📙 #داستان
🔅#سرزمین_زیبای_من
قسمت سیام؛
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
"توضیحِ اینکه واقعا برای چی اینجام، اصلا کار راحتی نیست.
من از اسلام هیچی نمیدونم!
اطلاعات من در حد مطالعه سطحی آیات قرآنه.
حتی علی رغم مطالعات زیادی که کردم، بین فرقهها و تفکرات گیر کردم
و قادر به تشخیص درست و غلط نیستم.
من فقط یک چیز رو فهمیدم.
فقط اسلام قادر به تغییر تفکر تبعیض نژادیه.
منم برای همین اینجام.
سکوت عمیقی اتاق را پر کرد.
چهره روحانی مسن به شدت جدی بود.
او سکوت را شکست و گفت:
"پس چرا بین این همه کشور ایران رو انتخاب کردی؟"
با لحن محکمی پاسخ دادم:
"چون باید خمینی بشم!"
به شدت غرق در فکر شد.
نمیتوانستم عمق نگاهش را درک کنم
اما لااقل هرچه بود بهتر از خندیدن بود...
من را پذیرش کردند.
ازشان درخواست کردم که مرا با یک سیاهپوست هم اتاق کنند.
برام فرقی نداشت از کدام کشور باشد،
فقط مهم بود که با یک سفید پوست هم اتاق نباشم.
وارد راهروی خوابگاه شدیم.
یکی از همان آقایان مرا تا اتاقم همراهی کرد.
وقتی وارد اتاق شدم، خشکم زد!
با صدای در،یک جوان سفید پوست،
با چشمان عسلی
و موهای قهوهای
جلوی پای من بلند شد.
همراهم به فارسی چیزهایی به او گفت
و او به انگلیسی به من خوشامد گفت.
از شدت عصبانیت چشمهایم قرمز شده بود.
دستش را برای دست دادن جلو آورد.
بیتوجه! با عصبانیت از اتاق بیرون رفتم
و با سرعت به سمت دفتر رئیس راه افتادم.
وارد اتاقش شدم
و با خشم گفتم:
"من از شما فقط خواستم من رو با یک سیاهپوست تو یک اتاق بگذارید.
اما شما چیکار کردید؟
از این جوان سفیدپوستتر نبود که من رو باهاش تو یک اتاق بگذارید؟
نگاه عمیقی به من انداخت و گفت:
"فکر میکردم میخوای خمینی بشی!
تو میخوای با تبعیض نژادی مبارزه کنی
اما نمیتونی یک سفیدپوست رو تحمل کنی!
پس چطور میخوای این تفکر رو از بین ببری و به همه ثابت کنی که سیاه و سفید در برابر دین خدا یکی هستن؟"
از شدت خشم دندانهایم به هم ساییده میشدند.
یعنی من حتی حق نداشتم شبها با آرامش بخوابم؟
چند لحظه به من نگاه کرد و گفت:
"اگه مشکلی داری! میتونی برگردی استرالیا!
خمینی شدن به حرف و شعار نیست!
به عمله..."
چشمهایم را بستم و گفتم:
"نه! میمونم..."
دوباره به همان اتاق برگشتم.
جوان سفیدپوست با خوشحالی بلند شد و به سمتم آمد.
قبل از اینکه حرفی بزند گفتم:
"اصلا مهم نیست که اسمت چیه و از کدوم کشوری!
بیا این مدتی رو که مجبوریم با هم باشیم مسالمت آمیز زندگی کنیم!
اتاق رو نصف میکنیم و هیچکدوم حق نداریم به قسمت نفر دیگه نزدیک بشیم."
ساکم را برداشتم و به سمت چپ اتاق رفتم.
دستش را که روی هوا خشک شده بود جمع کرد.
معلوم بود از دستم ناراحت شده.
اصلا برایم مهم نبود.
تمام عمرم توسط سفیدها تحقیر شده بودم
و حالا ناراحت شدن یک سفید، اصلا برایم مهم نبود.
دیگر نمیخواستم حتی در اتاق خودم هم، بردهی بک سفید باشم...
ادامه دارد ...
▪️🌺▪️--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم دیدهنشده از ورود پیکر شهدای مقاومت به فرودگاه بغداد
یکی از کاربران عراقی توییتر برای اولینبار ویدیویی را از لحظه ورود پیکر سرداران شهید قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس و جمعی از همراهان آنها به فرودگاه المثنی عراق را منتشر کرد.
#لطیفه_نکته ۲۷۶
طرف قبض آب اومد براش يه ميليون تومن 😱
گفت : گمونم خدا بارون آخريه رو هم زده به حساب ما 😂😆😃😃😃
به نام خداوند حافظ
سلام
🔹#امام_هادی علیه السلام؛
مَن کَانَ عَلی بَیِّنةٍ مِن رَبِّهِ هَانَت عَلیهِ مَصائِبُ الدُّنیا وَ لَو قرضَ و نشرَ
هر که بر طریق خداپرستی محکم و استوار باشد، مصائب دنیا بر او سهل گردد، گر چه تکه تکه شود.
📖تحف العقول، ص۵۱۱
✍🏻 سختی دنیا هر چه باشد، وقتی به خدای متعال یقین داشته و او را حکیم و دلسوز بداند و خود را به خدا واگذارد این سختیها آسان و قابل تحمل خواهد شد.
چون خدا را شاهد و ناظری عادل میداند.
خداوند وعده داده است، کسی که به او توکل کند، برای او کافی است و خود خدا زندگی اش را کفایت می کند.
خدایا زندگی ما را الهی و مطابق رضای خودت قرار بده 🤲🏻.
شاد و سالم و تندرست باشید.🍃
🔸🌺🔸-------------
"سالن مطالعه"، با کلی کتاب، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
KayhanNews759797104121494852169507.pdf
14.62M
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
امروز؛ چهارشنبه
۱۴ دی ۱۴۰۱
۱۱ جمادیالثانی ۱۴۴۴
۴ ژانویه ۲۰۲۳
تمام صفحات #روزنامه_کیهان
پیدیاف روزنامههای ایران، وطن امروز، شرق و اعتماد در "سالن مطالعه"
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee