#کتاب_عدالت
📖 زندگی انسان بدون عدالت، همان چیزی است که شما در زشتترین چهرههای تاریخ بشر مشاهده میکنید. همهی بدبختیهایی که شما در جوامع مختلف میبینید، ناشی از ظلم و بیعدالتی است. ممکن است ظاهر امور، این را نشان ندهد؛ امّا باطن قضیّه، این است.
📓 گفتار اول: چرا باید عدالتخواه باشیم؟
#استاد_سید_علی_خامنهای
#قسمت_سیزدهم
#کتاب_عدالت
📖روح انفاق و نیکوکاری بایستی در جامعه توسعه پیدا کند و جزو ایمان مردم بشود و هر کس بنا را بر این بگذارد که در اموالش – «فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ» – واقعاً برای محرومان حق قائل باشد؛ قرآن این طوری میگوید؛ نمیگوید که شما به دیگری تفضّل میکنید؛ میگوید او در مال شما حق دارد. ما در جامعه اسلامی باید این را به عنوان یک فرهنگ در بیاوریم.
📓گفتار دوم: برای تحقق عدالت چه باید کرد؟
#استاد_سید_علی_خامنهای
#قسمت_سیزدهم
⚜ قرارگاه یاوران ولایت دامغان
@yavarane_velayat_damghan
صالحین دامغان
#خاطرات_شهید_حسنباقری🌷 💬 ازدواج حسن |محمد گلزاری| ◽️یک بار که حسن به تهران آمده بود، از من خواست
#خاطرات_شهید_حسنباقری🌷
💬 خوب! چه خبر؟|زهرا رضاییمقدم|
◽️از جبهه برگشته بود، سراغ من آمد و گفت: «نمیخواین به جبهه بیاین؟» ما در همسایگی خانوادهی افشردی زندگی میکردیم و رابطهی بسیار گرمی با آنها داشتیم. به او گفتم: «ما اینجا هم توی جبهه هستیم و کارهایی مثل دوخت و دوز و پخت و پز را انجام میدیم.» گفت: «شما که بچه نداری، باید به جای بچههات هم به جبهه بیای.»
◽️به هر حال من را به همراه مادرش به جنوب برد. آن موقع تازه ازدواج کرده بود و ما را به خانهی کوچکی که در اهواز داشت برد.
◽️یک شب وقتی برگشت، خیلی گرفته و ناراحت بود. از او سوال کردم: «چی شده؟ چرا اینقدر ناراحتی؟» گفت: «برای شناسایی منطقهای رفته بودیم، دو نفر از دوستام اونجا شهید شدن.»
◽️من با شنیدن این مطلب خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم و گریه کردم. او به من گفت: «نه گریه نکنین! تا هر خانوادهی ایرانی یک شهید نده، انقلاب موندگار نمیشه. باید هر خانواده، یک شهید بده تا قدر این انقلاب رو بدونه. شما نمیدونین که برای این انقلاب چقدر زحمت کشیده شده، من از اینکه دوستان شهید شدن ناراحت نیستم، از این ناراحتم که اونها دیگه زنده نیستن تا بتونن برای ریشهکن کردن آمریکا و اذنابش فعالیت کنن.»
◽️آن شب، برادرش «محمّد افشردی» نیز به آنجا آمد. او خطاب به محمد گفت: «فردا اینها رو بردار و به آبادان ببر.» محمد گفت: «نه! نمیشه! اونجا خطرناکه و من نمیتونم اینها رو به اونجا ببرم.» گفت: «مگه من فرماندهی تو نیستم؟ بهت امر میکنم و تو باید از امر من اطاعت کنی، فردا اینها رو برمیداری میبری آبادان.»
◽️ فردای آن روز، محمد آقا ما را برداشت و بعد از گرفتن برگهی عبور به آبادان برد. در آبادان به ما به خاطر غلامحسین که درآنجا به حسن باقری معروف شده بود، خیلی احترام میگذاشتند. نام حسن باقری وِرد زبانها بود و شناختی که مردم و رزمندگان در آنجا از او داشتند، ما در تهران نداشتیم. ما را به منزل یکی از سپاهیان که یک اتاق بیشتر برایش نمانده بود و بقیه خانهاش در بمباران ویران شده بود بردند. آنها هیچ چیز در منزل نداشتند. وقتی قرار شد برای ما چای درست کنند به اندازه نیم سیر قند، بیشتر نداشتند که آن را شکستند و چند حبّه به ما دادند. چند ساعتی در آنجا سپری کردیم و بعد به منزل برگشتیم.
◽️ شب وقتی غلامحسین آمد، گفت: «خُب! چه خبر! از جنگ و جبهه چی دیدین؟» وقتی از نبود امکانات و سختی زندگی در شرایط جنگی برای او سخن گفتیم، جواب داد: «اینجا وضع همینطوریه، توی تهران نشستین، خوب میخورین و خوش میگردین، فکر میکنین خبری نیست، دیدین چه خبره! روزهایی بوده که ما حتی یه تیکه نون خشک هم گیرمون نیومده تا بخوریم. برید، دو دستی به کار بچسبید و قدر انقلاب رو بدونین. ما باید ریشهی ظلم را از روی زمین بکنیم و برای این مهم، خیلی سختی خواهیم کشید.»
#قسمت_سیزدهم
#حسن_باقری
#کتاب_من_اینجا_نمیمانم
#خاطراتیازشهیدغلامحسینافشردی
⚜ قرارگاه یاوران ولایت دامغان
@yavarane_velayat_damghan
#کتاب_عدالت
📖 امروز در جامعهی ما، هستند کسانی که درآمدهای زیادی دارند؛ حال یا تخصّص آنها تخصّص مورد نیازی است، یا افراد کمی آن تخصّص را دارند؛ به هر جهت و به هر دلیل، درآمدهای زیادی دارند. آیا این همه درآمد را باید صرف خودشان کنند؟ این اخلاق مادّی است؛ این اخلاق شیطانی است؛ به تعبیر درستتر، این اخلاق حیوانی است.
📓گفتار سوم: چگونه عدالتخواهی کنیم؟
#استاد_سید_علی_خامنهای
#قسمت_سیزدهم
⚜ قرارگاه یاوران ولایت دامغان
@yavarane_velayat_damghan
#کتاب_عدالت
📖گفتمان عدالتخواهی را فریاد کنید؛ اما انتقاد شخصی و مصداق سازی نکنید. وقتی شما روی یک مصداق تکیه میکنید، هم احتمال اشتباه است، هم وسیلهای به دست میدهید برای اینکه آن زرنگ قانوندانِ قانونشکن – که من گفتهام قانوندانهای قانونشکن خطرناکند – بتواند علیه شما استفاده کند.
📓گفتار چهارم: بایدها و نبایدهای عدالتخواهی
#استاد_سید_علی_خامنهای
#قسمت_سیزدهم
⚜ قرارگاه یاوران ولایت دامغان
@yavarane_velayat_damghan
#دختر_شینا🌸
#قسمت_سیزدهم
کمی این پا وآن پا کردم و بلند شدم تا از زیر نگاه های سنگینش فرار کنم، ایستاد وسط چهارچوبِ در، دست هایش را باز کرد و جلوی راهم را گرفت. با لبخندی گفت: «کجا؟! چرا از من فرار می کنی؟! بنشین باهات کار دارم.»
سرم را پایین انداختم و نشستم. او هم نشست؛ البته با فاصله خیلی زیاد از من. بعد هم یک ریز شروع کرد به حرف زدن. گفت دوست دارم زنم این طور باشد. آن طور نباشد.
گفت: «فعلاً سربازم و خدمتم که تمام شود، می خواهم بروم تهران دنبال یک کار درست و حسابی.» نگرانی را که توی صورتم دید، گفت: «شاید هم بمانم همین جا توی قایش.»
از شغلش گفت که سیمان کار است و توی تهران بهتر می تواند کار کند.
همان طور سرم را پایین انداخته بودم. چیزی نمی گفتم. صمد هم یک ریز حرف می زد. آخرش عصبانی شد و گفت: «تو هم چیزی بگو. حرفی بزن تا دلم خوش شود.»
چیزی برای گفتن نداشتم. چادرم را سفت از زیر گلو گرفته بودم و زل زده بودم به اتاق روبه رو. وقتی دید تلاشش برای به حرف درآوردنم بی فایده است، خودش شروع کرد به سؤال کردن. پرسید: «دوست داری کجا زندگی کنی؟!»
جواب ندادم. دست بردار نبود. پرسید: «دوست داری پیش مادرم زندگی کنی؟!»
بالاخره به حرف آمدم؛ اما فقط یک کلمه: «نه!» بعد هم سکوت.
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan