eitaa logo
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
314 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
759 ویدیو
30 فایل
بِسمِ‌‌خُداۍ‌سَتّـٰارُالعیوب(:🌿- سمتِ آرامش👇 کانال 🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان https://eitaa.com/samte_aramesh محتوا؟! شاید دلے 🌚🫀! ڪپے؟! حلال ِبٰا ذڪرِ صلواٰت :)"♥️:♥️" - وقف ِ حضرت ِ حجت ؛ ⎞🔗💛⎝‌↫-_ "عــــــشق فقط خــــدا"
مشاهده در ایتا
دانلود
به حباب نگران لب یک رود قسم و به کوتاهی آن لحظهِ شادی که گذشت غصه هم میگذرد! آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند لحظه ها عریانند. زندگی تجربه تلخ فراوان دارد دو سه تا كوچه وپس كوچه واندازه یک عمر بیابان دارد. ما چه کردیم و چه خواهیم کرد در این فرصت کم !؟ زندگی ذره كاهیست كه كوهش كردیم زندگی نام نکویی ست، كه خارش كردیم زندگی نیست بجز نم نم باران بهار زندگی نیست بجز دیدن یار زندگی نیست بجز عشق بجز حرف محبت به كسی ورنه هرخار و خسی زندگی كرده بسی . . - سهراب‌‌ سپهری🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خیمه‌های سوخته داغ دل ما را تازه میکند غزه عاشوراست‌... 🇵🇸||
5.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 چرا موقع شهادت سردار سلیمانی پیام تسلیت نفرستادید؟🤔 |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️🕊..!' و‌نمازِ‌اول‌وقت،بزرگترین‌عملیات‌رزمندگان درخط‌مقدم‌بود،آن‌هم‌نشسته...!'
گاهی یک خلوتِ دنج و بی واسطه یک لیوان چای و چند صفحه کتاب برایِ خوشبختیِ آدم،کفایت می‌کند..🤍 عصــ☕️ــر بخــــــ📖ـــیر
ولی‌جمله‌هایی‌که‌ازبین‌برگه‌های‌کتابام‌کشف‌میکنم :) ازاین‌خط‌یه‌سالی‌میگذره . .☺️ 📿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگه برآورده نمیشه یا براش آماده نیستی یا هنوز وقتش نرسیده ناشکری نکن:)❤️‍🩹
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩ 👋👀بچھ‌مثبٺ👀👋 سرهنگ نفس شو فوت کرد و گفت: - شما رفتین ته عمارت اره؟ متعجب سری تکون دادیم و سرهنگ گفت: - قضیه اش مفصله می گم براتون کاری باهاتون ندارن دیگه نرید اونجا. من و سامیار متعجب بهش نگاه کردیم و زل زدیم بهش که گفت: - باشه می گم بابا جان چرا اینطور نگاهم می کنید؟ سامیار گفت: - شما می دونستی سرهنگ و اینجا رو گرفتی؟ سرهنگ سر تکون داد و گفت: - اره امن ترین جاست اون خانواده هم کاری به شما ندارن . خانواده؟ سامیار فکر منو به زبون اورد: - خانواده؟ روی مبل ها نشستیم و یکی از بادیگارد ها دوتا لیوان اب قند داد بهمون و زود خوردیم. همه دور هم روی مبل ها نشستیم و سرهنگ گفت: - اینجا قبلا اینطور نبوده! یعنی این ویلا که الان توش هستیم حیاط بوده و اون خونه هایی که دید قبلا نمای قشنگی داشت و خونه یه خان بود مال زمان قدیم و خان ها اون موقعه ثروت زیادی داشتن خان روستا خیلی دختر باز بوده و به زور دختر های روستا رو مجبور می کرد زن ش باشن! اه و نفرین مردم روستا به دامن ش افتاده بود زن ش که خیلی قشنگ بود حتا قشنگ تر از کل دخترای روستا وقتی رفتار خان رو می بینه نمی تونسته حرفی بزنه قدیم اون موقعه زن جایگاهی نداشت که یکی می شه عین خود خان و با مردای عمارت خان بوده! اون بچه هایی که دید بچه هایی هستن از رابطه های خان با دخترای روستا به جا مونده پسر بزرگ ش که کپی خوده خان بوده20 سالش بوده پسر بعدی17 اونم همین ‌طور دختر بعدی15 که اون چون توی عمارت خان بزرگ شد کپی همونا شد و پسر بعدی که 10 سالش بوده یه روز توی کوهسار کنار یه چشمه اب به یه دختر کوچیک تعرض می کنه! میرزا حسن شکار وقتی می بینه کوچیک ترین عضو اون خاندان کثیف چه بلایی سر تک دختر 9 ساله اش اورد حق و بر خوردش تمام دید و پیش تمام مردم روستا رفت اونا هم عذاب می کشیدن خان هر بار دست می زاشت روی ناموس شون و حسن شکار چون اون مدقعه عدلی نبوده و دادگاهی وجود نداشته و خان و خانزاده زور گو بود خودش دست به کار میشه و همه اون خانواده رو می کشه! و این ویلا رو می ده می سازن خودش اول به مردم روستا می رسید اما غم دخترک ش که به خاطر تجاوز مرده بود جون شو گرفت و مرد بعد از اون مردم روستا تک تک رفتن اون خانواده ای که دیدید می گن از رحمت خدا محروم ان و سال هاست توی دیواره های این عمارت حبس شدن و از کنار اون اتاقک های نحس نمی تونن جلو تر بیان دیده می شن اما اسیبی نمی تونن بزنن!