شاید رویای تو یک ستاره ست
ولی خدا برات یک ماه در نظر گرفته🥹
#دلی♡
هیچی قشنگتر از این نیست ک
عشق و رفاقت رو تو یه نفر پیدا کنی!
«مقام معظم رهبری»:
خدا دلهای مردم را به سمت #بهترین_گزینه هدایت خواهد کرد.
#حماسه_حضور🇮🇷|یک جهان فرصت❤️🔥
مبارزه با تحریم مرد جنگ میخواهد.💯
منم رأی دادم☺️✋🏻
#انتخابات |بماند یادگاری❤️🔥🇮🇷
حرف آخر!
من در میان شما باشم با نباشم به همه شما وصیت میکنم که نگذارید انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد.
#کلام_امام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ایران_زیبا😍
🎥زندان سلیمان مخوف ترین زندان باستانی جهان
آذربایجان غربی،شهرستان تیکانتپه افشار (تکاب)
#ایرانگردی #طبیعت😇
💬 سعید جلیلی
💬 اقای جلیلی صد در صد
💬با افتخار سعید جلیلی یک جهان فرصت یک ایران جهش
💬دکتر جلیلی #تهران
💬ساندیس نگرفتید🧃
💬 پزشکیان؟ لا ،جلیلی؟ نعم
💬شما به کی
💬من سنم نرسیده ولی خانواده به دکتر جلیلی
💬 آقای جلیلی
💬به سن رای دادن نرسیدم
💬 جلیلی
💬دکتر جلیلی
💬 به عشق رهبرم رای دادم به اقای جلیلی😂♥
دمت گرم😎😎😎
"𝐖𝐡𝐞𝐧 𝐲𝐨𝐮 𝐜𝐚𝐧 𝐬𝐮𝐜𝐜𝐞𝐞𝐝
𝐌𝐚𝐤𝐞 𝐲𝐨𝐮𝐫 𝐦𝐢𝐧𝐝 𝐬𝐭𝐫𝐨𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐭𝐡𝐚𝐧 𝐲𝐨𝐮𝐫 𝐞𝐦𝐨𝐭𝐢𝐨𝐧𝐬"
زمانی میتونی موفق بشی که
ذهنت از احساساتت قوی تر باشه❤️🩹✨
عطر نارنج،
بوی عصر...
برای دوست داشتنت،
روشنی را،
در استکان شعرم نشانده ام!!
#عصرتون_عالی☕️🍊
تاریک باد
خانهی مردی که
نمیجنگد
برای زنی که دوستش دارد!
#گل_انار
بسمربالمهدی..
بسم رب الحسین...
❏اَلسَـلامُعَلیڪَ یـٰابقیه الله•••|♥️
❍یاایهاالعزیز🌱
••هر کسی را که پسندی بشود خادم تو
خدمت شاه کجا نوکر سربار کجا🌼🫀••
#اݪهۍعَجللِۅَلیڪالْفࢪج
"سر عاشق شدنم لطف طبیبانه ی توست
ور نه عشق تو کجا این دل بیمار کجا❤️🩹🖇"
- منتی بود نهادی که خریدی مارا؛
ورنه عشق تو کجا این دل بیمار کجا🪴🪐-
±چشم آلوده کجا،دیدن دلدار کجا
دل سرگشته کجا وصف رخ يار کجا🪽🪷ッ
؛
سید امروز با تمام وجودم
[ حاج آقا ، هارداسان ؟ ] رو درک میکنم ..
╭─━─━─• · · · · ·
⭕️ برندگان دومین #مسابقه_کتابخوانی
۩۩بسمࢪَبِّ علی الاعلی۩۩...". ✨🤍
ســــــــلام و درود به دوســـــتان خــوبــــم 🙋😊
🔅ضمن عرض تشکر از کسانی که در #مسابقه_کتابخوانی شرکت کردند🙏🌷
♨️هدف ما از برگزاری
#مسابقه_کتابخوانی ترویج کتابخوانی و بزرگداشت و زنده نگه داشتن یاد شهدا و راه شهدا و گفتمان شهدا و همچنین بزرگداشت غدیر و امامت و ولایت
و دیگر شعائر الهیست ...
♦️از بین افرادی که به هر ۱۰ سوال جواب درست دادن ۳ نفر به قید قرعه انتخاب شدند. .
1⃣نفر اول کاربر " m m "
2⃣نفر دوم کاربر " افسانه "
3⃣نفر سوم کاربر " برف تابستون "
"مبلّغ غدیر باشیم. ."🌿
با ما « تـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان» همراه باشید . .
با تشکــــــــر 🙏🙏💐
╰─━─━─• · · · · · ·
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩
👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻
👻😬👻😬
👻😬👻
👻😬
👻
ࢪمآن⇩
👋👀بچھمثبٺ👀👋
#به_قلم_بانو
#قسمت120
#سارینا
رو به کامیار لب زدم:
- حق من نبود بازیچه اش بشم باید به من می گفت نه قلب منو با بازی ش بشکونه!نه هر شب بساط من اه و گریه باشه!
#۴ماهبعد
چهار ماه دیگه گذشت .
می شه گفت نه من زندگی داشتم نه سامیار و نه بقیه با دیدن ما زندگی داشتن.
همه بسیج شده بودن من سامیار رو ببخشم اما نمی تونستم!
باید به خاطر کاری که باهام کرده بود دروغی که بهم گفته بود توان پس می داد.
توی اداره خونه ی خودم خونه ی اقاجون هر جا که می رفتم بود.
پیام می داد زنگ می زد جواب نمی دادم نامه می نداخت توی حیاط.
اگر می شد حتی به زور منو می برد خونه اش اما چون می ترسید حالم بد بشه اونم الان که پا به ماه بودم سعی می کرد فقط با التماس و نامه کار رو پیش ببره.
امشب می رفتم توی 9 ماه کامل و این حجم از چاقی و سه تا بچه امونم رو بریده بود.
و مشکل اصلی اینجا بود که به دنیا اومدن من 3 تا بچه رو چطور بزرگ کنم؟
اونم منی که بچه های اول ام ن و اصلا تاحالا بچه کوچیک دست نگرفتم.
صدای در اومد.
از مبل گرفتم و بلند شدم نگاه کردم دیدم باز سامیاره.
اشفته تر از همیشه.
خودمم حال خوبی نداشتم اما نمی تونستم ببخشم ش هم.
نفس مو با اه رها کردم و می دونستم تا نیاد تو حرف نزنه نمی ره و دلمم براش سوخت بمونه توی سرما.
دکمه باز کردن درو زدم و برگشتم نشستم روی مبل.
باز درد داشتم با اینکه تمام امروز نشسته بودم اما درد داشتم و تیر های خفیفی می کشید بدن ام.
گاهی انقدر درد داشتم با گریه به بچه ها التماس می کردم اروم باشن.
ولی مگه اون کوچولو های توی شکمم متوجه می شدن؟
در باز شد و سامیار اومد داخل.
نگاه گذارایی بهش انداختم دلم براش تنگ شده بود.
ای کاش بهم دروغ نمی گفتی سامیار ای کاش..
از بس دنبال من بود انگار زن و شوهر بودیم و قهر!
هر جا می رفتم این بشر بود!
گاهی فکر می کردم ردیاب بهم وصل کرده و هر جا برم میاد اما بعد فهمیدم شبا توی ماشین در خونه حتی می خوابه و اصلا نمی ره مگر اینکه بخواد دوشی بگیره.
نشست روبروم و زل زد بهم.
منم تلوزیون رو روشن کردم و سعی کردم بهش توجه نکنم.
اما درد هایی که گاه و بی گاه سراغ ام می یومد طاقت فرسا بود و اخمامو توی هم می برد.
دکتر گفته بود یه هفته ی دیگه وقت دارم.
بعد از نیم ساعت سامیار لب زد:
- لباسات کجاست؟فکر کنم امشب راحت می شی خانومم.
فکر کنم حق با اون بود چون اروم که نمی شدم هیچ هی بیشتر می شد.
به اتاق اشاره می کردم چون واقعا نای بلند شدن نداشتم.
سریع رفت و برگشت.
کمک کرد بلند بشم و واقعا نیاز داشتم به این کمک و چیزی نگفتم.
سوار ماشین ش شدیم و سریع نشست و حرکت کرد.
مدام بهم نگاه می کرد که اخر سر عصبی گفتم:
- جلوتو نگاه کن به کشتن ندی بچه هامو.
سری تکون داد و گفت:
- نگران نباش خانومم .
از لفظ خانومم ش دلم غنچ رفت.
اما به روی خودم نیاوردم و اخم کردم.
#رمان