#اردوی_جهادی_سلامت
#رایگان
گروه جهادی راه آسمان
از موسسه ی چند منظوره ی ↪️
⚜ در مسیر خدمت ⚜
💉💊 تمام خدمات پزشکی و دارویی در این اردو بطور کاملا رایگان ارائه میگردد💉💊
🗓 تاریخ برگزاری : ۲۷ آبان ۱۴۰۱
⏰ ساعت ۸ الی ۱۴ ( پذیرش ساعات اولیه )
📌مکان : کمالشهر . خرمدشت . میثم ۴ . مدرسه ابن سینا
برای دیدن گزارشات و توضیحات به پیج های زیر مراجعه بفرمائید:
💠در مسیر خدمت:
🆔https://instagram.com/dar_masire_khedmat
💠راه آسمان :
🆔 https://instagram.com/rahe.aseman.jahadi
✔️لطفا اطلاع رسانی بفرمائید✔️
⚜ صالحه کشاورز معتمدی ⚜
🌐 @Salehe_keshavarz
صالحه کشاورز معتمدی
#اردوی_جهادی_سلامت #رایگان گروه جهادی راه آسمان از موسسه ی چند منظوره ی ↪️ ⚜ در مسیر خدمت ⚜ 💉💊 ت
عزیزانم
ان شاءالله گروه جهادی این جمعه در کمالشهر📍
📣 لطفا به نیازمندان کمالشهر اطلاع رسانی کنید ...
🏖 @salehe_keshavarz
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀
#خاطرات_یک_مشاور
#حضرت_دلبر
#قسمت_سی_و_هفتم
📚شبهای پاییز با داستان حضرت دلبر
✍صالحه کشاورز معتمدی
✤ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟❀✤✾᪥❀
🏖 @salehe_keshavarz
InShot_۲۰۲۲۱۱۱۶_۲۱۴۹۱۷۵۹۰_۱۶۱۱۲۰۲۲.m4a
14.45M
🏖 @salehe_keshavarz
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀
#خاطرات_یک_مشاور
#حضرت_دلبر
#قسمت_سی_و_هفتم
📚داستان حضرت دلبر
#فایل_صوتی
با صدای نویسنده :
✍صالحه کشاورز معتمدی
✤ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟❀✤✾᪥❀
🏖 @salehe_keshavarz
🏖 @salehe_keshavarz
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرت_دلبر
🔍 #قسمت_سی_و_هفتم
صدای قدمهای کسی را شنیدم .
قرآنم را بوسیدم و بلند شدم .
مرتضی بود .
_سلام
+ علیک سلام
خم شد روی مزار بابا و با انگشت ضربه ای زد و شروع به خواندن فاتحه کرد .
زیر چشمی نگاهش کردم .
چقدر غریبه شده بود این مرد برایم ...
مثل همیشه کت و شلوار پوش و مرتب ...
تایپ های Dc معمولا خوش پوش هستند
البته کمی غلبه سودا هم عامل تمیزی این تایپ هست .
من سراپا سیاه پوشیده بودم .
بعد از فوت امیر فقط برای عروسی مهدا روسری رنگی سر کردم .
اصلا انگار با این رنگ آرام تر میشدم ...
فاتحه خوانیش تمام شد ...
+ممنون ازتون ...
_سلامت باشید ، وظیفه س ، از آقا محمد چه خبر ...
+ والا حال ایشون رو که باید از شما پرسید .
لبخندی زد و گفت :
_ شیر پسریه واسه خودش ...
ماشالا به محمد و رسول ...
ستون کارن ...
+ خدا حفظشون کنه ...
چرا معذب بودم نمیدانم .
انگار هیچ حرفی برای گفتن نداشتیم .
دلم میخواست زودتر از آنجا بروم .
یک لحظه یاد چشمهای نگران امیر افتادم .
هرجا که مرتضی بود پریشان میشد .
طوری که میرفتم و دستش را میگرفتم و فشار میدادم با لبخند نگاهش میکردم تا آرام شود .
کجا بود الان ؟
چادرم را مرتب کردم و گفتم :
+ بازم ممنون که اومدید ...
به راحله خانم و عمه سلام برسونید ...
با اجازتون ...
به سمت ماشین حرکت کردم .
سوار شدم و دنده عقب گرفتم .
او همچنان ایستاده بود و با نگاه بدرقه میکرد .
کمی که عقب آمدم دیدم در قبرستان هیچ کس جز ما دو نفر نیست ...
ماشین دیگری هم نبود ...
نم نم باران بهاری هم داشت شروع میشد...
نمیشد باید تعارف میکردم .
آمدم جلو و شیشه را پایین کشیدم :
+ بیایید من میرسونمتون .
صدای رعد و برق و باد شدید آن منطقه راه را بر تعارف بست ...
با خجالت سوار شد و حرکت کردیم .
سکوت ...
وای چرا مسیر تمام نمیشد .
یک پیچ مانده به روستا کنار باغهای زیبا و روخانه پرآب آخر اسفند گفت :
_ میشه چند دقیقه وایسی ...
راهنما زدم و کناری ایستادم .
از دور به جایی که سیزده بدر ها بساط میکردیم و آن درخت تاب بازی نگاه کردم .
کمی صندلی ماشین را عقب کشیدم . چادرم را صاف کردم و متمایل به مرتضی نشستم .
+ در خدمتم ...
متفکر و مسلط حرف میزد، فرماندهی و استاد دانشگاهی برازنده اش بود.
_ وقتی امیرخان به رحمت خدا رفت .
حتی تو اون یک سال بیماریشون
نتونستم بیام نزدیک و تسلیت بگم ...
نمیدانم چرا عصبانی بودم .
نمیدانم چرا صدایم خشم داشت .
+ خب واسه چی خب ...
تو مگه پسر عمم نبودی ...
مگه آقا سید محمدم نبودی ...
نمیفهمم ...
جدی تر ادامه داد :
_ نمیشد خب ...
عصبی جواب میدادم :
+ باشه ...
مشکلی نیست ...
مگه اعتراضی کردم ...
الانم گلایه نیست ...
_ من فقط میخواستم ...
حرفش را قطع کردم .
+ فقط میخواستی پسر خوبه ی داستان باشی .
همون که خیییلی مرده ...
همون که آقاس ...
عصبی شروع به کف زدن کردم .
+ آفرین آقا سید ...
آفرین بهت ...
حالا اومدی که چی بگی ...
سرش پایین بود .
_ طیبه خوشت میاد منو خفت بدی ؟ باشه تو عزاداری هر جور دوس داری حرف بزن .
من وظیفه داشتم عذرخواهی کنم ...
+ باشه ممنون
عذرخواهی کردی .
هرچند اصلا نیازی نبود ...
با سرعت حرکت کردم .
باز هم سکوت بود .
جلوی خانه عمه رسیدیم .
هوا تاریک بود و باران می بارید .
کوچه بدون چراغ و گل آلود ...
_ ممنون ازت نمیای تو ...
با سر جوابش را دادم که نه ...
پیاده شد و رفت داخل ...
چه مرگم شده بود .
از دست امیر و دنیا عصبانی بودم .
کجا رفتی که باز من پریشان شدم .
سرم را روی فرمان گذاشتم و اشکهای گرمم همه لجم از زندگی را می بارید...
در ماشین باز شد .
خم شد و همانطور که دستهایش روی سقف ماشین بود زیر باران نگاهم میکرد ...
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️
_ نکن با خودت ...
خجالت زده اشکهایم را پاک کردم .
+ تو چه میدونی حال منو ...
پس قضاوتم نکن ...
_ من فقط یه چیزو خوب میدونم طیبه ...
تو از پس همه چی بر میای .
تو طیبه قوی هستی .
تو خدا و امام زمان رو داری .
تو بیماری امیر و مراسم جلو نیومدم . چون دلم میخواد همیشه تو رو قوی ببینم .
اما میدونی که حواسم به کارها بود ...
+ خیر ببینی ...
همینکه مراقب محمد بودی یه دنیا کمکه ...
ببخش منو ...
این روزها میزون نیستم .
سعی میکرد به صورتم نگاه نکند .
با لبخندی گفت :
_ درست میشه ...
خدا بزرگه ...
گفتم :
+برو تو خیس شدی ...
برو تو خیس شدی ...
ممنون ازت ...
دستی تکان داد:
_ یا علی ...
حرکت کردم .
عید ۱۳۹۷ بنا به سنت قدیمی به یاد امیر منزل ما در روستا خرجی داده میشد .
رفت و آمد فراوان و همه در تلاش بودند .
برای مهدا و همسرش یکی از اتاقها را آماده کردم که راحت باشند.
سر مزار هم حسابی شلوغ بود .
تا چشم کار میکرد جمعیت ایستاده بود .
به جمعیت نگاه میکردم ...
چرا دنبال مرتضی میگشتم ...
از دور ماشینش را شناختم ...
از ماشین پیاده شد و رفت به راحله کمک کرد .
آن سال اولین سالی بود که راحله با عصا راه میرفت .
بیماریش تازه عود کرده بود .
دیدم دستهایش را گرفته و قدم قدم می آیند.
چند حس مختلف را به یکباره تجربه کردم :
غم ؛
خشم ؛
تنهایی ؛
نا امیدی ؛
خجالت ؛
چشمهایم را بستم و باز کردم .
نگاه خیره عمه روی من بود .
رفتم و با مهمانها مشغول شدم .
آن سال محمد و رسول و مرتضی تنها ۵ روز از نوروز پیش ما ماندند و بعد هر ۳ به ماموریت رفتند ...
بیشتر تعطیلات را با عمه بودم و کتاب جدیدم را با او اصلاح کردم.
باید خودم را مشغول میکردم .
طیبه باید قوی باشد مثل همیشه ...
تصمیم گرفتم محمد که برگشت درباره ازدواجش جدی صحبت کنم .
اما با صحبت های عمه فاطمه تمام فکرم بهم ریخت ...
✍ صالحه کشاورز معتمدی
#ادامه_دارد ...
❀✤✾᪥❀ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟✤
💌 انتشار #خاطرات_یک_مشاور بدون لینک کامل کانال#صالحه_کشاورز_معتمدی جایز است💌
✤ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟❀✤✾᪥❀
🏖 @salehe_keshavarz
خیال روی تو در هر طریق همره ماست
نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست
به رغم مدعیانی که منع عشق کنند
جمال چهره تو حجت موجه ماست
ببین که سیب زنخدان تو چه میگوید
هزار یوسف مصری فتاده در چه ماست
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پریشان و دست کوته ماست...
🌘 @Salehe_keshavarz 🌒
#شبتان_بخیر_حضرت_آرامش_دلم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#السلام_ایها_الغریب
#سلام_امام_زمان
#مهدی_جانم
-عزیزقلبم!
مردمڪچشمانمخستهشده،
ازبستمامشهررا
دنبالِنگاهمهربانتدویدهاست..
زودتربرگرد،
اےنورهدیدهدنیا💙'!
#السلامعلیڪیابقیةالله...✋🏻
#اللهمعجللولیڪالفرج
•ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ•
♥️ @Salehe_keshavarz ♥️
#سلام_علی_آل_یاسین
سلام صبحتون عسل👋
روبیکا براتون یه کلیپ درباره زبان عشق گذاشتم
🗣ترجمه کن!
زبان عشق همسرتو ترجمه کن!
نمی تونن بگن دوستت دارم
براشون سخته!
اما تو باید علم غیب داشته باشی دیگه ...😉
✍ اگه تجربه ای داری در این خصوص ؛
زیر پست با دوستانتون به اشتراک بگذارید ...
🌐 https://rubika.ir/salehe_keshavarz
#ترجمه #عشق
#روانشناسی
#پست_روبیکا
هدایت شده از صالحه کشاورز معتمدی
نقش و سهم بانوان در نظام، یک نقش فوقالعاده و ممتاز است؛ همچنان که در اصل انقلاب، نقش بانوان ممتاز بود.
🔸مقام معظم رهبری
🔹سومین نشست اندیشه های راهبردی با موضوع زن و خانواده ۱۳۹۰/۱۰/۱۴
❇️ بنیاد ملی خانواده با همکاری دفتر حفظ و نشر آثار مقام معظم رهبری برگزار میکند :
🍀 ➕ بر مدار زندگی 🍀
✅ دوره تربیت کنشگر در عرصه زن و خانواده با روش مسئله محوری مبتنی بر اندیشه مقام معظم رهبری
🧕«ویژه بانوان»
✅ دوره رایگان و به صورت مجازی و حضوری برگزار خواهد شد.
✅ با حضور اساتیدی همچون
▫️حجت اسلام زیبایی نژاد
▪️آقای دکتر طالبی
◽️آقای دکتر یاوری
▪️خانم دکتر اردبیلی
▫️خانم دکتر آیت اللهی
▪️خانم دکتر علاسوند
▫️آقای دکتر علیپور و...
✅ علاقه مندان با ارسال عدد ۱ به سامانه 50002040006236 جهت کسب اطلاعات بیشتر و یا ثبت نام اقدام فرمایند.
📲 eitaa.com/roshd_bkhanevade
صالحه کشاورز معتمدی
نقش و سهم بانوان در نظام، یک نقش فوقالعاده و ممتاز است؛ همچنان که در اصل انقلاب، نقش بانوان ممتاز ب
عزیزانم این دوره رایگان و مجازی رو توصیه میکنم همه ورود کنید حتما ☝️☝️
هدایت شده از صالحه کشاورز معتمدی
#اردوی_جهادی_سلامت
#رایگان
گروه جهادی راه آسمان
از موسسه ی چند منظوره ی ↪️
⚜ در مسیر خدمت ⚜
💉💊 تمام خدمات پزشکی و دارویی در این اردو بطور کاملا رایگان ارائه میگردد💉💊
🗓 تاریخ برگزاری : ۲۷ آبان ۱۴۰۱
⏰ ساعت ۸ الی ۱۴ ( پذیرش ساعات اولیه )
📌مکان : کمالشهر . خرمدشت . میثم ۴ . مدرسه ابن سینا
برای دیدن گزارشات و توضیحات به پیج های زیر مراجعه بفرمائید:
💠در مسیر خدمت:
🆔https://instagram.com/dar_masire_khedmat
💠راه آسمان :
🆔 https://instagram.com/rahe.aseman.jahadi
✔️لطفا اطلاع رسانی بفرمائید✔️
⚜ صالحه کشاورز معتمدی ⚜
🌐 @Salehe_keshavarz
صالحه کشاورز معتمدی
#اردوی_جهادی_سلامت #رایگان گروه جهادی راه آسمان از موسسه ی چند منظوره ی ↪️ ⚜ در مسیر خدمت ⚜ 💉💊 ت
شبتون بهشت
عزیزانم فردا گروه جهادی مون تو منطقه کمالشهر هست
به نیازمندان منطقه حتما اطلاع رسانی کنید ...
عزیزان امشب داستان رو نمیرسم تو راهم🙈🙈
صلي الله عليك يا ابا عبدالله
به امید تعبیر
خواب هایمان
همین روزها ، به زودی ....
🌘 @Salehe_keshavarz 🌒
#شبتان_بخیر_حضرت_آرامش_دلم
رسیدیم کرج ...
یه سفر بدو بدو به کنگاور و کرمانشاه
هوا عالی بود
بارون
پاییز رنگارنگ
سرد ، منم که عاشق سرما
برگشتنی بیشتر من پشت فرمون بودم و آقای همسر استراحت کردن برای همین به داستان نرسیدم ، این چند قسمت رو صبوری کنید لطفا 🙏
فردا اردوی جهادی ، عمری باشه در خدمتم 🤲
گناهسهممنوگریهقسمتچشمت....
چقدرحضرتدلغصهجایماخوردی....
#سلام_علی_آل_یاسین
♥️ @Salehe_keshavarz ♥️
سلام آدینه بخیر و نور✨
رسم عاشقی ...♥️
جمعه ای دیگر ؛
با قصه های حضرت دلبر ؛
قرار نبود این همه طول بکشه فراق تو
قرار نبود غم دوری هم بیاد رو داغ تو
از همه قاصدک های بی قرار میگیرم سراغ تو
✍ برای عشقبازی با حضرت خورشید زیر پست روبیکا هر چه دل تنگت می خواهد بگو ...
🌐 https://rubika.ir/salehe_keshavarz
#حضرت_دلبر
#امام_زمان_عج #جمعه
#پست_روبیکا
᎒༄💙🦋⸙
بـہ انتـظـآر ݪـبخندے نشـستہایـم
ڪہ عطـرش دنیـآ را بـهشٺ میـڪند...(:
#امام_زمان
#جمعه_های_دلتنگی
#جمعه_های_مهدوی
♥️ @Salehe_keshavarz ♥️
═════᪥●♥️⃟ ᪥ ⃟●﷽♥️᪥════
هیچ کس به من نگفت که ...
خواسته های شما را بر خواسته های خودمان ، مقدم بداریم تا مورد محبت شما قرار بگیریم ...
چه حیف که سالیان درازی را دنبال هوای نفس رفتیم و هوای شما را در سر نداشتیم ؛
و خواسته های نفسانی خویش را بر خواسته های نفسانی شما ، که همان خواست پروردگار است را مقدم داشتیم و حال خسارتش ؛
دوری شماست ؛
و چه بهای سنگینی می پردازیم ...
شنیده ایم که جد گرامیتان ؛
امام صادق علیه السلام به این خاطر سلمان فارسی را خیلی دوست می داشت ؛
که سلمان ؛
مسلمان گونه ؛
خواسته های امامش حضرت علی علیه السلام را بر خواسته های خودش مقدم می داشت و همین امر او را سلمان کرد که از اهل بیت شد ؛
و سلمان محمدی لقب گرفت ...
و ما ...
اکنون ؛
در فکر خواسته های شما هستیم تا خود را عادت دهیم که هر کاری پیش آمد قبلش اندیشه کنیم ؛
آیا مورد رضایت شما هست یا خیر ؟!!
اگر کار به رضایت شما بود ؛
محکم و استوار بایستیم و آن را به سرمنزل آخرت برسانیم ؛
زیرا کاری که به رضایت شماست ؛
قدمی است به سمت خدا ...
#نگین_آفرینش
#قسمت_بیست_و_پنجم
═════♥️᪥᪥
💫 @Salehe_keshavarz 💫
ا♥️●⃟ ᪥ ⃟●᪥᪥════
همین امشب
همین الان
همین لحظه
که نمیدونم کجایین و چیکار میکنین
قربونتون برم!♥️
🌘 @Salehe_keshavarz 🌒
#شبتان_بخیر_حضرت_آرامش_دلم