eitaa logo
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
306 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
732 ویدیو
28 فایل
بِسمِ‌‌خُداۍ‌سَتّـٰارُالعیوب(:🌿- سمتِ آرامش👇 کانال 🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان https://eitaa.com/samte_aramesh محتوا؟! شاید دلے 🌚🫀! ڪپے؟! حلال ِبٰا ذڪرِ صلواٰت :)"♥️:♥️" - وقف ِ حضرت ِ حجت ؛ ⎞🔗💛⎝‌↫-_ "عــــــشق فقط خــــدا"
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی کودک رازهای خانواده را مطرح می‌کند واکنش شدید نشان ندهید👇🏻 ✅ او را از جمع بیرون ببرید و او را از نظر خودتان مطلع کنید؛ مثلا بگویید: "من خیلی ناراحت می‌شوم وقتی مسائل خصوصی زندگی‌مان جلوی بقیه مطرح می‌شود" ✅ یا در‌‌ همان موقع با یک نگاه جدی (بدون هیچ صحبتی) برای چند ثانیه به او نگاه کنید. ‎━━🍃💠🍃🔸🍃🌹🍃━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مردها میتوانند دربازداشتگاه های جنگی شلاقها را تحمل کنند اما نمیتوانند جریحه دارشدن غرور خود را تحمل نمایند برای مرد تأیید از سوی همسر درحکم دریافت اکسیژن است ‎━━🍃💠🍃🔸🍃🌹🍃━━
سلام بر کسانی که ، قَلبِ انسان‌ها را‌ امانتِ الهی می‌دانند .
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩ 👋👀بچھ‌مثبٺ👀👋 فاطی یا همون فری خودمون ظرف غذای استیل شو زیر دست های طلایی ش گرفت و شروع کرد به بزن و بکوب توی کلاس. منم دکمه های مانتومو باز کردم و رفتم وسط داشتم قر می دادم. زهرا هم خواننده امون بود و داشت می خونید: - سیا دخته هاجرو خودمو تو گل می پلکونم محض رضای دخترون خودمو تو گل می پلکونم اصغر و کبرا نانای اکبر و صغرا نانای از بی ام وی م پیاده شدم و عینک هامو برداشتم. نگاهی به مدرسه انداختم. مدرسه ی فاطمه الزهرا متوسطه ی اول! با دیدن مدرسه هم کلافه می شدم! چرا باید پرونده ای به من بدن که فقط با کمک به شر فقط می شه حل ش کرد؟ با فکر اینکه قراره مدتی هم سارینا رو پیش م نگه دارم و باهاش کار کنم واقعا امپر می سوزوندم. سعی کردم به اعصاب م مسلط باشم و در زدم که مستاجر مدرسه درو باز کرد و وارد مدرسه شدم. زنگ تفریح بود و کلی دختر با لباس یک رنگ ریخته بود توی حیاط مدرسه. اما من دنبال دختر عموی خودم می گشتم! همون که حالا چتری هاش تا روی ابرو هاش بود و چشای ابی ش می درخشید و همیشه خدا کوله اش با کفش هاش ست بود و داشت ادامس می ترکوند و یه جایی سرش بند بود. کلا این بشر بی دردسر نمی تونه یک جا بشینه! نمی دونم زن عمو سر این بچه چی خورده اینطور شده! هر کی از کنارم رد می شد یه چیزی می گفت . کنار دفتر وایسادم و تقه ای به در زدم. در باز شد و معاون بود. با دیدن یونیفرمم گفت: - سلام خوش اومدید بفرماید. داخل رفتم. همه معلم ها دور تا دور دفتر نشسته بودند و مدیر هم داشت یک سری چیز ها توی پرونده می نوشت. با دیدن م بلند شد و گفت: - سلام بفرماید! ابرو هاش پیوندی بود و معلوم بود دست نزده واسه همین سونیا همیشه بهش می گفت ابرو قشنگ! قشنگ نبودا مسخره اش می کرد! لب زدم: - سلام پسر عموی سارینا رادمهر هستم باید با خودم ببرمش می تونید به خانواده اش هم زنگ بزنید. سری تکون داد و گفت: - بعله بزارید زنگ بزنم. زنگ زد و بعد کمی گفت: - الان می گم صداش کنن. تشکری کردم که بعد چند دقیقه همون دانش اموز که فرستاده بود سارینا رو صدا کنه برگشت و گفت: - خانوم فاطمه داره تمبک می زنه زهرا می خونه سارینا هم داره می رقصه توجه نکرد به حرفم. چشمامو محکم روی هم فشار دادم . طبق معمول داشت یه کاری انجام می داد. مدیر لب گزید و معاون رفت دنبالش. بلاخره خانوم تشریف فرما شد. طبق معمول مانتوی کوتاه و تنگ شلوار تنگ و مقعه گشاد که تا اخر سرش بود و می خواست بیفته! و چتری هایی که تا روی ابرو هاش بود. با دیدنم خندید و گفت: - عههه سامی بچه مثبت سلام. وای خدا دو دقیقه خفه شو ابروی منم اینجا ببر. با اخم گفتم: - بریم؟ ادامس شو باد کرد و گفت: - کجا؟ بعد هم ترکوند و دست به سینه نگاهم کرد. رو به مدیر گفتم: - خدانگهدار. و بازوشو گرفتم بیرون اومدیم. همین جور دنبال خودم می کشیدمش تقریبا دم در مدرسه محکم دستمو پس زد و گفت: - اییی چته وحشی دستمو کندی منو با اون دزد هایی که می گیری اشتباه گرفتی فکر کنم چشات کور شده برو یه دامپزشکی حتما. وای خدا من چطور اینو تحمل کنم! شقیقه امو ماساژ دادم و گفتم: - ببین می خوام ببرمت یه جایی حتما خوشت میاد خوب؟ طبق معمول کنجکاو شد و چشای ابی ش درخشید و گفت: - به شرط اینکه اول بریم دلی از عزا در بیاریم. گنگ نگاهش کردم که گفت: - یعنی بریم یه چیزی بزنیم بر بدن. وای خدایا منو صبر بده چرا لاتی حرف می زنه! سری فقط تکون دادم تا بلکه زود تر راه بیفته. جلو اومد و دستی به شونه ام زد و گفت: - افرین بچه مثبت خوب. بعد هم رفت سمت ماشین. می دونم اخر این پرونده روانی می شم می دونم.
برایتان اینگونه آرزو میکنم: آن زمان که خدا در محشر گفت چه داشتی .. ″حسین″ سر بلند کند و بگوید: حساب شد .. با من است❤️:) «یاحسین جان ، نگهبان دلم بااااش» 🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌🌿- بِسمِ‌‌خُداۍ‌سَتّـٰارُالعیوب(:
🍃 صفحه ۲۶ 🌿 هر روز یک صفحه ⬅️ با 🌹🌸 با ما همراه باشید
026.mp3
3.22M
🍃 صفحه ۲۶ 🌿 هر روز یک صفحه ⬅️ با 🌹🌸 با ما همراه باشید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا