🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️
🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋
🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️
🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋
🦋☀️🦋☀️🦋☀️
🦋☀️🦋☀️🦋
🦋☀️🦋☀️
🦋☀️🦋
🦋☀️
🦋
#ࢪمان√
🌸دختࢪعموۍچآدࢪۍمن!🌸
#به_قلم_بانو ❄️
#قسمت30
#یاس
نمی دونستم کجا برم!
چیکار کنم!
بهترین جا بام بود! بام تهران.
یه تاکسی گرفتم و یه راست رفتم بام.
خداروشکر قسمت خلوتی پیدا کردم و نشستم.
بغضم شکست و ازادانه گریه کردم.
چطور تونست هیچی به رفیق ش نگه؟
باید حتما مثل اون راننده تاکسی می زد کبودم می کرد تا پاشا چیزی بهش می گفت؟
چطور تونست بزنه تو صورتم جلوی دوستاش؟
مگه نمی گفت عاشقمه چرا این همه نسبت بهم بی تفاوته؟
چرا انقدر راحت خوردم می کنه؟
از همین اول راه امونم بریده بود.
کمرم زیر این همه غصه داشت می شکست!
قلبم درد می کرد! واقعا تیر می کشید.
هوا حسابی سرد بود دقیقا مثل دل پاشا که نبست به من سرد شده بود انقدر که بزنه توی صورتم!
دوربین گوشی رو اوردم و به خودم نگاه کردم.
جای دست ش روی صورتم خودنمایی می کرد.
لبخند تلخی به خودم زدم.
اژانس گرفتم و نمی دونستم مقصد ام کجاست!
توی شهر با دیدن مسجد پیاده شدم و وضو گرفتم و تا موقعه نماز همون جا موندم و قران خوندم.
نماز و به جماعت خوندم و حالا مونده بودم کجا برم!
صدای گوشیم بلند شد!
خودش بود!
تازه یادش اومده زنگ بزنه؟
گوشی و توی کیف انداختم و چند تا فلکه رو قدم زدم.
جایی رو نداشتم برم و شب خطرناک بود تنها موندن.
رفتم خونه مامان اینا.
زنگ درو زدم که امیر درو باز کرد.
نگاهی بهم کرد و خیره شد روی گونه کبودم و گفت:
- فرمایش؟
چشام باز لبالب اشک شد!
یادم رفته بود که اینا بی غیرت از پاشان!
بدون جواب دادن راه مو گرفتم و برگشتم.
شاید تنها کسی که می تونست کمکم کنه بی بی بود!
ولی اون که خونه خواهرشه شمال!
ولی شاید می تونست کاری کنه!
بهش زنگ زدم که با تشر جواب داد:
- کجایی تو دختره ی خیر سر! شوهر ادم دست روی ادمم بلند کنه نباید از خونه بزنه بیرون که!
همین طور داشت می گفت که لب زدم:
- خودش گفت گمشم .
بعدم قطع کردم.
بی هدف راه افتادم که یه ورقه از دیوار کنده شد و افتاب جلوی پام.
به متن درشتش خیره شدم:
- مسافر خونه عمه چنگیز!
فکر خوبی بود.
برش داشتم و به تاکسی ادرس دادم.
جلوی مسافر خونه پیاده شدم.
داخل رفتم محیط ساده ای داشت!
از ساده خیلی ساده تر !
یه مرد با سیبل درشت هم پشت میز بود.
سلام کردم و گفتم:
- ببخشید یه اتاق می خوام برای یک ماه!
نگاهی بهم انداخت و گفت:
- باشه ابجی مدارک.
بهش دادم
که گفت:
- کلک ملک که تو کارت نی ابجی؟ نه پول ما رو ندی ها!
و پول ش رو هم پرداخت کردم.
کلید اتاق رو بهم داد و وارد اتاق شدم.
یه تخت سفید ساده یه پاتختی کهنه و پتو و بالشت و یخچال کوچیک!
یه پنجره رو به خیابون و پرده کرمی رنگ و یه چوب لباسی!
#رمان
-عيناه لقد كانت معجزة الحياة .
چشمانش ، معجزه زندگی بود . . ]
ولی بهترین آدم زندگیت
کسیه که حالت رو، از نحوه چت کردنت و ایموجی هات میفهمه ! :)
1_12866128263.mp3
9.3M
♧خواننده :سالار عقیلی
♤نام قطعه :اين عشق بماند تا ابد در قلبت امانت!
▷ ●━━─── ♪
ㅤ ◁ 🫧🩵 ▷
هر شب
پیش از آنکه
به خواب برویم
همه ی آدمها را ببخشیم
و با قلبی پاک شبمان را به صبح برسانیم..!:)
شب شما دوستان خوبم بخیر💞
#شب_خوش🌙✨❥·
هدایت شده از 🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
🌿- بِسمِخُداۍسَتّـٰارُالعیوب(: