که خوبم یا نه. چرا از این محل نمی رین؟ ما نخوایم شما مذهبی ها این جا باشین باید به کی شکایت کنیم؟ اصلا شما را چه به دین و ایمون؟ - درست می شود ان شاالله. دعامون کنین حاج خانم که آدم بشیم. با اجازتون و از کنار زن همسایه با همان لبخند مهربانش رد شد. کیفش را سردوشش جابه جا کرد و چادرش را گرفت و داشت به من می رسید. فاصله مان زیاد نبود ولی اینقدر آرام و با طمأنینه راه می رفت که چند ثانیه ای زمان می برد تا به من برسد. چون حوصله رودررو شدن با کسی را ندارم پاتند می کنم سرکوچه و با اولین ماشینی که می آید ، از دستش در می روم. 🔸سوار مترو می شوم. با مترو سریع تر می شود به کلاس رسید. واگن خواهران خیلی شلوغ شده ولی چاره ای نیست. بهتر از این هست که هی بخواهم شکمم را بدهم تو و دست و پایم را کش و قوس بدهم تا بدن آقایان به من نخورد و چندشم نشود. دو سه ایستگاه که می رود، پسرک قد کوتاهی از داخل واگن آقایان می آید و دستمال کاغذی می فروشد. نگاهی به کیفم می اندازم و جای خالیه دستمال کاغذی ام را که می بینم، یادم می افتد که در کافی شاپ، زمانی که نوشابه روی میز ریخته بود، همه را مصرف کردم. از او یک بسته دستمال می خرم. فکرم می رود که خب چرا برای خشک کردن نوشابه ی ریخته شده، از دستمالِ کافی شاپ استفاده نکردم تا الان مجبور نشوم برای یک دستمال 400 تومانی، هزار تومان بپردازم؟ 🔻صدای قردار ضبط شده ی خانمِ داخلِ واگنی می آید که ایستگاه مقصدم را اعلام می کند. از واگن پیاده می شوم. سرم را زیر انداخته ام که نخواهم قیافه خوشگل و بدگل کسی را ببینم. اینقدر این راه را رفته ام و آمده ام که چشم بسته هم می تونم در خروجیِ منتهی به دانشگاه را پیدا کنم. از مترو می زنم بیرون. آفتاب به شدت به صورتم ضربه می زند و کمی مکث می کنم تا گرماش در وجودم برود. باد بهاری وزیدن گرفته و با خودش بوی دود و اگزوز را به دماغم می رساند اما خنکای مست کننده ای دارد. من هم همین خنکی را می خواهم. دود اگزوز را که همیشه می خوریم. سوار اتوبوس می شوم و تا خود دانشکده را با اتوبوس می روم. پله های جلوی دانشکده را دوتا یکی می کنم تا زودتر برسم. مثل همیشه اول به کلاس سر می زنم و وقتی مطمئن می شوم که باز هم کلاس بچه ها در سالن کنفرانس هست، به ساختمان روبرو می روم . 🔹 سعی می کنم نسیم را پیدا کنم. مسلما همآنی که خرده شالی را بر سرگذاشته و موهای اتوکشیده اش هم پیداست باید نسیم باشد. از گوشه سالن رد شال آبیش را می گیرم و می روم پایین. صدای ذهنی ام یک لحظه ساک نمی شود: "آره خودشه. رفته وسط صندلی ها نشسته." اگر بخواهم بروم کنارش باید هی ببخشید و ببخشید بگویم. می خواهم قید نشستن کنارش را بزنم که می بیندم و با دست اشاره می کند که بیا و آنقدر رها و راحت لبخند می زند که تمام دندان های جلویش نمایان می شود. دیگر نمی شود از زیرش در رفت. @salamfereshte
💎هر چقدر می خواهی صلوات بفرست.. 🌺رسول اللّه صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله : مَن صَلّى عَلَيَّ مَرَّةً صَلَّى اللّه‏ُ عَلَيهِ عَشرا ، ومَن صَلّى عَلَيَّ عَشرا صَلَّى اللّه‏ُ عَلَيهِ مِئَةَ مَرَّةٍ ، ومَن صَلّى عَلَيَّ مِئَةَ مَرَّةٍ صَلَّى اللّه‏ُ عَلَيهِ ألفَ مَرَّةٍ ، ومَن صَلَّى اللّه‏ُ عَلَيهِ ألفَ مَرَّةٍ لا يُعَذِّبُهُ اللّه‏ُ فِي النّارِ أبَدا . 🍀پيامبر صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله : هر كس يك بار بر من صلوات بفرستد ، خداوند ، ده بار بر او صلوات مى‏فرستد . هر كس ده بار بر من صلوات بفرستد ، خداوند ، صد بار بر او صلوات مى‏فرستد . هر كس صد بار بر من صلوات بفرستد ، خداوند ، هزار بار بر او صلوات مى‏فرستد . هر كس هزار بار بر من صلوات بفرستد ، خداوند هرگز او را در آتش عذاب نكند . 📚بحارالأنوار : ج 94 ص 63 ح 52 . @salamfereshte #صلوات #حدیث #سلام_فرشته
🔹گوشه جلویی صندلی ها را می گیرم و رد می شوم و همین طور که از جلوی هم کلاسی هایم می گذرم دو سه تا ببخشید هم می گویم. بچه ها همیشه همین طور می نشینند. دو سه تا دو سه تا کنار هم. خانم و آقایش فرقی ندارد. پایم می خورد به پاهایشان. ببخشید می گویم و رد می شوم. - دیر آمدی نرگس.. + این واحد را برنداشتم . همین طوری آمدم. - خوش به حالت. ما که دارد خوابمون می گیرد. 🔸لبخند می زنم و رد می شوم. هنوز سه نفری را باید رد کنم. زیر لب غر می زنم : "آخه اینم جا بود که تو نشستی. خب برو یک گوشه بشین. حتما باید وسط جمعیت بشینی!" از کنار عباس عبادی و مجید کوثری و آن چغر باید رد بشم. تصمیم می گیرم هیچ ببخشیدی نگویم. خودم را از تو مچاله می کنم و نفسم را می دهم تو و شکم و عضلاتم را سفت می کنم تا سایزم کوچیک تر بشود و راحت تر بتوانم رد بشوم. به حرکتم سرعت می دهم که زودتر این سه نفر را رد کنم اما مثل همیشه بدشانسی رهایم نمی کند. در قدم آخر، پایم گیر می کند به زانوی همان چغر. "ای خدا. اخه چرا این. " نگاهی به صورتش می اندازم. لبخند می زند. مجید و عباس هم چون مکث کردم نگاهم می کنند. دیگر چاره ای ندارم. ببخشید می گویم . - اشکالی ندارد خانم. راحت باش. 🔸باز هم لبخند می زند و تا وقتی کنار نسیم ننشسته ام نگاهش را از من بر نمی دارد. چندشم می شود. زیر لب غر می زنم که آخرش مجبور شدم ببخشید بگویم. مگر مجبوری خب بیایی این وسط. أه أهی می گویم و آرام می نشینم. نسیم نگاهم می کند و با ابروهای بالا انداخته و کج و کوله، می پرسد که اینجا چه می کنم؟ شانه هایم را بالا می اندازم و مشغول ور رفتن با کیف و وسایلم می شوم. می فهمد حوصله ندارم. دستش را می گذارد روی زانویم و نگاهش را به استاد برمی گرداند. دست هایش گرم است. گرمای دست هایش وجودم را قلقلک می دهد. ناخودآگاه لبخند می آید روی لب هایم. دستم را می گذارم روی دستش و می گویم قربونت. همین طور که دستانمان داخل هم است به استاد خیره می شوم. 🔻بحث استاد سر استفاده از تمام امکانات موجود و غیر موجود هست. با خودم می گویم مگر از امکانات غیر موجود هم می شود استفاده کرد؟ وجود ندارد دیگر. پس چطور می شود از این امکاناتی که نیست استفاده کرد؟ حوصله گوش دادن به بحث استاد را ندارم. امروز به اندازه کافی سر جابه جا شدن های مکرر خانه مان بحث کرده ام و حرف از مادر و برادرم شنیده ام. نسیم غرق بحث استاد شده. اصلا به او نمی آید اینقدر بخواهد درس گوش کند. به صندلی های دیگر نگاه می کنم. چند ردیف جلوتر از ما زهرا و زهره و معصومه نشسته اند. مدام سرهایشان پایین می رود و بالا می یاد. معلوم است جزوه برمی دارند. حسابی درگیر بحث استاد شده اند. بچه زرنگهای کلاس هستند و حسابی هم درس خوان. 🔹 سمت راستشان، با فاصله چند صندلی دو سه تا از آقایون نشسته اند و چیزی را در تبلت می بینند و گاهی هم به استاد نگاه می کنند و خودکاری که دستشان است را به نشانه تفکر به لب و صورتشان می کشند. پشت سر آن ها هم که گروه سه تفنگدار نشسته اند. تو دانشکده از بس که همه جا با هم هستند به این اسم معروف شده اند.. عباس هیکلی و ورزشکار است. می گویند تکواندوکار است و کمربند مشکی دارد. ته ریش می گذارد و همیشه ی خدا لباسهایش چهارخانه چهارخانه است. یک بار که همایش داشتیم و مجری شده بود، فیلمبردار مدام از او خواهش می کرد لباسش را عوض کند ولی مگر گوش می کرد. آخرش تفنگدار سوم از خودگذشتگی کرد و کتش را داد که بپوشد تا فیلمبردار کمی آرام شود و بتواند کارش را انجام دهد. مجید هم لاغر و تو دل بروست. این را دخترهای کلاس می گویند. از بس که سفید است و خوش تیپ می گردد. در بحث با استاد یک لطافت های خاصی دارد که استاد و بچه ها را سرکیف می آورد. اکثرا ریش پرفسوری می گذارد و لباس سفید می پوشد. همیشه کفشهایش برق می زند و هیچوقت نمی توانی ببینی که کمی برقش رو به ماتی رفته باشد. بیشتر سرش داخل کتاب و درس است و جزوه هایش دقیق و خیلی هم خوش خط است. من از وقتی فهمیده ام اینقدر خوب جزوه می نویسد دیگر حرفای استاد را نت برداری نمی کردم و همیشه وقتی جزوه هایش را به بچه ها می داد می گفتم یک کپی هم برای من بگیرند. هر دو نامزد دارن و حلقه هایشان همیشه در دستشان است. @salamfereshte
🌼 با نام تو دل چه با صفا می گردد / با مهر تو دل زغم رها می گردد 🌼 باشی تو کلید راز هستی زهرا / با نام تو قفل بسته وا می گردد 🌸میلاد حضرت فاطمه(سلام الله علیها) و روز زن مبارک باد. @salamfereshte