eitaa logo
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
311 دنبال‌کننده
5هزار عکس
751 ویدیو
29 فایل
بِسمِ‌‌خُداۍ‌سَتّـٰارُالعیوب(:🌿- سمتِ آرامش👇 کانال 🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان https://eitaa.com/samte_aramesh محتوا؟! شاید دلے 🌚🫀! ڪپے؟! حلال ِبٰا ذڪرِ صلواٰت :)"♥️:♥️" - وقف ِ حضرت ِ حجت ؛ ⎞🔗💛⎝‌↫-_ "عــــــشق فقط خــــدا"
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️ 🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋 🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️ 🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋 🦋☀️🦋☀️🦋☀️ 🦋☀️🦋☀️🦋 🦋☀️🦋☀️ 🦋☀️🦋 🦋☀️ 🦋 √ 🌸دختࢪ‌عموۍ‌‌چآدࢪۍمن‌!🌸 ❄️ سوار ماشین شدیم و پاشا حرکت کرد. خیلی استرس داشت و نگران بود. همیشه می ترسید اتفاقی برام بیفته . دستمو روی دست ش گذاشتم و گفتم: - اروم باش چیزی نمی شه . لبخند مصنوعی زد و و گفت: - اره عزیزم حتما همین طوره. لبخندی زدم . پاشا شده بود همونی که از اول می خواستم. همون ادم مذهبی که ارزوشو داشتم همون که قرار بود باهاش تکمیل بشم و به سعادت برسم. انقدر اقا شده بود که خیلی چیزا رو به منم یاد می داد. جلوی مطب دکتر مخصوص م پارک کرد و پیاده شدیم. داخل رفتیم و نوبت گرفت. روی صندلی های انتظار نشستیم و یه ربع طول کشید تا نوبت مون بشه. اسممو که خوند منشی پاشا دستمو گرفت و کمک کرد بلند بشم. داخل رفتیم و خانوم دکتر وعضیت مو چک کرد و گفت: - امشب دیگه حتما گل پسرمون به دنیا میاد خوب شد اومدید خداروشکر می بینم دردی هم نداری پس انشاءآلله زایمان راحتی داری بهتره راه بری تا موقعه اش بشه. خداروشکر پاشا گفت بیایم. بلند شدم و سالن راه رو مثل بقیه مادر ها طی می کردم. اما امروز خلوت بود دو نفر دیگه که بودن رفتن چون انگار موقعه اش نشده بود. نفر سومی هم بچه اش به دنیا اومده بود و توی اتاق بودن . پاشا نشسته بود و نگاهم می کرد. با لبخند گفتم: - نگران نباش سن مم کمه اما خانوم فاطمه زهرا کمکم می کنه خدا مثل تمام این وقت ها و اتفاق ها بازم مراقبمه . پاشا گفت: - حتما همین طوره خوبی؟ نفس عمیقی کشیدم و گفتم: - خوبم کم کم داره وقت ش می شه. پاشا نگران بلند شد و توی راه رفتن کمکم می کرد. ده دقیقه بعد وقت ش و اتاق عمل رفتم. اما واقعا راحت بود و طبق معمول خدا هوامو داشت و حتا نیم ساعت هم طول نکشید. بعد از مرتب کردن وعضیتم به یکی از اتاق ها رفتیم و پاشا سریع وارد اتاق شد. با دیدنم سمتم اومد و پیشونی مو بوسید و گفت: - دورت بگردم خوبی؟ سری تکون دادم و گفتم: - اره عزیزم خوبم زیاد درد ندارم راحت تر از چیزی بود که فکرشو می کردیم گفتم که خدا هوامو داره. پاشا سجده شکر رفت و دو رکعت نماز شکر خوند. دکتر اومد و گفت: - خداروشکر خیلی زایمان راحتی داشتی واقعا تعجب کردم خیلی ارامش داشتی! اصلا جیغ جیغ نکردی! خندیدم و گفتم: - پسرم کجاست؟ دکتر گفت: - الان میارنش. که در باز شد و پرستار داخل اومد با تخت بچه. کنار تخت م گذاشتش و بلند ش کرد و سمت پاشا گرفت پاشا گفت: - می شه بدینش به مادرش؟ پرستار گذاشتس توی بغلم و تبریک گفت و بیرون رفت. پاشا گفت: - ترسیدم بگیرمش بیفته! خنده ای کردم و به پسرم نگاه کردم که خوابیده بود بی سر و صدا تپل و سفید بود و با گونه های سرخ. پاشا گفت: - یاس چقدر خوشکله نگاهش کن فقط چرا ساکته؟ متعجب گفتم: - خوب خوابه. پاشا گفت: - اخه همه بچه ها اولش گریه می کنن! با خنده گفتم: - دیدی گفتم پسر من معصومه! که همون لحضه گریه اش بلند شد و پاشا از ته دل خندید و گفت: - اره اره دیدم. خنده ای کردم و بهش شیر دادم. پاشا با عشق بهمون نگاه کرد و گفت: - خیلی دوستون دارم به خدا. دستشو گرفتم و گفتم: - من و نی نی هم خیلی دوست داریم. با خنده گفت: - من نوکرتون هم هستم.
تموم شدد😃 وسلام علیکم ورحمت الله☺️
💚🍃 موشک برسد به سرعت برق و باد از هر طرفی رسد صدای فریاد صهیون بخور این سیلی محکم از ما با آل علی هر که درافتاد ورافتاد
ما هوالعشق اِلاّ ابتسامک؟.. عشق چیست؟ به جز خنده ی تو؟...
🌻✨ 〙 𝙉𝙤𝙗𝙤𝙙𝙮 𝙞𝙨 𝙘𝙤𝙢𝙞𝙣𝙜 𝙩𝙤 𝙨𝙖𝙫𝙚 𝙮𝙤𝙪 𝙨𝙤 𝙗𝙚 𝙮𝙤𝙪𝙧 𝙤𝙬𝙣 𝙝𝙚𝙧𝙤❤️‍🩹 ├"هیچ کس برای نجات تو نمیاد، پس قهرمان خودت باش✨😌"
يہ شب قشنگ ... يہ دل خوش ... یہ جمع صمیمے ... آرزوى من براى شما ... شبتون بهشت 🌝🌚 🌙✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌🌿- بِسمِ‌‌خُداۍ‌سَتّـٰارُالعیوب(:
🍃 صفحه ۱۷۵ 🌿 هر روز یک صفحه ⬅️ با 🌹🌸 با ما همراه باشید
0175.mp3
3.15M
🍃 صفحه ۱۷۵ 🌿 هر روز یک صفحه ⬅️ با 🌹🌸 با ما همراه باشید
175 Ansarian-Quran-Farsi-Juz-09-14.mp3
3.66M
🍃 صفحه ۱۷۵ 🌿 هر روز یک صفحه ⬅️ با 🌹🌸 با ما همراه باشید
وَ کَفی‏ بِرَبِّکَ هادِیاً وَ نَصیراً 🫶🏼" برای‌هدایت و یاوری پروردگارت کافی است🩺🫀 💌